چگونه یک هنرمند درگذشته «منتخب ایندیپندنت» شد؟
فیلیپ سیمور هافمن؛ برترین بازیگر قرن 21!
«کوپر هافمن» (متولد سال 2003)؛ بازیگر آمریکایی، فرزند «فیلیپ سیمور هافمن» است. نخستین حضور او در سینما برای کمدی-درام «لیکریش پیتزا» (۲۰۲۱) بود که توسط «پل توماس اندرسن»؛ همکار مکرر پدرش، کارگردانی شده است. او برای این نقش، نامزد دریافت جایزه گلدنگلوب شد.
نشریه «ایندیپندنت» ۶۰ بازیگر برتر قرن بیستویکم را رتبهبندی کرده است. در صدر فهرست آنها «فیلیپ سیمور هافمن» فقید قرار دارد که قطعاً از بزرگان دنیای بازیگریست؛ اما سؤالی که وجود دارد ایناستکه آیا او از «دنیل دی لوئیس» برتر بود؟ دراینفهرست البته عجایب دیگری هم هست: اینکه نام «مریل استریپ» هم در آن وجود ندارد؛ «برد پیت» هم نیست و همینطور «نیکلاس کیج»، «گری اولدمن»، «هیث لجر»، «راسل کرو»، «کیلین مورفی»، «بردلی کوپر» و «جیک جیلنهال». درهمینحال دو بازیگر جوان با سابقه کاری کم؛ یعنی «دنیل کالویا» و «فلورانس پیو» در جایگاه «۱۰نفر برتر» جای گرفتهاند؛ و سؤال دیگراینکه آیا «اما استون» که در رتبه دوم جای گرفته میتواند از «کیت بلانشت» در جایگاه هشتم و «ایزابل هوپر» در جایگاه سیزدهم بالاتر باشد؟ حضور «تام کروز» در جایگاه ۶۰، «تام هنکس» در جایگاه ۴۸ و «رالف فاینس» در ردیف ۵۳ هم جای سؤال ایجاد میکند. گذشته از چنین بلبشویی در فهرست یادشده، انتخاب «فیلیپ سیمور هافمن» بهعنوان چهره اول منتقدان؛ درحالیکه مدتها از مرگ او میگذرد، فرصتی شد تا نگاهی دوباره بیندازیم به زندگی و آثار مطرح او.
«فیلیپ سیمور هافمن» در سال 1967 در نیویورک متولد شد. مادرش وکیل بود و علاقهمند به هنر و از همان دوران کودکی، پسرش را همراه با خودش به تماشای تئاتر میبرد. در دوران دبیرستان بازی در تئاتر را شروع کرد و برای تحصیلات دانشگاهی به «مدرسه هنر دانشگاه نیویورک» رفت. بازیگری در فیلمهای سینمایی را از سالهای ابتدایی دهه 90 آغاز کرد و در سال 1997، پس از حضور در فیلم «شبهای بوگی» (پل توماس اندرسون)، سریعاً تبدیل به چهره محبوب فیلمها و فیلمسازان مستقل شد. در چندسالبعد، در فیلمهایی نظیر «لبوفسکی بزرگ» (برادران کولن)، «آقای ریپلی بااستعداد» (آنتونی مینگلا)، «مگنولیا» (پل توماس اندرسون) و «تقریباً مشهور» (کامرون کرو) در تعدادی نقش مکمل بهیادماندنی بازی کرد. سال 2005 دوست قدیمیاش «بنت میلر» نقش اصلی فیلم «کاپوتی» را به او داد که بهخاطرش اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اصلی را بهدست آورد. پس از این موفقیت هم سهمرتبه دیگر برای فیلمهای «جنگ چارلی ویلسون» (2008)، «تردید» (2009) و «مرشد» (2013) نامزد اسکار شد. او اولین فیلم خود را با نام «جک به قایقسواری میرود» در سال 2010 کارگردانی کرد و قصد داشت ساخت دومین فیلمش را هم در سال 2014 آغاز کند. «فیلیپ سیمور هافمن» در سال 2006 در برنامه «60دقیقه» گفت که در 22سالگی موادمخدر و الکل را بهکلی ترک کرده است؛ اما سال 2005 بهدلیل بازگشت اعتیادش به هروئین، بهمدت 10روز در یک مرکز ترک اعتیاد بستری شد؛ پسازآن دوباره اعتیادش بازگشت و در دوم فوریه، مصرف بیشازحد هروئین به مرگ زودهنگامش انجامید. هنرمندنیوز بهتاریخ بهمن 1392 درباره او نوشت: او در «فیرپورت (نیویورک)» در سال 1968 متولد شد؛ سومین فرزند از چهار فرزند خانواده بود. هنوز کودک بود که پدرومادرش طلاق گرفتند. پدر او یک مدیر اجرایی در شرکت «زیراکس» و مادرش زنیکه بهرغم خانهداری در امور مربوط به حقوق زنان فعال بود و دراینزمینه به کار و تلاش فراوانی میپرداخت. در مدرسه ورزش میکرد و به اجرای نمایش مشغول شد. قبلازاینکه وارد دنیای فیلم شود در نیویورک، شیکاگو و یک تور اروپایی به بازی در تئاتر مشغول شد و از «دانشگاه ایالت نیویورک» مدرک هنرهای دراماتیک گرفت. «هافمن» کار بازیگریاش را از 1991 در تلویزیون شروع کرد؛ آنهم با بازی در مجموعه «قانون و فرمان» محصول شبکه NBC؛ اما اولین فیلم استخواندار او «بوی خوش زن» و مقابل «آل پاچینو» و «کریس اُ. دانل» در سال 1992 است. او دراینفیلم در نقش جوانی گستاخ و شوخ را دارد که میخواهد بااتکابه رانت پدرش کارهایش را پیش ببرد. همانسال در «تفنگ جدید من» و سال بعد در چند فیلم دیگر ظاهر شد؛ تااینکه در 1995 به فیلم قابلتوجه «وقتی یک مرد عاشق یک زن میشود» رسید. پسازآن در «گردباد (1996)» نقش نسبتاً مهمی را بازی کرد. فیلم بعدیاش Hard Eight بود و در آن، رفاقتش را با «پل توماس اندرسون» (کارگردان) آغاز کرد. درامی جنایی با بازی «گوئینت پالترو» و «ساموئل ال جکسون» که باوجوداینکه در گیشه فروش خوبی نداشت اما نقدهای خوبی ازسوی منتقدان دریافت کرد. اثر بعدی او «شبهای بوگی» در همکاری مجددش با «پل توماس اندرسون» شکل گرفت که هم تحسین منتقدان را درپی داشت و هم به موفقیت مالی رسید و «برت رینولدز» فراموششده و «مارک والبرگ» جوان را نامزد دریافت جایزه اسکار کرد و برای بازیگرانی چون «هیتر گراهام» و خود «هافمن» پیشرفت نامنتظرهای محسوب میشد. «پچ آدامز (1998)» فیلم دیگری بود که در آن کنار «رابین ویلیامز» ظاهر شد. 1998 سال خوبی برای «هافمن» بود؛ او دراینسال چند فیلم دیگر هم داشت؛ ازجمله «شادی» اثر «تاد سولوندز» و Next Stop Wonderland ساخته «برد اندرسون»؛ دو اثر مستقل که هردومورد توجه قرار گرفتند. او با بازی در ««لبوفسکی بزرگ» (1998)» ساخته «برادران کوئن»، رزومه قابلتوجهی برای خود ساخت و شخصیت حرفهایاش را رشد داد. درهمینسال اولین کارگردانی خود را خارج از بردوی با «در عربستان همه شاه خواهیم بود» انجام داد. «هافمن» در 1999 سه فیلم برجسته دیگر بازی کرد. در «مگنولیا» (اندرسون) نقش پرستاری بهنام «فیل پارما» را ایفا کرد، در «آقای ریپلی بااستعدا» نیز «فردی میلز» را جان داد و در «بیعیب» کنار «رابرت دنیرو» به کسب تجربه پرداخت و با همین فیلم نامزد دریافت جایزه SAG شد. سال 2000 «کامرون کرو» از او برای بازی در فیلم «تقریباً مشهور» در نقش یک گزارشگر وقایع موسیقی بهنام «لستر» دعوت کرد. درهمینسال «دیوید ممت» از او برای بازی در State and Main دعوت کرد. حالا دیگر او به یکی از احترامبرانگیزترین و سختکوشترین بازیگران عصر جدید شناخته شده بود. او بعدازاین در «اژدهای سرخ (2002)» که دنبالهای بر «سکوت برهها» بود، حضور قابلتوجه داشت. او در 2002 با «اسپایک جونز» هم در فیلم «25ساعت» همکاری کرد؛ داستان مردیکه فقط یکروز برای نجات زندگی خود و نرفتن به زندان وقت دارد. کمدی رمانتیک «منگ عشق» ساخته دیگر «اندرسون» همکاری دیگری از او و این کارگردان حالا دیگر سرشناس بود. «هافمن» در سال 2002 خود را در فیلم روانشناسانه و کمبودجه Love Liza دید؛ با فیلمنامهای از برادرش و اثری بهکارگردانی «تاد لوئیسو». سال بعد در «کوهستان سرد» که با اقتباس از رمانی اثر «چالز فریزر» و بهکارگردانی «آنتونی مینگلا» ساخته شد، دید و سال 2005 در Along Came Polly ظاهر شد. اینسال نقطهعطفی در کارنامه «هافمن» بود. او دراینسال یک جایزه گلدنگلوب و جایزه اسکار برترین بازیگر مرد را برد و بهخاطر حضور درخشان در «کاپوتی» شهرت و اعتباری مضاعف پیدا کرد؛ اثری درباره «ترومن کاپوتی» (نویسنده معروف آمریکایی). ماجرای فیلم بیشتر روی ششسالی تمرکز دارد که طی آن «ترومن کاپوتی» داستان مشهور خود «در کمال خونسردی» را نوشت. درایناثر همهچیز «کاپوتی»؛ از زبان بدن تا شیوه حرفزدنش را ازآنخود کرد. با بازی در «مأموریت غیرممکن 3» به «قبلازاینکه شیطان بفهمد مردهای» ساخته «سیدنی لومت» رسید. داستان کارگزاری طمعکار و به بنبست خورده که برای رهایی از وضعیت نابسامانش، برادر خود را اغوا میکند تا به جواهرفروشی پدرومادرشان دستبرد بزند! The Savage و «جنگ چارلی ویلسون» (آثار او در سال 2007) برایش نامزدی گلدنگلوب و جایزه اسکار را بههمراه داشتند. «کافمن» حالا دیگر موقعیت خود را محکم کرده و بهعنوان یکی از برترین بازیگران نسل خود شناخته شده بود. او با بازی در «نیویورک؛ جز به کل» در اولین کارگردانی «چارلی کافمن» شهامت خود و علاقهاش را برای همکاری با کارگردانان و نویسندگان بزرگ نشان داد. فیلمی که ارتباط با آن سخت؛ و برای مخاطبان حرفهای سینما ساخته شده بود. «هافمن» در فیلم «شک» ساخته «جان پاتریک شانلی» هم خوش درخشید. او با هنرنمایی در نقش یک کشیش کلیسا بازی دوگانهای که دراینفیلم ارائه میدهد، مفهوم شک را از درون داستان فیلم تا مرز ذهن تماشاگر پیش میبرد. «مری و مکس»، «مانی بال» و «نیمه مارس» از دیگر آثار مطرح او در سالهای بعد هستند. سال 2012 در آخرین همکاریاش با «پل توماس اندرسون» در فیلم «مرشد» خوش درخشید و باز نامزد دریافت جایزه SAG و جایزه اسکار شد. پیکر این بازیگر بزرگ، ساعت ۱۱ و ۱۵دقیقه روز یکشنبه 2 فوریه 2014 در خانهاش در منهتن توسط یک همکار و نویسنده پیدا شد. «راجر ایبرت»؛ منتقد معروف سینما درباره او گفته بود: «او بهعنوان یک بازیگر، بیرحمانه عمل میکند. صورتش اغلب در نمای نزدیک عرقکرده و پر از لک است و قرمزی پوست آن یکجور بیماری یا شرم زیاد را تداعی میکند. هر بازیگری حاضر نیست چنین ظاهر شود!» نیما رمضانپور در مطلبی بهتاریخ آذر 1400 درباره او نوشت: «هافمن» پیشازمرگ، تصمیم گرفت در سریال «خوشحال» (Happyish) به ایفای نقش بپردازد و حتی در قسمت پایلوت آن حضور پیدا کرد؛ اما درنهایت سازندگان مجبور شدند تا «استیو کوگان» را جایگزینش کنند. «کوگان» روی کاغذ، گزینه بهتری برای نقش اصلی بود؛ او درک خوبی از کمدی سیاه دارد و چنین شخصیتهایی را احساسی ترسیم نمیکند؛ اما سریال با این تغییر بازیگر، قلب و روح خود را از دست داد و پس از یک فصل، پرونده آن بسته شد. «تاد سولوندز» که فیلم «شادی» را سال ۱۹۹۸ با حضور «هافمن» جلوی دوربین برده بود، برای دنبالهاش، همه بازیگران را تغییر داد و «مایکل کی. ویلیامز» را جایگزین «هافمن» کرد. با وجود تفاوت ظاهری؛ «ویلیامز» موفق شد تا شخصیت «آلنِ» (هافمن) را نزدیک به او بازآفرینی کند: یک مرد منزوی با مشکلات احساسی که علاقه افراطی به آزاردادن زنان با تماسهای تلفنی دارد. بااینحال، برداشت «هافمن» از «آلن»، مطابق معمول پیچیدگیهای بیشتری داشت. بله؛ چیزیکه باعث میشد «هافمن» تماشایی باشد، کنترل عجیب او در ابراز احساسات بود. حسهای مختلف را میتوانستید که بهراحتی در چهره او مشاهده کنید؛ گاهی ظریف و نامعلوم و گاهی کاملاً مشخص. شخصیتهای او معمولاً بهشکلی بودند که نمیتوانستید نسبتبهآنها بیتوجه باشید. یکی از مشکلاتی که استخدام «هافمن» در بازی در نقشهای مکمل ایجاد میکرد، اینبودکه گاهی ستارگان اصلی را به «حاشیه» میراند! نقشآفرینیهای «هافمن» مکاشفهآمیز بودند و کمتر پیش میآمد که اشتباه کند.