گفتوگو با آراد آریا؛
طیکردن مسیر دُرست با کفشهای آهنی
علیرضا نیاکان/نهساله بودم که گلوله توپ جنگی را که خانواده به من بخشید، به سازمان میراث فرهنگی اهداء کردم تا در موزه قرار بگیرد اما دراینسالها کسی از میراث فرهنگی به من نگفت که سرانجام آن به کجا رسید. حتماً روزی به دیدار رئیس سازمان میراث فرهنگی میروم و تنها سؤالم از او ایناستکه توپ من کجاست؟!... همین خاطره باعث شد تا اولین آشنایی من با یک هنرمند جوان از چندسالپیش، به یک اتفاق خوشایند ویژه تبدیل شود؛ هنرمندی که جدای از آثار دوستداشتنی و موفقی که دراینسالها ارائه کرده؛ بینشی متفاوت از جهانی که خلق میکند، دارد. این تفاوت را جنس ترانههای انتخابیاش و نوع منحصربهفردِ ساختههایش بهخوبی نشان میدهد. «آراد آریا» حالا سالها پس از نهسالگیاش، توپ جنگی دیگری را به خاطراتش پیوند زده که آنرا در زمین اهالی موسیقی انداخته؛ او دور از هیاهوی رسانهای، مدتهاست تنها با آثارش وارد کارزارِ رقابت دراینعرصه شده و بیحاشیه اما مصمم جلو میآید. «آراد آریا» سال گذشته، با ارائه قطعهای مشترک بههمراهِ برنده مسابقات «یوروویژن» ۲۰۰۹ یعنی الکساندر ریباک؛ موزیسین اصالتاً نروژی، تحتِعنوانِ «بعدِ تو»، توانست مسیری تازه از موفقیت و شهرت را تجربه کند. وی که موسیقی را با نوازندگی ویلون آغاز کرده و همچنان در اجراهای مختلفِ آثارش، از این ساز بهره میبرد؛ اینروزها ضمن ساخت قطعاتی برای سایر خوانندگان؛ برنامههای ویژه خود را نیز با وسواس دنبال میکند و بهزودی شاهد اتفاقاتی تازه از او در دنیای موسیقی خواهیم بود.
اینروزها چهکار میکنید؟
با درود به مخاطبان این مصاحبه؛ همچون همیشه مشغول آهنگسازی و تنظیم برای خودم و سایر هنرمندان دیگر هستم؛ قصد دارم که موزیکویدئویی جدید هم بسازم.
وجود «آراد آریا» را برای موسیقی امروزمان ضروری میدانید؟
فکر میکنم که منهم جای خالی سَبکی پُرزحمت از موسیقی را پُر کردهام؛ برای مخاطبانی که معمولاً مشکلپسندتر از این هستند که موسیقی پاپیولار اینروزهای ایران را بشنوند. بسیاری از شنوندگان من میگویند که بهجز من یا من و یکی،دو خواننده ایرانیِ دیگر، فقط به موسیقی خارجی گوش میسپارند. پس؛ بله، بهنظرم جای من خالی میبود اگر در این ٢٠سال موسیقی جا میزدم.
یعنی فکر میکنید که هنوز به ورود صدای تازه به موسیقی، نیازی هست؟
حتی یک رودخانه هم بهنرمی تغییر مسیر میدهد. همیشه به تازهها احتیاج هست اما دراینبرهه، ما فقط به «شنونده» خوب احتیاج داریم. در مدرسهها نقاشی و خط و انشاء و ورزش را کژدار و مریز استارت میزنند اما نبود آموزش موسیقی در این ساختار و عدم جهتدهی مناسب با آثار فاخر در رسانههای ایرانی؛ چه مجاز، چه دولتی و چه غیرمجاز، باعث افت سلیقه بخش بزرگی از مردم ما شده. موسیقی بهاصطلاح کوچهبازاری همیشه بوده اما اکنون به موسیقیِ اولِ کشور تبدیل شده. وقتی محبوبترین برنامه تلویزیونی قطع میشود، چه انتظاریست که تصمیمات درستی برای هنر گرفته شود؟!
هر موزیسین یا خوانندهای حتماً باید اتفاقی را در موسیقی رقم بزند تا بگوییم که کارش خوب بوده یا وجودش لازم است؟
ازنظرِ من، هرکس به بهترشدن دنیا کمک کند، وجودش لازم است؛ از آخرین عصر یخبندان هزارانسال گذشته اما ما انسانها هنوز باید بههم بچسبیم. دنیا باید رو به بهترشدن باشد؛ این، آرمانِ من بهعنوانِ یک انسان است. این وسط، آن خوانندهای که کتابنخواندنش را در تلویزیون با سری بالا جار میزند، شعر بدون اجازه میخواند، روی صحنه لب میزند و بعد میگوید که این حرفها نارواست و خدا قاضیست و بعد از اثبات لبزدن و آمدن حُکمش سکوت میکند و تزویر میآموزاند یا دیگری که به دختران ایران و پدرانشان فحش داد و مخاطبش را در اینستاگرم به ضربوشتم خانمها در خیابان تشویق کرد، جدا شدهاند از انسانهایی که سعی میکنند تا جهان را بهجایی بهتر تبدیل کنند. اینها باید الگوی خوبی میبودند اما حتی خنثی هم نبودند؛ بد بودند. این ضرر است، زیان به فرهنگ است. من اینگونه میبینم که هرچیزی به بهترشدن دنیا کمک کند، لازم است. امیدوارم که نمونههای بسیاری که امروز داریم، بتوانند الگویِ (چهها نکنیم) خوبی باشند.
خاطرتان هست که با کدام کار به دنیای موزیک علاقهمند شدید؟
حدود پنج یا ششسالم بود که اولین موسیقی که من را بهوجد آورد، شنیدم؛ کاری از «ژان میشل ژار» بود و هرچه با این آهنگ، به زمین و هوا میپریدم، احساسم تخلیه نمیشد. کاسِت آنرا از برادر بزرگترم هدیه گرفته بودم و روی چشمانم نگاهش میداشتم. نمیفهمیدم این چه حسیست و چه چیزی در وجود من کم است. بعدها وقتی موسیقی کار میکردم و به حدود ١٨سالگی رسیدم، متوجه شدم که دلم میخواست آنکار را ساخته باشم یا نقشی در آن داشته باشم. یعنی دلم میخواست شنونده صرف نباشم. این حس را کشف کردم؛ وگرنه همیشه خلاء بزرگی در زندگیام داشتم.
بعد از اینمدت فعالیت، فکر میکنید که توانستهاید مخاطبین خودتان را همچنان راضی نگه دارید؟
از بابت کیفیت بله؛ اما کمیت خیر. البته باید به این دقت شود که من برای خوانندگانِ دیگر هم آثاری تولید میکنم که اینکار، نیازمندِ صرف زمان است. مادامیکه کنسرتهایم روی صحنه نرود، نمیتوانم که از حجم این تولید کم کنم و بیشتر به تولید آثار خودم بپردازم.
وقتی کاری را منتشر میکنید؛ چقدر به این فکر میکنید که مخاطبان جدیدی را با کار جدیدتان جذب کنید و اساساً این نگاه در تولید قطعات موزیک باید باشد یا نه؟
همیشه از مخاطب جدید استقبال میکنم اما برای بهدستآوردن مخاطب بیشتر، از آنچه سلیقه و آرمان موسیقایی خودم و مخاطبانم هست، دست نمیکشم. بهسمتِ «کوچهبازاری»شدن نمیروم اما سعی میکنم که بهتر کار کنم تا مخاطب، ناچار موسیقی من را دوست داشته باشد. همین الان شنیدهام که موزیکویدئوی «سقف آرزوها» که در سبک کانتری راک هم هست؛ در رسانه پُرمخاطبی (که نام نمیبرم)، با رأی بینندگان آن رسانه، در جایگاه اول است. این، دقیقاً چیزیست که از آن صحبت میکنم.
قبل از انتشار هرکار، چهقدر به اینکه چه زمانی باید برایش صرف و با چه تأخیری نسبت به کار قبلی ارائه شود، فکر میکنید؟
زمان، تاجاییکه راضی شوم، صرف میشود.
آنچه از «آراد آریا» میشنویم، چهقدر به آنچه که واقعاً میخواسته شود، نزدیک است؟
راستش آنچه امروز میشنوید، همان هست که خودم میخواهم باشم.
در ساخت قطعات، چهقدر به هدف یا نگاه یا میل درونی خودتان وفادارید و چهقدر از خواستههایتان برای دل مخاطبینتان یا ماندگاری در بازار شلوغ موسیقی، فدا میشود؟
همانطورکه گفتم؛ چیزی را فدای مخاطب بیشتر نمیکنم. «الکساندر ریباک» در مصاحبهمان با روزنامه «دنیای اقتصاد» تعبیری را بهکار برد که خوب است اینجا هم پاسخ او را در پرانتز بیاورید؛ او گفت: «من این احساس را دارم که آراد آریا، نسخه شرقی من است. حداقلش ایناستکه من واقعاً میتوانم بهقول نروژیها؛ «ملودی روح او» را بفهمم. آراد، از موسیقی برای ارتقای خودش بهره نمیبرد؛ درعوض، از خودش بهمنظورِ ارتقای موسیقی استفاده میکند».
کمی از کار مشترکی که با این برنده مسابقه «یوروویژن» داشتید، میگویید؟
من و «ریباک»، در موسیقی «تفاهم» داریم؛ او انسانی بسیار دوستداشتنی و بامعرفت هم هست. بسیار زیبا حرف میزند و مثل حرفهایش زندگی میکند. برترین برنده مسابقه «یوروویژن» که آلبومش در هشت کشور جهان پرفروشترین بود؛ به مردم ایران هم علاقه بسیاری دارد. قطعه «بعدِ تو» تازه اولین همکاری بود با پیشنهاد من و استقبال گرم او؛ بعد از این همکاری، الکساندر پیشنهاد خیلیخوبی برای همکاریِ بعد داد؛ منتها هنوز فرصت اجراییکردنش را پیدا نکردیم اما دومین و سومین همکاری ما پیشِروست؛ در یکی از همکاریها، صدای حنجره او و ویولن من را خواهید شنید.
کارهای اشتراکی، چهقدر میتوانند کاری موفق محسوب شوند؟ بهاینجهت میپرسم که اساساً چهقدر از خواستهها و علائق و سلایق دو طرف ممکن است برای یک اثر مشترک، نادیده گرفته شود؟
معمولاً در ایران، اخلاق هنرمندان و مدیربرنامهها ایناستکه اگر اثری خیلی قوی از آب درآمد و شانس بالای موفقیت دارد، حیف است که آنرا با کسی تقسیم کنی! این، باعث میشود که حتی بین دو خواننده، همکاری خیلی موفقی صورت نگیرد. حتماً یادتان هست قطعه «قصه زیرزمین» را؛ سال ٨٩ منتشر شد با شعر و آهنگسازیِ کاوه آفاق و تنظیمِ من. اثر برجستهای خلق کرده بودیم اما حیفمان نیامد؛ یاس، اروین خاچیکیان و آرین نایینی با ما همصدا شدند و هیتترین اثر پاپ،راک ایران رقم خورد. درموردِ کنارآمدن هنرمندان در آثار مشترک پرسیدید؛ معتقدم که هرچهقدر بهتر کارت را انجام دهی، کمتر نیاز به کنارآمدن هست. وقتیکه کار خوبی را با دیگران شریک میشوم، کمتر نیاز هست که با من کنار بیایند. همیشه همکاریهای من اینطور بوده. چند پروژه را بهیاد دارم از موزیسینهای دیگر که تصمیم به اجرای «چندخوانندهای» داشتند اما بهدلیلِ ضعف موسیقی یا ترانه، اختلافِنظرها همکاری آنها را کلاً برهم زده.
به آثار مشترک دیگری با افرادی دیگر هم فکر میکنید؟
اگر همکاری خوبی باشد، استقبال میکنم.
برای آخرین پرسش؛ از مسیری که طی کردید تاکنون، راضی هستید؟
مسیرم را درست آمدهام؛ اما با کفشهای آهنی.