زنان و مسائل پیرامونشان از نگاه اندیشمندان
اما گلدمن
سروناز بهبهانی/اگر بخواهیم از کسانی نام ببریم که دو مفهوم «آنارشیسم» و «فمینیسم» را بهشکلی قابلقبول بههم پیوند دادند، بیشک، نام «اما گلدمن» در صدر چنین فهرستی خواهد ایستاد؛ زنیکه زندگیِ خو د را وقف آن کرد تا یک نظم اجتماعیِ جدید خلق کند. او یک فعال سیاسی و نویسنده معترض بود که معتقد بود؛ ساختار سیاسی و اقتصادیِ مدرن اساساً ناعادلانه است و ازاینرو بود که به اقتدارگریزی بهعنوانِ راهی که به چشماندازی توأم با آزادی و برابری، منتهی میشود، رویِ خوش نشان داد. او برای دههها بهشکلی خستگیناپذیر و گسترده علیه سرکوب و استثمار مبارزه کرد و اگرچه عمدتاً بهخاطرِ نگاههای خاص سیاسیاش شناخته میشود؛ اما رویکردش به جنبش فمینیسم را نمیتوان در بررسیِ این مفهوم از نگاه اندیشمندان زن، نادیده گرفت. بههرحال او را بهنوعی نماد شورش میدانند که صدای دیگرگونهای از عصیان زنان علیه وضع موجود را خلق کرد.
«اما گلدمن» در یک خانواده با پیشزمینه مذهبیِ یهودیت ارتدکس متولد شد؛ بهتاریخِ 27 ژوئن 1869 در «کونو» در امپراتوری روسیه که امروزه با نام «کاوناس»؛ دومین شهر بزرگ «جمهوریِ لیتوانی» شناخته میشود. مادرش Taube Bienowitch دوبار ازدواج کرد؛ از ازدواج اولش، دو دختر بهاسامیِ «هلنا» (1860) و «لنا» (1862) داشت و بعدازآنکه شوهر مسلولش درگذشت، با پدر «اما» ازدواج کرد. بعدها «اما» در زندگینامه خود نوشت: «همه عشقی که داشت نیز با مرگ همسر اولش که در 15سالگی به عقدش درآمده بود، زیر خاک رفت!» ازدواج دوم او با «آبراهام گلدمن» (پدرِ اما) بود که بهزعمِ «اما»؛ از همان ابتدا شکستخورده بود. پدرِ «اما» میراث خانوادگیِ خود را در مشاغل مختلفی سرمایهگذاری کرد که هیچیک به نتیجه نرسید و این ورشکستگیهای پیدرپی، اندک گرمای خانواده را نیز از بین برد و رابطه زن و شوهر از قبل نیز سردتر شد. خانه بهسرعت به محلی پرتنش تبدیل شد که دیگر فضای امنی برای پرورش و آموزش بچهها بهشمار نمیرفت. بارداریِ مجدد Taube درآناثنا واقعیت تلخ دیگری را برای اِمای کوچک پدیدار کرد: تبعیض! پدرش خواهان فرزند پسر بود؛ زیرا وجود یک دختر دیگر را نشانه وقوع شکستی دیگر میدانست. این زوج درنهایت صاحب سه فرزند پسر شدند؛ اما بازهم «اما» فرزند اول بهشمار میرفت و این یعنی بدشگونیِ خانواده! پدر، خشونت را سرلوحه تربیت فرزندان خود قرار داده بود و بهشدت بابت هر اشتباهی آنها را تنبیه میکرد؛ این مجازات، شامل هرگونه مخالفت اعضای خانواده با نظر او نیز میشد. البته درموردِ «اما» نوع تنبیه شدیدتر بود: او شلاق میخورد؛ زیرا سرکشتر از سایرین بود! مادر نیز رقیقالقلب نبود؛ ازاینجهت، کمتر پیش میآمد که حتی مداخله کند و از همسرش بخواهد در مجازات بچهها تخفیف دهد. آنچه «اما» بعدها دریافت اینبودکه خشونت عجیب پدرش احتمالاً بهخاطرِ سرخوردگی جنسی بود که گریبانش را گرفته بود. مرگ یکی از پسرهای خانواده (لوئیس) در سن ششسالگی نیز این شرایط را تشدید کرد. درادامه، وقتی در اوایل نوجوانی، شاهد شلاقخوردنِ یک روستایی درملأعام بود، حس تنفر از زورگویی و اعمالِ خشونت بهعنوان عامل قدرت، در او شکل گرفت. فقر خانواده اجازه نمیداد تا بچهها سیر طبیعی بزرگشدن را طی کنند و همه آنها در جایی مشغول به انجام کاری پست برای کسب پولی اندک بودند تا بتوانند شکمشان را سیر نگه دارند. دراینمیان، روحیه جنگاور «اما» او را به خودآموزی کشاند؛ شروع به خواندن متون مختلف کرد؛ از آثار دشوارِ «نیکلای چرنیشفسکی» گرفته تا موضوعات سیاسی را با اندک سوادی که داشت، مطالعه میکرد و بهرغمآنکه پدرش اصرار داشت او را در سن کم شوهر دهد، زیر بار نرفت. تجربه متأثرکننده یک تجاوز درآستانه جوانی باعث شد تا برای سالها ارتباطات او مختل شود و البته نگاه او به مقابله با خشونت در هرنوع رابطه؛ از روابط میانفردی تا روابط مرسوم اجتماعی را عمیقتر ساخت. در سال 1885 وقتی تنها 16سال داشت و درحالیکه پدرش بهشدت مخالف بود، به آمریکا مهاجرت کرد؛ ابتدا در «روچستر» و بعدها در شهرهایی نظیرِ «نیوهیون» و «کنتیکت» اقامت گزید. برای امرارمعاش در کارخانههای تولید پوشاک، کارگری میکرد و همزمان با گروههای سوسیالیست و آنارشیست، به گفتوگو و دریافت عقایدشان پرداخت. در سال 1889 به «نیویورک» نقلمکان کرد و آنجا با «الکساندر برکمن» آشنا شد؛ نویسنده کتاب «الفبای آنارشیسم» که در سال 1892 بهجرم تلاش برای ترورِ یک کارخانهدار و سرمایهگذارِ ضد اتحادیه بهنامِ «هنری کلی فریک»، روانه زندان شد. یکسال بعد از این آشنایی، خودِ «آنا» نیز بهدلیلِ دامنزدن و تحریک به شورش طی سخنرانی برای کارگران بیکارشده، به زندان افتاد. نگاه مشترک آنها تبدیل به یک همراهیِ دهساله شد که به ازدواج نینجامید؛ زیرا «گلدمن» بعد از فروپاشیِ زودهنگام ازدواجش با «جیکوب کرشنر» (1887 تا 1888) تمایلی به زندگی مشترک نداشت. او البته بعدها در 1925 با یک آنارشیست اسکاتلندی بهنام «جیمز کلتون» برای گرفتن تابعیت انگلیس، ازدواج کرد که تا زمان مرگ این مرد در سال 1936 ادامه یافت. عمده هدف او در زندگی، متمرکز بر ایجاد یک جامعه آرمانی با حقوقی مساوی برای همه اقلیتها بود که بهنظرش، در سایه آزادی حاصل میشد. باور عمیق او به آزادی مطلق باعث شد تا از طیف وسیعی مسائل بحثبرانگیز در جوامع دفاع کند؛ او که سخنوری توانا و مستعد؛ و البته تندمزاج بود، خود را مدافع و حامیِ پرشور آزادی بیان، برابری و استقلال زنان و حتی تشکلهای کارگری میدانست و اگرچه از فمینیسم موج اول و تلاش جریانهای فعال برای دستیابیِ زنان به «حق رأی» فاصله گرفت؛ اما درادامه، روشهای جدیدی را در ادغام سیاستهای جنسیتی در مکتب آنارشیسم ایجاد کرد و در دهه 70 بهعنوان یک فعال حقوق زنان محبوبیت یافت و ازسویِ جامعه خود، لقب «زن یاغیِ آزاداندیش» را کسب کرد. او بهمدتِ 12سال انتشار مجله Mother Earth را برعهده داشت که زمینه فعالیتش علوم اجتماعی و ادبیات بود. در آنجا بارها بهرسمیتشناختن حقوق زنان، ضرورت حضور فعال زنان در حوزه اقتصاد، لزوم تغییر نگرش در ازدواجهای آسیبزا، رفع تبعیض جنسیتی، اعتراض به کدهای اخلاقی ظالمانه، چالش پدرسالاری و سایر موضوعات مهم ازایندست را دستمایه گزارشها و نقدهای خود و سایر قلمبهدستانِ مطرح اروپا قرار داد. البته یکی از نقدهایی که به او و نگرش خاصش به مقوله زنان وارد میشد اینبودکه شمایل بانوی ایدئال و فلسفه ذاتباوریِ مادر ترسیمشده توسط او درباره بیولوژی زنان، با حس انزجار جاری در بنیاد آنارشی نسبت به دولتها و ساختارهای اقتصادی، درهم آمیخته بود و ازاینمنظر، قالب انتقادهای فمینیستیِ ارائهشده توسط او و دیدگاه مجلهاش درمورد اینموضوع، عمدتاً در کلیشههای رایج جنسیتی محدود شده بود و بیشتر یک نقدگونه اجتماعی بانگاهیبه زنان شناخته میشد. بهعبارتی، او هیچگاه نتوانست مسائل خاص زنان را از مسائل جاریِ جامعه جدا ببیند و بعضاً فمینیستها میگویند که اگر پای شرایط نابسامان اقتصادی، ظلم به طبقه کارگر، ناکارآمدیِ اتحادیههای کارگری و ... درمیان نبود، جنبه حمایتیِ «اما گلدمن» از زنان نیز رنگ میباخت. او در مقاله Woman Suffrage درباره حق رأی زنان، دیدگاه تند خود را چنین بیان کرد: «انگار زنان نمیتوانند رأی خود را بفروشند و انگار زنانِ سیاسی را نمیتوان خرید!» خودش دراینباره توضیح داد که داشتن حق رأی، بیشک شکلی از ایجاد برابری جنسیتیست؛ اما این برابری، معنایش ایننیستکه مشارکت زنان در عرصه انتخابات، عدالت را وارد چرخه دولتها میکند یا احزاب دموکراتیکِ حمایتشده توسط آرای زنان، به سوگیریها علیه آنها مبنایی عادلانهتر میدهند. او معتقد بود تازمانیکه عدالت در شکل کامل و آرمانیاش محقق و در جامعه پیاده نشود، تلاش زنان نیز برای تغییرِ جایگاه خود، راه به جایی نخواهند برد. درواقع، او را مادر جنبش «آنارکو-فمینیسم» میدانند؛ انشعابی از فمینیسم که خواهان تجدید ساختار بنیادین جامعه؛ هم در نهادهای عمومی و هم در نهادهای خصوصیست. او در یکی از سخنرانیهایش عنوان کرد: «پیشرفت تاریخ، درگرویِ خون مردان و زنانیست که جسارت بهخرج داده و برای چیزی بیش از موجهای عوامپسند به حمایت برخاستهاند؛ مثلاً فردی سیاهپوست که از بدن خود دفاع کرده یا زنیکه خواهان نادیدهنگرفتن روح خود شده است». او نویسندهای پرکار بود و تعداد بیشماری از جزوات و رسایل را درباره طیف متنوعی از موضوعات نوشت. وی شش کتاب تألیف کرد؛ ازجمله «ناامیدی من در روسیه» (1923) و «آنارشیسم و سایر مقالات» (1910). او دوبار سکته مغزی کرد؛ پس از دومین حمله، سرانجام در ۱۴ می 1940 در ۷۰ سالگی، در شهر «تورنتو» (کانادا) درگذشت.