تیتر خبرهای این صفحه

نگاهی به مبتلایان براساسِ تئوری «برچسب‌زنی»

من کرونا دارم!

مهرداد ناظری/مسئله کرونا را می‌توان از زوایای گوناگونی مثل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی موردبررسی قرار داد. یکی از مسائل مهم دراین‌زمینه شکل‌گیری هویت گروهی افراد مبتلا به کرونا و جداسازی آن‌ها از جامعه است. به‌نظر می‌رسد وقتی فردی با این ویروس مواجهه می‌شود، نوع نگاه به آن‌ها دچار تغییر می‌شود؛ به‌گونه‌ای‌که حتی نزدیک‌ترین افراد مجبور به فاصله‌گرفتن از او هستند؛ هرچندکه این فاصله در دوران بروز بیماری یک ضرورت غیرقابل‌انکار است؛ اما توجه به جنبه‌های احساسی و عاطفی فرد مبتلا، موضوع بسیارمهمی‌ست. درواقع، اگر آن فرد احساس کند که در ایزوله‌شدن مجبور به پذیرش یک جدایی اجباری از دیگران است، نباید ازلحاظ عاطفی، این احساس طردشدگی در آن‌ها تقویت شود.

براساس تئوری «برچسب‌زنی» که توسط بسیاری از جامعه‌شناسان مطرح شده است، می‌توان گفت که وقتی فردی از گروهی که به آن تعلق دارد، جدا می‌شود، ممکن است نوعی برچسب بر پیشانی او بخورد که به‌نوعی بازگشت او را به جامعه خود، دچار مشکل کند؛ مثلاً در روایت زیبای «بینوایان» اثر «ویکتور هوگو»، شخصیت «ژان وال ژان» با برچسب «دزد»خوردن به‌مدت ٢٠سال درحال‌فرار و گریز است. او حتی وقتی شهردار موفق و معروفی شده است، نمی‌تواند در مسند قدرت باقی بماند. در اینجا نیز برچسب کرونایی می‌تواند به‌مرور فرد را دچار افسردگی یا اختلال‌های هویتی یا شخصیتی کند؛ به‌گونه‌ای‌که حتی بعد از عبور از بیماری نیز ممکن است به‌عنوان یک فرد کروناگرفته، افراد از او فاصله بگیرند. درواقع، فرایند برچسب‌زنی می‌تواند فرد را تا سرحد یک شخص منحرف از هنجار جامعه تبدیل کند. دراین‌حالت ممکن است آن فرد با انگی که از جامعه دریافت می‌کند، تا سال‌ها دچار تقابلی درونی شده؛ به‌گونه‌ای‌که نتواند به‌سادگی آن‌را حل‌وفصل کند. درواقع، واکنش‌های غیررسمی دگرانِ مهم بر روی رفتارهای فرد مبتلا، او را دچار یک اختلال مزمن خواهد کرد.
«هاروارد اسبکر» درمورد رویکرد انگ‌زنی می‌گوید: «گروه‌های اجتماعی با ساخت قوانینی که نقض آن‌ها انحراف محسوب می‌شود و به‌کارگیری این قوانین برای افراد خاص و برچسب‌زدن به آن‌ها به‌عنوان غیرخودی (بیگانه)، انحراف را به‌وجود می‌آورند». براین‌مبنا؛ انحراف الزاماً رفتاری نیست که از یک فرد سر می‌زند؛ بلکه رفتاری‌ست که مردم به فرد موردنظر اطلاق می‌کنند. در اینجا نیز کرونا می‌تواند زمینه‌ای مناسب برای تبدیل یک فرد به‌عنوان یک شخص منحرف شود. اگر این روند تداوم یابد؛ یعنی برچسب‌های مجرمانه مرتباً در جامعه بازتولید و بر پیشانی این افراد خورده شود، به‌مرور ممکن است مفهوم قرنطینه تبدیل به یک دستگاه تبعیض‌آمیز شود که قرار است مجرمین کرونایی را از سایرین جدا کند و آن‌وقت براساس نظریه «فوکو» می‌توان گفت که قرنطینه برای آن به‌وجود می‌آید که نهادهای قدرت، عده‌ای را به شیوه‌های موردنظر خود کنترل کنند. در اینجا آنچه حائزاهمیت است، نگرش افکارعمومی جامعه است.
به‌طورکلی درمورد اعتیاد نیز، این‌موضوع گفته می‌شود که ابتدا افراد معتاد را به‌صورت طبیعی به‌عنوانِ کسانی درنظر می‌گرفتند که به‌دلایلی گرفتار مواد مخدر شده‌اند؛ اما روند تکرارِ درازکردنِ انگشت اتهام به‌سوی آن‌ها باعث شد که معتادان به‌عنوان چهره‌های غیراخلاقی و خلاف‌کار در جامعه دیده شوند؛ هرچند در دوران جدید تلاش شده که معتاد را «بیمار» بنامند؛ اما نگاه عمومی بر روی آن‌ها ترمیم نشده است. حال، درخصوص کرونا نیز باتوجه‌به‌اینکه امکان دارد تجربه بیماری‌های واگیردار برای بشر پایانی نداشته باشد، می‌تواند آغازگر دورانی باشد که آن‌ها در ابتدا به‌عنوان بیمار و به‌مرور به‌عنوان کج‌رو و درنهایت به‌عنوان کسانی‌که به جامعه آسیب می‌زنند، شناخته شوند. درواقع، تکرار و گسترش شیوع بیماری می‌تواند آن‌را مبدل به مدلی از کنش نابهنجار کند که دستگاه انتظامی و قضائی باید آن‌را مدیریت کنند. حال اگر این‌موضوع را به‌شکل خیلی‌حاد و ترسناک نبینیم، باز باید بر این اصل توجه کرد که افراد مبتلا به کرونا، در فضای تعاملی با نزدیک‌ترین افراد خود نیز دچار تعارض خواهند بود؛ انتخاب دوری یا نزدیکی و حتی در تعاملات زناشویی به داشتن یا نداشتن رابطه جنسی و در تعامل بین والدین با فرزندان، محبت‌کردن به آن‌ها یا نکردن؛ همه این‌ها بخشی از تعارضات فاصله‌گیری از یکدیگر و انسداد در کنش‌های صمیمانه خانوادگی‌ست.
نکته مهم این‌است‌که کرونا نباید به «نقطه کور» در فرایند مهرورزی جامعه تبدیل شود؛ به‌ویژه آنکه مطالعات جامعه‌شناسی نشان می‌دهد تکرار و گسترش برچسب‌ها می‌تواند افراد را حتی به مجرم مبدل سازد. «امبوسو» در مطالعه‌ای که در نیجریه بر روی دانشجویان انجام داده است، نشان می‌دهد که چگونه ٢٥٠ دانشجوی نیجریه‌ای به‌دلیل دریافت برچسب منحرف؛ یعنی بروز رفتارهای جرم‌آمیز کوچک، به‌مرور به رفتارهای جرم‌خیز بزرگ‌تر روی آورده‌اند. البته در اینجا قرار نیست هر فردی‌که کرونا می‌گیرد به موجودی بزه‌کار تبدیل شود؛ اما نحوه مواجهه با افراد مبتلا موضوع بسیارمهمی‌ست. در اینجا یک فضای متناقض درحالِ‌شکل‌گیری‌ست؛ ازیک‌سو فرد مبتلا، به دنیای تنهایی و دردورنج فراخوانده می‌شود و ازسویِ‌دیگر خانواده و جامعه او را به قرنطینه‌ای در داخل قرنطینه دعوت می‌کنند. این حلقه تنگ‌ترِ زندانی‌شدن، باعث می‌شود که فرد نتواند با شرایط موجود کنار بیاید. براین‌مبنا ممکن است زمینه‌هایی از تجربه‌های زیسته فرد نیز این‌مسئله را تشدید کند؛ مثلاً اگر در دوران کودکی به‌واسطه درس‌نخواندن تنبیه و داخل یک انباری حبس شده است یا اینکه در دوران نوجوانی به‌دلیل شرایط جنگ و موشک‌باران مجبور بوده برای مدتی در پناهگاه‌ها زندگی کند یا اینکه دورانی را در اسارت گذرانده باشد؛ حالا همه این‌ها نوع جدیدی از اسارت را نیز بر او تحمیل کرده است. براین‌مبنا نوع نگاه روان‌شناختی و جامعه‌شناختی به افراد مبتلا به کرونا، مسئله‌ای مهم است؛ مسئله‌ای که باید آن‌را موردتوجه قرار داد.
در اینجا لازم است به مفهوم ارتباط‌برقرارکردن از دور با فرد مبتلا توجه شود. درواقع، ما باید او را به‌لحاظ ذهنی و احساسی همراهی کرده و شرایطی را فراهم کنیم تا فرد بتواند ضمن گذراندن دوران سخت قرنطینه، با خانواده و اطرافیان خود درارتباط باشد؛ ضمن‌اینکه ارتباطات زبانی، نقش پررنگی را دراین‌مورد ایفاء می‌کند. درواقع، ساختار زبان بر تکثیر عواطف تأثیر می‌گذارد و بیمار را به عضوی دور؛ اما نزدیک و درکنار خانواده مبدل می‌سازد. به‌عبارتِ‌دیگر، گفتار و گفت‌وگوهای حتی یک‌طرفه و بدون دریافت پاسخ و پشت درهای بسته، اقدامی مثبت درراستای هم‌فهمی و ایجاد تفاهم و نگه‌داشت فرد میان افراد غیربیمار است. درغیراین‌صورت ممکن است فرد بعد از رفع بیماری با تعارضی به‌جامانده در بخشی از ناخودآگاه خود همراه شود که تا مدت‌ها او را مورد آزار و شکنجه قرار دهد.
باید درنظر داشت که تجربه دردورنج، یک شمشیر دولبه است؛ ممکن است ازیک‌سو فرد دراثر ناتوانی هضم آن بعد از پایان بیماری نیز در مرداب تنهایی و انزوا قرار گیرد و بالعکس، ممکن است فردی با این تجربه زیسته، راهی به‌سوی بهترشدن پیدا کند. «بهومیل هرابال»؛ نویسنده چک، در کتاب معروف «تنهایی پرهیاهو» از انسانی متفاوت در موقعیتی خاص سخن به‌میان می‌آورد. او می‌نویسد: «٣٥سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این، «قصه عاشقانه» من است. ٣٥سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله را خمیر می‌کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده‌ام که دیگر به هیئت دانشنامه‌هایی درآمده‌ام که طی این‌سال‌ها سه‌تُنی از آن‌ها را خمیر کرده‌ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی که کافی‌ست کمی به یک‌سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی‌دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتاب‌هایم ناشی شده». قهرمان داستانِ «هرابال» می‌تواند شرایط هریک از افراد مبتلا به کرونا باشد. آن‌ها می‌توانند از این شرایط عبور کنند و بعد از پایان بیماری، راهی جدید را در زندگی بپیمایند. درواقع، تجربه‌های خاص، خارج‌ازآنکه جامعه درباره ما چه فکر می‌کند، می‌تواند راهی نو به‌سوی آینده باشد. اگر با نظریه «جورج هربرت مید» به موضوع نگاه کنیم، می‌شود گفت که در اینجا بین من اندامی (I) و من اجتماعی (Me) تقابل وجود دارد. من اجتماعی، فرد مبتلا را به‌سوی پذیرش برچسب‌هایی که از جامعه بر او خورده، دعوت می‌کند؛ اما من اندامی، او را به‌سویِ مطلوبیت هویتی او سوق می‌دهد و اینجا به‌تعبیر «سارتر»؛ یک انتخاب وجود دارد؛ انتخابی که در جهان پساکرونا فرد را به قهرمان زندگی خود مبدل می‌سازد یا فردی‌که باید خود را در رودخانه غرق کند.
*عضو هیئت‌علمی دانشگاه آزاد اسلامی

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه