لیندا هوگان
هنگامیكه داخل خانههای ناشناختهامان میشویم،
در چهاردیواری سُست و تاریك و حمایتگرمان تنها هستیم
و چراغها را خاموش میكنیم
میافتیم روی تخت استخوان بر استخوان.
همسایهها، آن پیرزن كه مرا میشناسد
به درونم نگاه میكند
و من در سرزمینی دیگر بیدار میشوم، كه دیگر
شمال و جنوب نیست.
در خواب، با هم هستیم
مانند بارش برف، همهِ ما، همه.
مترجم: هادی محمدزاده - كامبیز تشیعی