الناز شاکردوست؛ بیم‌ها و امیدهای چشم‌رنگی‌بودن در سینما

مصطفی رفعت اگر بخواهیم بگوییم دسته‌ای از هنرمندان، قربانی چهره‌شان می‌شوند، بیراه نگفته‌ایم. بسیار بوده‌اند هنرمندانی که به‌رغمِ توانایی‌های بالایشان، به‌خاطر نداشتن چهره‌ای مطلوب در نگاه عامه، آن‌گونه که باید، موردِ‌توجه واقع نشدند. باربارا استرایسند؛ خواننده آمریکایی، کارهای قابل‌دفاعی مانند «دختر مسخره» در عرصه بازیگری داشت؛ اما به او «جوجه‌اردک زشت هالیوود» لقب دادند! هرچند عکس این‌ماجرا هم صادق است؛ یعنی گاه هنرمندی به‌علت‌آنکه چهره مناسبی دارد، استعدادهایش نادیده گرفته می‌شود. لئوناردو دی‌کاپریو مدت‌ها تلاش کرد ثابت کند بازیگری، منحصر به زیبایی خدادادی‌اش و نقش رمانتیک جک در «تایتانیک» نیست. این قصه دنباله‌دار، در همه عرصه‌های هنری روی می‌دهد؛ میت‌لوف به‌خاطرِآنکه چهره‌ای با استانداردهای یک ستاره نداشت، به‌رغمِ کارهای شنیدنی‌اش؛ هرگز به‌اندازه یک ستاره دیده نشد و فریدا کالو مدت‌ها بعد از مرگش بود که به‌عنوانِ یک آرتیست اثرگذار پذیرفته شد. در عرصه هنر ایران هم بارها شاهد این نگرش ناعادلانه درموردِ افراد بوده‌ایم و به‌رغمِ‌آنکه گفته می‌شود «مهم»، هنر و استعداد است؛ همیشه سلیقه ما متأثر از فیزیک، چهره و تیپ بوده که این دیدگاه، گاه مانع از قضاوت و نقد درست هم می‌شود. زمانی با زیادشدن چهره‌های زیبا در عرصه بازیگری، این هجمه راه افتاد که موج بازیگران چشم‌رنگی برای سینما و تلویزیونمان خطرناک است؛ اتفاقی‌که نقدهای غیرمنصفانه بسیار درپی داشت؛ درحالی‌که از دل همین چشم‌رنگی‌ها و چهره‌های زیبا استعدادهای خوبی وارد میدان شده‌اند. بهرام رادان که در همان اولین‌گام بازیگری‌اش در «شور عشق» زرشک زرین بدترین چهره سال را گرفت! حالا از بازیگران اثرگذار سینماست که کارگردان‌های صاحب‌سبک به همکاری با او علاقه‌مندند و البته مهناز افشار هم از همان فیلم شروع کرد و بعدها جزو بازیگران متفاوتی محسوب ‌شد که به هر پروژه‌ای قدم نمی‌گذاشت؛ و این داستان ادامه دارد ...

هنگامی‌که کیومرث پوراحمد تصمیم گرفت تا برای فیلم «گل یخ»، چهره‌ای جوان و دیده‌نشده را کنار محمدرضا گلزار محبوب قرار دهد؛ بسیاری با این نقد، کار را موردحمله قرار دادند که فیلم، به‌ضرب‌وزور چهره می‌خواهد خودش را به مخاطب غالب کند و این‌گونه بود که همان حضور اول یک بازیگر تازه‌واردِ دیگر نیز نادیده گرفته شد. «الناز شاکردوست» برای اولین حضور، با نقش چندان ساده‌ای روبه‌رو نبود و البته آن‌قدرها هم بد بازی نکرد؛ اما قربانی همان سیاست موضع‌گیری علیه چشم‌رنگی‌ها شد. وقتی قبل از عزیمتش به لندن برای ادامه تحصیل، با او به‌گفت‌وگو نشستم؛ گفته بود: «متأسفانه باید بگویم یکسری افراد، نان چشم‌رنگی‌بودن خود را خورده‌اند؛ اما من چوبش را خورده‌ام! البته دوستان منتقد یا بعضی کارگردان‌ها همیشه این‌را گفته‌اند که توانایی بازیگری من در پس چشم‌رنگی‌بودن پنهان شده. همین‌مسئله باعث شده یکسری کارگردان‌ها نسبت به انتخاب من ترس داشته باشند. به‌جرئت می‌گویم کارهایی بوده مانند در میان ابرها، پوسته و باد در علفزار می‌پیچد که شاید تنها خودم می‌توانستم آن‌ها را بازی کنم. این البته عقیده تمام افرادی‌ست که فیلم‌ها را دیده‌اند یا با آن‌ها درآن‌فیلم‌ها کار کرده‌ام اما به‌قولِ شما؛ خیلی‌اوقات چهره‌ام از بازی‌ام پیشی گرفته». شاکردوست سپس، برای ساخته مشترک شراره یوسفی‌نیا و ابراهیم بخشی به‌نام «اینجا ... آخر دنیا» حاضر شد که مدت‌هابعد، اکران شد و اگرچه موردِ‌توجه واقع نشد؛ اما نشان ازآن‌داشت‌که او درهمان‌سال‌ها هم می‌خواست کارهای متفاوتی را تجربه کند. فیلم، مضمونی ترسناک و ماورایی داشت و داستان دختر جوانی به‌نامِ «گلرخ» را روایت می‌کرد که براثرِ حادثه‌ای، برادر خود را از دست می‌دهد. «گلرخ» به‌علتِ وابستگی شدید به برادرش تصمیم می‌گیرد با رفتن به کلاس‌ها و انجمن‌های ویژه، با روح برادرش ارتباط برقرار کند که منجر به بروز اتفاقاتی می‌شود. فیلم «مجردها» که تِم طنز و سرخوشانه‌ای داشت و با فروش بالایی روبه‌رو شد؛ در نهمین‌دوره جشن خانه سینما کاندید دریافت تندیس در دو بخش بهترین کیفیت لابراتواری و نقش دوم زن برای الناز شاکردوست شد؛ اتفاقی‌که نشان می‌داد او توانایی‌هایی دارد که باید در مسیر درست قرار گیرد. این‌نکته را نمی‌توان نادیده گرفت که این‌ماجراها زمانی رخ داد که شاکردوست هنوز عنصری انتخاب‌کننده در روند تولید فیلم و سینما نبود و به‌عنوانِ یک نوآمده، گزینه‌های متنوعی هم پیشِ‌رو نداشت. خودش می‌گوید: «من در دومین فیلم خودم ثابت کردم بازیگری برایم مقوله‌ای کاملاً جدی‌ست. این‌طور نبود که نگاهم به آن سطحی باشد؛ یک‌زمان قدرت کافی برای انتخاب نداشتم؛ به‌هرحال، در سینما همیشه تنها بودم و پشتوانه‌ای نبود. همیشه سعی کردم مستقل باشم؛ هنوزهم هستم. هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند او توانسته الناز شاکردوست را سر کار بیاورد. منظورم البته بعد از اعتماد اولیه‌ای‌ست که آقای پوراحمد کرد و تا همیشه مدیونشان هستم. همیشه خودم تلاش و انتخاب کردم. با آن شرایط و سن کم وارد شدم و حتی خیلی‌اوقات تاجایی‌که می‌شد، مقابل اصرارها می‌ایستادم. بعضی از قراردادهای کاری را در رودربایستی کامل امضاء کردم و در تمام طول کار، چون نتوانسته بودم به آن نه بگویم، ناراحت بودم. اسم این‌را اشتباه نمی‌گذارم؛ یک تجربه است که بخشی‌ازآن به‌خاطرِ سن کم بود. فقط ۱۸‌سال داشتم که وارد سینما شدم. حالا که اینجا مقابل شما هستم، خداراشکر می‌کنم که هیچ قدرتی نمی‌تواند مرا وادار کند به‌اشتباه و اجبار، فیلمی را بپذیرم». بازی‌هایش با «عروس فراری» و «قتل آنلاین» ادامه یافت؛ تااینکه به پروژه متفاوت «چه کسی امیر را کشت؟» ساخته مهدی کرم‌پور پیوست. داستان این‌گونه‌است‌که «امیر» کشته می‌شود و تمام آشنایان و دوستانش به‌خوبی از او یاد می‌کنند اما بعدازمدتی شروع می‌کنند به بدگویی از او و کمی که می‌گذرد، نزدیک‌ترین کسانش نمی‌توانند جسدش را شناسایی کنند! فیلم، روایتگری بی‌طرف از پیگیری شخصیت‌های پیرامون «امیر» است. خسرو شکیبایی، نیکی کریمی، محمدرضا شریفی‌نیا، امین حیایی، مهناز افشار، آتیلا پسیانی و علی مصفا سایر بازیگران این فیلم بودند که احمد طالبی‌نژاد؛ منتقد معروف آن‌را «یک اتفاق نه‌چندان ساده» نامید و روبرت صافاریان هم باعنوان «زورآزمایی» از فیلم یاد کرد؛ اما کسی به حضور قابلِ‌توجه شاکردوست اشاره‌ای نداشت. نادیده‌گرفته‌شدن یا بیش‌ازحد تحویل‌گرفته‌شدن در سینمای ما امری رایج و عادی‌ست و به‌همین‌علت، بازیگرانی خارج‌ازعرف، صعود و سقوط می‌کنند. این‌، عاملی شده تا گاه خود بازیگران به‌فکر ارتقای کار خودشان باشند. شاکردوست می‌گوید: «هدفم از روز اول این‌بوده‌که به‌هرشکلی حالا حتی تحصیل، به بهترشدن خودم کمک کنم. یادم هست هنگامی‌که مبانی بازیگری یک را در دانشگاه می‌خواندم، برای امتحان آخر ترم، حرفی از استادم شنیدم که برایم باورکردنی نبود؛ او به من گفت تو که داری کار می‌کنی، نقش اول هم که هستی و پول هم که درمی‌آوری؛ دیگر چرا درس می‌خوانی؟! من امتحان ندادم و از کلاس بیرون آمدم. برایم تأسف‌آور بود استادی که به یکسری علاقه‌مند به بازیگری درس می‌دهد، تفکرش این‌است‌که بازیگری که نقش اول می‌گیرد و پول درمی‌آورد، دیگر نیازی به افزایش معلومات ندارد و نباید دنبال تحصیلات دانشگاهی باشد. خب همین‌شکلی‌ست که ریشه‌های فرهنگ به‌اشتباه پایه‌ریزی می‌شود». فیلم «قاعده بازی» (احمدرضا معتمدی)، کمدی متفاوتی بود که جای کار چندانی برای او نداشت و «چند میگیری گریه کنی؟» هم گام دیگری برای سینمای بدنه. سال 85 برای او با سه کار دیگر به‌پایان رسید که بازی در هریک‌ازآن‌ها نشان از رشد نگاهش داشت: «اتوبوس شب» کاری ویژه از کیومرث پوراحمد به‌عنوانِ کاشف او، در حوزه دفاع مقدس، تنها در بخشی کوتاه در انتهای اثر میزبان شاکردوست شد. «بی‌وفا» ساخته اصغر نعیمی؛ او را در قالب دختری جنوب‌شهری گذاشت که به‌خوبی از پسش برآمد؛ اما بهترین کارش میان این سه فیلم، «خدا نزدیک است» ساخته علی وزیریان بود؛ «رضا» با موتور مسافرکشی می‌کند. او در نگاه اهالی، شیرین‌عقل است؛ اما باطناً جوانی باعاطفه، مهربان و برخوردار از سلامت کامل ذهنی. در نزدیکی محل زندگی «رضا»، روستای کوچکی‌ست که بخشی از جاده آن در مسیر سیل ویران شده. اهالی برای تردد به آنجا ناچارند با موتورهای مسافرکش و از راه جنگلی عبور کنند. «لیلا»؛ معلم جدید روستا از راه می‌رسد و برای رفتن به مدرسه ناچار می‌شود با موتور سفر کند. «رضا»، دلباخته او شده؛ رفته‌رفته احوالاتش به‌گونه‌ای تغییر می‌یابد که مادرش او را برای شفا به امامزاده می‌برد و ... گرچه محوریت داستان بر نقش «رضا» با بازی بابک حمیدیان استوار بود؛ اما نقطه‌عطف ماجرا حضور «لیلا»‌ست که شاکردوست به‌زیبایی آن‌را جان‌بخشی کرد. مدتی گذشت و الناز شاکردوست دور از حاشیه، فاصله‌اش را با مطبوعات کم کرد تا با انتخاب‌های بهتری ادامه دهد. گاری‌ها می‌تازند. بارها در مرز جابه‌جا می‌شوند و مسافران در تکاپوی رفتن. «مالک»، بارِ «نورا» را بر دوش دارد و انتظار می‌کشد تا او بیاید و ... این، خط اصلی داستان زیبای اولین ساخته سید روح‌ا... حجازی به‌نامِ «در میان ابرها» بود که منتقدان درواکنش‌به آن، گوشه چشمی هم با اکراه به حضور شاکردوست داشتند؛ اما نمی‌توان منکر شد حتی دراین‌فیلم هم آنچه رخ داد، نادیده‌گرفته‌شدن توانمندی‌های این بازیگر به‌رغمِ بازی قابل‌دفاعش بود. «نورا» نقشی دشوار و فیلم هم با محوریت او بود؛ اما باز کسی نخواست بپذیرد این بازیگر جوان الزاماً برای پوشیدن لباس عروسی در فیلم‌های گیشه ساخته نشده. او همان‌سال، برای خسرو معصومی «باد در علفزار می‌پیچد» را بازی کرد که آن‌طورکه باید دیده نشد. «شوکا»؛ دختر جوانی‌ست که به‌علتِ فقر خانواده تن به ازدواجی تحمیلی می‌دهد تا کمی از بار مشکلات خانواده کم شود. «جلیل»؛ شاگرد خیاط، دل درگروی «شوکا» دارد و این‌موضوع، اتفاقاتی را به‌وجود می‌آورد و ... «شوکا» شاخصه‌های یک نقش منتقدپسند را داشت؛ اما بازهم آن اتفاق لازم نیفتاد. شاکردوست با همین حرکت یکی‌درمیان در انتخاب کارها جلو آمد و همان‌قدرکه به سینمای تجربه‌گرا علاقه نشان داد، در کارهای عامه‌پسند و بدنه نقش‌آفرینی کرد؛ تااینکه سرانجام با «شبی که ماه کامل شد» (ساخته نرگس آبیار) توانست در سی‌وهفتمین‌دوره جشنواره فیلم فجر، برنده سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن شود؛ اتفاقی‌که پیچ تندی در کارنامه حرفه‌ای او محسوب می‌شود و شاید بعدازآن بود که نگاه‌ها به او جدی‌تر شد؛ «من می‌ترسم»، «ابلق» و «تی‌تی» احتمالاً از همین تغییر زاویه نگاه، سربرآورده‌اند.
عکس: امین محمدی

 

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه