معماری؛ نبض هویت ایرانی
روز سوم اردیبهشت، هرسال مصادف با روز بزرگداشت معمار و هنر معماری ایران است؛ فرصتی برای بازاندیشی درباره جایگاه معماری در زندگی فردی و جمعی ما. معماری، فراتر از ساختن بنا و تأمین سرپناه، ابزاری برای بازتاب روح زمانه و تصویرگر تداوم تاریخی یک ملت است. امروز، در میانه آشفتگیهای اقتصادی و بیسامانیهای ساختاری، معماری میتواند پل ارتباطی میان گذشته و آینده باشد و نسلی نوپدید را ترغیب کند که بهجای تقلید صرف یا فاصلهگیری افراطی از میراث، راه میانه و متوازن را بپویند. با آرمین بهرامیان، دکترای تخصصی معماری منظر از انگلستان و عضو هیئتعلمی دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه هنر اصفهان که سالها دراینحوزه فعالیت کرده، بهگفتوگو نشستیم.
مریم ترکزاد: این متخصص درباره جوهر هنر معماری گفت: بهنظر من، معماری جوهری دارد که همت آن در فرم و فضا متبلور میشود. ابزار اصلی معماری نیز بهنوعی همین فرم و فضاست. ازطریق فرم و فضاست که معماری میتواند کاری را که قرار است انجام دهد، تحقق بخشد. اینکار میتواند در سطوح مختلف درنظر گرفته شود، اما درنهایت، جوهر آن همان عملکرد موردانتظار است؛ چه آن عملکرد مربوط به یک فضای مسکونی باشد، چه فضای عمومی، فرهنگی و... . مسلم است که مخاطبان این فضاها متفاوت هستند و بههمیندلیل نیز رویکرد معمار باید متناسب با نوع پروژه تغییر کند. بهطورمثال، وقتیکه پروژهای مسکونی است، در زمان ساخت، کارفرما معمولاً افراد محدودی هستند و معمار باید خواستههای آنها را درنظر بگیرد. این خواستهها را میتوان بررسی کرد و به جوهر آنها رسید. در ابتدای امر، معمولاً بحث آسایش مطرح است؛ یعنی پاسخ به الزامات فیزیکی فضا؛ دما مناسب باشد، فضا قابلدسترسی باشد و... . در مرحله بعد، موضوع آرامش مطرح میشود که بیشتر جنبه ذهنی و روانی دارد، اما اینموارد صرفاً پاسخ به پیشنیازها هستند و باید حتماً رعایت شوند؛ نمیتوان آنها را فدای جنبههای دیگر کرد. درواقع، بهنظر من معماری از جایی آغاز میشود که این مباحث روحی و ذهنی وارد میدان میشوند. پیشازآن، آنچه داریم بیشتر ساختمانسازی است تا معماری. جنبه هنری معماری از زمانی شروع میشود که بتواند با فرم و فضا، یک تجربه ذهنی خلق کند. فرم و فضا باید بهنحوی تعریف شوند که در ذهن استفادهکننده شکل گیرند؛ یعنی هرفردیکه از فضا استفاده میکند، بتواند ذهنیتی مشخص نسبتبهآن فضا و کار معماری پیدا کند. گاهی برخی آثار پیچیده هستند و ممکن است دراینزمینه موفق نباشند، ازطرفی، آثار بسیارساده نیز ممکن است پسازمدتی نادیده گرفته شوند یا بلاموضوع شوند، بنابراین تعریف فرم و فضا باید دارای یک تعادل بسیارظریف باشد. هدف از تعریف فرم و فضا چیست؟ ایجاد یک احساس مثبت. ممکن است این احساس بهشکل کاهش استرس، درک بهتر ابعاد وجودی انسان، یا حتی ایجاد حال خوش و حسن خلق تجلی پیدا کند. این حس، درنهایت، باید پیام مشخصی را نیز بههمراه داشته باشد. پیام نه بهمعنای صرفاً اطلاعاتدهی، بلکه تجربه یک حس درونی. در فضاهای عمومی و فرهنگی، جنبه ارتباطی معماری اهمیت بیشتری پیدا میکند. معماری باید بتواند پیامی را منتقل کند که مخاطب با آن ارتباط برقرار کند. فرض کنیم اینفضا، مقبره شمس تبریزی در خوی باشد. فردیکه به آنجا وارد میشود، اگر با شمس تبریزی آشنا باشد، باید معانیای از زندگی، افکار و پیامهای شمس برایش تداعی شود. این پیامها البته ارزشمندند، اما در سطحی بالاتر، آنچه اهمیت بیشتری دارد، ایجاد حس درونی در انسان است. درهمینراستا، نوع حسی که قرار است ایجاد شود، از پروژهای به پروژه دیگر متفاوت است. مثلاً در یک فضای کاری گروهی، هدف میتواند تقویت تعامل اجتماعی، مشارکت گروهی یا خلاقیت باشد. این ویژگیها ممکن است در پروژهای مثل مسکن اولویت نداشته باشند. ما خانهای طراحی نمیکنیم برایاینکه ساکنان حتماً خلاق باشند، بلکه در درجه اول، میخواهیم به آنها آرامش بدهیم؛ فضایی فراهم کنیم که در آن بتوانند از دغدغههای بیرونی فاصله بگیرند، احساسات خود را با اعضای خانواده بهاشتراک بگذارند و بهرهمندی روانی مثبتی از فضا داشته باشند. درحالیکه در پروژهای مانند فضای کار یا فرهنگی، خلاقیت یا تعامل اجتماعی میتواند هدف اصلی طراحی باشد، بنابراین نوع حسی که معماری میخواهد ایجاد کند، بستگی به نوع عملکرد فضا دارد، اما اصل ماجرا این است؛ معماری، در درجه اول، تعریف فرم و فضاست؛ این فرم و فضا باید طوری تعریف شوند که پیامی منتقل کنند و آن پیام، صرفاً اطلاعرسانی نباشد، بلکه از مرز آگاهی عبور کرده و تجربهای حسی و درونی برای مخاطب ایجاد کند. وی درباره ویژگیهای معماری خوب گفت: بهصورت ساده میتوان گفت معماری خوب، آننوع معماریست که بتواند تمام خصوصیاتی را که پیشتر بهعنوان جوهر معماری مطرح شد، در خود تجلی دهد؛ یعنی آن ویژگیها در اثر معماری حاضر و قابلادراک باشند، همچنین بتواند بهدرستی و بسته به موضوع موردنظر، پاسخگوی نیازهای خاص آن پروژه باشد. ازسویدیگر، نباید فراموش کرد که معماریها درکنارهمدیگر، فضای شهری را شکل میدهند. این فضای شهری بهمعنای نما، حجم بیرونی ساختمان و بهطورکلی حضور کالبدی ساختمان در بستر شهر است، بنابراین معماری باید بتواند در مقیاس شهری نیز ایدهای منسجم را خلق کند. دراینجا بهطورکلی میتوان گفت معماری باید بازنمایی از جامعه خود باشد، اما این بازنمایی نباید خام و بدون پالایش باشد. قرار نیست اگر جامعهای عبوس است، معماریاش هم عبوس باشد. یا اگر جامعهای پرتنش و پرآشوب است، معماری آن نیز بههمریخته و ناهماهنگ باشد. اینجا یک بالانس بسیارظریف بین «آشفتگی» و «پیچیدگی» مطرح میشود. جامعه ما، مثل هر جامعهای، دارای پیچیدگیهای خاص خود است، اما این پیچیدگی نباید با آشفتگی اشتباه گرفته شود. با یک نگاه سطحی ممکن است بهنظر برسد که جامعه دچار شکافهای اجتماعی، ناهماهنگی یا سردرگمیست. اینها الزاماً ویژگیهای مثبتی نیستند که معماری بخواهد مستقیماً بازتابشان دهد. از دیدگاه هنری، معماری باید پالاینده باشد؛ باید نوعی تزکیه یا پالایش در آن اتفاق بیفتد، یعنی آنچه وجود دارد را بشناسد و بهگونهای نشان دهد که بهسمت «آنچه باید باشد» یا حتی «آنچه بهتر است باشد» حرکت کند. پس معماری باید در بازنمایی خود، نوعی ارزشیابی صحیح و دقیق از وضعیت موجود ارائه دهد. باید بتواند مرز بین آشفتگی و پیچیدگی را روشن کند. معماری، دراینمسیر، ما را بهسمت تبدیل آشفتگی به پیچیدگی هدایت میکند. این نگاه میتواند در ابعاد دیگر نیز بسط یابد؛ مثلاً در بحث هویت. درزمینهٔ هویت، شاید بتوان موضوع را به سادهترین شکل در دو مفهوم خلاصه کرد؛ تمایز و تکرار. مردم نیاز دارند احساس کنند که در زندگیشان و در تاریخشان، یکنوع تداوم وجود دارد. هرچه این تاریخ به زمان حال نزدیکتر باشد، این حس تداوم قویتر میشود. اگر در عرض ۲۰ یا ۳۰سال، چهره شهر و فضای زیست بهکلی تغییر کند و نشانی از گذشته در آن نباشد، این تداوم گسسته میشود و مسئلهساز خواهد بود. ازسویدیگر، اگر فضای شهری هیچ تغییری نکند، نشاندهنده یک جامعه منجمد و بیتحرک است؛ نوعی مرداب که بازهم وضعیتی مطلوب نیست. پس در بازنمایی درست جامعه ازطریق معماری و شهرسازی، باید هم تداوم وجود داشته باشد و هم گذار و پیشرفت. در همین مسیر، بحث تمایز اهمیت پیدا میکند، اما تمایز، صرفاً به تفاوتهای ظاهری شدید و تغییرات افراطی در فرم خلاصه نمیشود. اینجا افراطوتفریط زیادی وجود دارد؛ ازیکطرف، ممکن است عدهای بهدنبال ایجاد فرمهای کاملاً جدید و نامأنوس باشند که هیچ پیوندی با بافت گذشته ندارند؛ طوریکه دیگر نتوان گفت این اصفهان همان اصفهان ۱۰سالپیش است. ازطرفدیگر، ممکن است کسانی بخواهند فضای شهر را بهشکل دقیق و بدون تغییر ۲۰۰ یا ۳۰۰سالپیش حفظ کنند. هر دو رویکرد به بیراهه میروند. اینجاست که باید به تمایز بهعنوان یک امر ظریف و جزئینگر نگاه کرد. تمایز قرار نیست بین دو شهر مثل اصفهان و شیراز تاحدی زیاد باشد که انگار هیچ نقطه مشترکی ندارند. در جامعه مدرن، باتوجهبه سرعت زیاد چه در بُعد فیزیکی و چه در بُعد ذهنی توجه به جزئیات کاهش یافته است. نتیجه این میشود که برایاینکه تفاوت در نگاه اول بهچشم بیاید، میزان تمایز را بیشازحد افزایش میدهند، اما واقعیت اینکه تفاوتهای مردم اصفهان و شیراز آنقدر زیاد نیست که معماریشان باید بهکلی متفاوت باشد. اگر اینمسیر ادامه پیدا کند، آنگاه اصفهان و شیراز بیشازاندازه از هم متمایز میشوند و وقتی بخواهیم آنها را با ترکیه یا فرانسه مقایسه کنیم، دیگر وجهتمایز خاصی برایمان باقی نمانده. انگار معماری فرانسه باید کاملاً بیگانه و حتی شبیه چیزی از مریخ باشد که هیچ ربطی به ما ندارد. این اغراق در تمایز، از پیامدهای زندگی اینترنتزده و نگاههای گذرای بدون تعمق است که در فرهنگ بصری امروز رایج شده است، اما معماری و هیچگونه هنر دیگری نباید بهراحتی تسلیم این نگاهها شود. ازیکطرف، نباید به مخاطب بگوید؛ «همینی هست که هست، خودت را با آن وفق بده»؛ و ازطرفدیگر، نباید صرفاً مطابق با نگاه سطحی و خواست گذرای مخاطب عمل کند. در هر دو حالت، تعادل ظریف و دقیقی لازم است؛ همان بالانسی که معماری خوب همیشه باید آنرا حفظ کند. ایسنا