ادب دیجیتال در کلاس آنلاین!

بچه‌های نسل امروز را به‌درستی «بومی دیجیتال» می‌نامند. آن‌ها در میان اسکرین‌ها به دنیا آمده‌اند و بزرگ شده‌اند. هرچقدر شبکه‌های اجتماعی و هیاهوی دنیای مجازی برای ما بزرگ‌ترها جدید و غریب بوده، برای آن‌ها طبیعی و عادی‌ست؛ اما شرایط جدید، آن‌ها را گرفتار وضعیت تازه‌ای کرده. اگر تا قبل‌ازاین، روی گوشی، انیمیشن می‌دیدند یا با پدربزرگ و مادربزرگشان تماس تصویری می‌گرفتند، حالا مجبورند ساعت‌ها ساکت و گوش‌به‌فرمان، به معلم‌هایشان نگاه کنند؛ پس حق دارند خشمگین باشند و فریاد بکشند! یکی از نکات هیجان‌انگیز زیستن در این لحظه خطیر تاریخی این‌است‌که دم‌به‌دم عقیده‌های سفت و محکمی در خودم پیدا می‌کنم که پیش‌ازاین از وجودشان خبر نداشتم. اگر پیش از نیمه مارس ۲۰۲۰، نظرم را درباره ویدئوکنفرانس می‌پرسیدید، احتمالاً شانه‌هایم را بالا می‌انداختم و می‌گفتم: «چیز خوبی‌ست»؛ اما حالا باید عقیده‌ام را کمی اصلاح کنم. اصلاً خوب نیست! وحشتناک است! نوعی شکنجه روانی‌ست و من آن‌قدر از آن متنفرم که تنفرم، شکلی فیزیکی به‌خود گرفته؛ چیزی مانند واکنش آلرژیک! این آلرژی را تجارب حرفه‌ای دوران بزرگ‌سالی‌ام ایجاد نکرده است: می‌توانم خودم را مجبور کنم در میزگردهای آنلاین و نشست‌ها و رخدادهای ادبی شرکت کنم (که البته باکمال‌تأسف، با حضور در آن‌ها از ساعات خوشی محروم می‌شوم که هرهفته به‌یُمن نرم‌افزار زوم با اقوامم سپری می‌کنم). می‌توانم ازقبل برنامه‌ریزی کنم و با خستگی مفرطی کنار بیایم که بعد از یک‌روز پر از زوم سراغم می‌آید و شیره جانم را می‌کشد و مغزم را از کار می‌اندازد؛ اما تنفرم بیشتر از آنجا ناشی می‌شود که در دوران آموزش مجازی در بهار مجبور بودم به «رافی»؛ پسر پنج‌ساله‌ام، آموزش بدهم. من از شروع پائیز می‌ترسم؛ وقتی کلاس‌های مهدکودکش تااندازه‌ای و شاید به‌کلی، از راه دور برگزار خواهد شد. دوست دارم خلافش ثابت شود؛ اما احتمال می‌دهم مهدکودکِ زومی برای او و خانواده‌ام بدتر از آن باشد که اصلاً مدرسه‌ای در کار نباشد. اگر بگویم کلاس‌های پیش‌آمادگی مجازی خوب پیش نرفت، حق مطلب را ادا نکرده‌ام. روز اول، «رافی» گریه کرد، جیغ کشید، من و پدرش را زد، برادرش را زد، وسایل خانه را شکست و یک فنجان آب‌میوه روی لپ‌تاپم خالی کرد! روز بعد، من و همسرم دوباره تلاش کردیم؛ اما اوضاع به همان قرار بود. ما به تلاشمان ادامه دادیم؛ چون نمی‌دانستیم چه‌کار دیگری باید انجام دهیم. مدرسه، رویدادی عادی و مرسوم در مسیر زندگی بود که ما به آن پایبند بودیم. درنهایت، به این قانع شدیم که «رافی» صبح‌ها، قبل از رفتن به پارک، اسمش و چند حرف و عدد را؛ حتی بدخط، بنویسد. ما فقط وقت‌هایی که حرف‌گوش‌کن بود، پای کلاس‌های زومی می‌نشستیم؛ اما این کلاس‌ها، حتی وقتی خوب پیش می‌رفتند، به‌شدت از او و از همه ما انرژی می‌گرفتند. به‌نظر می‌رسید این کلاس‌ها همه انرژی لازم برای خوش‌خلقی درطول روز را از «رافی» می‌گرفتند و بعد ما می‌ماندیم و او که دیگر حالی برایش باقی نمانده بود. با اتمام سال تحصیلی، توانستم کمی دورتر بایستم و شکست‌هایمان را ارزیابی کنم. فکر کنم اولین اشتباه ما آن‌بودکه انتظار داشتیم «رافی» به‌اندازه ما برای مدرسه آنلاین هیجان‌زده باشد. ما آن‌قدر مشتاق دیدن هم‌کلاسی‌ها و همچنین معلم فوق‌العاده‌اش بودیم که حتی یک‌لحظه هم فکر نکردیم این تجربه چه قدر می‌تواند برای او عذاب‌آور باشد؛ آن‌هم برای او که تا همین چندوقت‌پیش تصور می‌کرد آدم‌هایی که در تلویزیون می‌بیند، عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی‌اند. قبل‌ازاین، تجربه او از تعاملِ آنلاین به «فیس‌تایم» محدود می‌شد که از آن برای ملاقات تک‌نفره با پدربزرگ و مادربزرگ صبور و باحوصله‌اش استفاده می‌کرد؛ بنابراین، توقع ما از توانایی‌های «رافی» واقع‌بینانه نبود. نباید انتظار می‌داشتیم که مقابل صفحه‌ای بنشیند که انیمیشن جست‌وجوگران را پخش نمی‌کند. انتظارات «رافی» هم واقع‌بینانه نبود: او عادت داشت با دوستانش رودررو صحبت کند، بغلشان کند، دستشان را بگیرد و با آن‌ها دعوا کند. بهار گذشته، بارها به ما گفت که «فلان بچه توی زمین بازی به‌عمد دستش را لگد کرده است!» البته این‌را با عصبانیت نمی‌گفت؛ بلکه لحنش بیشتر شبیه فردِ متعجبی بود که کینه‌ای را به‌دل گرفته که قرار است روزی سر باز کند. این لحن اما رفته‌رفته حالت نوستالژیک به‌خود گرفت: اصلاً کاش دوباره می‌شد فلان بچه بتواند دستش را لگد کند! «رافی» عادت داشت در گروه کُر هم‌نوایی و صحبت کند. تا قبل‌ازاین، بستن صدایش را در زوم تجربه نکرده بود. می‌توان گفت فرصت خوبی بود که این مهارت ارزشمند را یاد بگیرد؛ اما «رافی» نظر دیگری داشت. کاملاً مطمئن شدم که بر سر هرچیزی‌که فکر می‌کرد حواستان را پرت می‌کند، دعوا راه می‌انداخت تا دیگر نتوانید او را به انجام کاری مجبور کنید که نمی‌خواهد. از بهار تا حالا، «رافی» کمی بزرگ‌تر شده؛ مثلاً اخیراً دیگر برادر کوچکش را به‌گریه نمی‌اندازد؛ چون می‌داند من و همسرم شیوه خودمان را پیش می‌گیریم: «اگر برادرت گریه کند، بتمن در کار نیست!» او به‌جای چندروز پرالتهاب، همه تابستان را فرصت دارد خودش را آماده کند و من خوش‌بینم که معلمش بر فعالیت‌های کلاس و همه آنچه امید دارد ازطریق ویدئو به آن برسد، کنترل بهتری خواهد داشت. برای برخی کودکان، آموزش آنلاین فرق چندانی با آموزش حضوری ندارد یا حتی خوب است. هیچ‌کس این‌شیوه را برای تدریس یا یادگیری نمی‌پسندد؛ اما می‌دانم که معلم‌ها تمام تلاششان را می‌کنند تا برنامه‌های درسی را دراین‌قالب بگنجانند؛ حتی فکر می‌کنم «رافی» بتواند ادب دیجیتالش را بهتر کند؛ مثلاً چون حوصله‌اش سر رفته، کامپیوتر را با عصبانیت خاموش نکند یا یاد بگیرد منتظر نوبتش شود و بعد صحبت کند یا بدون جیغ و ناله، تمام‌وقت کلاس، سر جایش بنشیند. آیا ادب دیجیتال، چیزی‌ست که خواسته باشم «رافی» در پنج‌سالگی یاد بگیرد؟ او باقی زندگی‌اش فرصت دارد تا ظرافت‌های رفتار با دیگران از دریچه صفحه کامپیوتر را یاد بگیرد. نمی‌توانم بپذیرم که باید به‌این‌شکل از مدرسه عادت کند. وقتی من بعد از یک میزگرد آنلاین چنین حس‌وحال بدی دارم و همه انرژی‌ام را از دست می‌دهم، چطور به این فکر نکنم که این کلاس‌ها چه بر سر مغز تأثیرپذیر کودکم می‌آورد؟ گمان نمی‌کنم آسیبِ پایدار و درازمدتی ایجاد کنند و می‌دانم بچه‌ها بسیار منعطف‌اند؛ اما از دیدن درماندگی و آشفتگی‌اش متنفرم. مدام فکر می‌کنم حتماً راه‌حل دیگری هست که هنوز به آن فکر نکرده‌ام. وقتی بدترین حالت ممکن را برای «رافی» و پائیز تصور می‌کنم، قشقرقی نمایشی را می‌بینم که آپارتمان را درب‌وداغان کرده و اعصاب همه را به‌هم‌ریخته است؛ مانند آنچه هرروز در بهار اتفاق می‌افتاد. وقتی بهترین حالت ممکن را تصور می‌کنم، کودکی را می‌بینم که جنگیده؛ اما باخته است. کودکی که سختی انجام‌دادن تمرینی را که موظف به انجامش است، تحمل می‌کند؛ چرا؟ چون به او قول داده‌ایم که بعد از تمرین، خوراکی می‌خورد. ترسناک نیست؛ اما قطعاً ناراحت‌کننده است. حتی بدترین حالت ممکن هم خودش نعمتی‌ست؛ یک آپارتمان به‌هم‌ریخته و اعصاب فرسوده درمقایسه‌با آنچه والدین دیگر باید تحمل کنند، چیزی نیست. من و همسرم می‌توانیم در خانه کار کنیم و می‌توانیم تااندازه‌ای در نگهداری از بچه‌ها به پرستار بچه کمک کنیم. بسیاری از والدینی که مجبورند بیرون از خانه کار کنند، آن‌ها که استطاعت مالی ندارند تا هزینه پرستار کودک را بپردازند و والدینی که نمی‌دانند خطر آلوده‌بودن خودشان و پرستار کودک را چگونه مدیریت کنند، به‌مراتب شرایط بدتری را تجربه می‌کنند. هیچ‌کس شرایط خوبی ندارد. کودکانی مانند «رافی» که گویا پیش‌ازموعد درمعرض آموزش آنلاین قرار گرفته‌اند، پائیز را به یک نبرد تبدیل خواهند کرد. تا آنجا پیش نمی‌روم که ازقبل شکست خودم را اعلام کنم و دست از مبارزه بردارم؛ اما مطمئن نیستم چه‌قدر و تاچه‌مدت آماده جنگیدنم!
فاطمه زلیکانی/ ترجمان

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه