کندوکاوی در جهانِ علی انصاریان
سروش راسخ
علی انصاریان؛ بازیکن سابق تیم ملی فوتبال ایران و تیمهای استقلال و پرسپولیس تهران براثر ابتلا به ویروس کرونا چهارشنبه 15 بهمنماه 1399 درگذشت. انصاریان مدتی براثر ابتلا به بیماری کووید-۱۹ در بیمارستان فرهیختگان بستری شد و تحت مراقبتهای ویژه قرار گرفته بود که پس از چندروز مبارزه با این ویروس، متأسفانه جان به جانآفرین تسلیم کرد. پیش از او مهرداد میناوند، بازیکن اسبق تیم ملی فوتبال ایران و باشگاه پرسپولیس تهران بهدلیل آمبولی ریه درگذشته بود. انصاریان ۴۳ساله، سابقه هفتفصل بازی برای پرسپولیس و یکسال حضور در استقلال را دارد. او همچنین شش بازی ملی انجام داد و سابقه گلزنی به بایرنمونیخ و دروازهبان اسطورهای این تیم؛یعنی «الیور کان» را با پیراهن پرسپولیس دارد. انصاریان پس از پایان دوره بازی، یکقطعه موسیقی منتشر و در چیزی حدود ۲۰ فیلم سینمایی و سریال نیز بازی کرد و تواناییاش دراینعرصه را نیز بهنمایش گذاشت. علی انصاریان، ۱۴ تیرماه ۱۳۵۶ در تهران متولد شد. فوتبال خود را بهصورت حرفهای در سال ۱۳۷۵ از تیم فوتبال فجر سپاسی شروع کرد و بعدازآن، در سال ۱۳۷۷ به پرسپولیس رفت. در سال ۱۳۸۵ در اقدامی پرحاشیه برای فوتبالدوستان، از پرسپولیس تهران به تیم استقلال تهران رفت؛ البته یکفصل بیشتر دراینتیم بازی نکرد. وی سابقه بازی در تیمهای دیگر همچون باشگاه فوتبال شهرداری تبریز، سایپا، استقلال اهواز، شاهین بوشهر، استیلآذین و گسترش فولاد را نیز داراست. علی انصاریان در سال ۱۳۹۰ و در سن ۳۴سالگی در تیم شاهین بوشهر، از دنیای حرفهای فوتبال در قامت بازیکن خداحافظی کرد. او بعد از پایان فوتبالش، وارد عرصه بازیگری شد و در فیلمهایی همچون پاداش سکوت، کلاف، شروع یک پایان، حکم تیر، دوروز تا ماندن، حس خوب زندگی، اژدر، کلوپ همسران و رمانتیسم عماد و طوبا نقشآفرینی کرد. «رمانتیسم عماد و طوبا» اینروزها در جشنواره 39اُم فیلم فجر درحالاکران است. او در مصاحبهای درپاسخبهاینکه اگر قرار باشد به عقب برگردد و بین فوتبال و سینما یکی را انتخاب کند، کدام سمت میرود؟ گفت: «هیچوقت اتفاقات فوتبال را نمیتوانم فراموش کنم؛ چون همه اتفاقات زندگیام از فوتبال شروع شده؛ آنهم در محلهای مثل عارف و غیاثی در پائینشهر. این اتفاقات را میگویم که پیشزمینهای شود برای بقیه صحبتها و اینکه بتوانی بیرودربایستی سؤالات را بپرسی. نهاینکه بگویی علی رفیقم است و این را نباید بپرسم. مخاطب شما سؤالات زیادی در ذهنش دارد که ممکن است هم منفی باشد، هم مثبت؛ پس اینطور نباشد که بهبه و چهچه کنیم. درباره سؤال شما هم باید بگویم عاشق فوتبال و سینما بودم و هستم. من خیلیوقتها توی صف سینما ایستادم که فیلم عقابها را ببینم. هراس و عقابها را دیدم، کانیمانگا را دیدم. دوره ما به جنگ خورد. بعدش هم فیلمهای جنگی بود. ما صبحها میرفتیم سینما و روزی چند فیلم میدیدیم. فیلم فرار بهسوی پیروزی را حداقل 10بار در سینما دیدم. سفر سنگ را در سینما مراد میدان امامحسین(ع) دیدم. محله ما قهرمانپرور بود. برای اهالی محله ما بهروز وثوقی، ایرج قادری و سعید راد قهرمان بودند. فوتبال هم به فوتبال دهه 90 خوردیم که مالدینی و کانیگیا بودند. کمکم زندگی ورق خورد. میرفتیم استادیوم آزادی و با پدرم فوتبال میدیدیم؛ یعنی با هردوی آنها آشنا بودم و غریبه نبودم. تمام بچهها بازی با پلیاستیشن بلد بودند؛ اما من اصلاً بلد نبودم و نیستم. من بهجای بازیکردن، فیلم میگرفتم و میدیدم؛ چون فیلمدیدن را دوست داشتم. آخرینباری که بازی رایانهای انجام دادم، فکر میکنم آتاری بود. بازی هواپیما و زیردریایی و بازی دزد و پلیس. اینها را دوست داشتم؛ اما بعدازآن نه. الآن آخرین فیلمهایی که میآید؛ چه داخلی و چه خارجی، همه را پیگیری میکنم؛ یعنی اینکه پیشزمینه هردو را داشتم. دورهای که ویدئو ممنوع بود و باید آنرا میپیچاندند لای پتو و شبها میرفتند فیلم اجازه کنند، شبی 50تومان. من با اولین قراردادم ویدئو خریدیم. با آنهم فکر میکنم 90درصد فیلمفارسی را دیدم. مثلاً میرفتم فیلم قیصر را بگیرم و میگفتم که دوروز دیگر برای ما بگذار کنار! اجارهاش شبی 50تومان بود که باید شناسنامه هم میگذاشتی. بعد میآمدی و میگفتی فلان فیلم را میخواهم. فیلم جدید که نداشتیم. جدید هم بروسلی و راکی و فرانکی بود. گرفتن این فیلمها واقعاً سخت بود. اولین فیلم راکی را در مدرسه دیدم. کلاً آن قهرمان داستان را دوست داشتیم. من اصلاً آدم روشنفکر و ادا و اطواری نیستم. مثلاً یک عینک بزنم و خودم را بگیرم. نه؛ من با کوچهمردها بزرگ شدم، با کندو یاد گرفتم، با گوزنها یاد گرفتم. محله من داشمشتی و اینچیزها زیاد بود. با اینها بزرگ شدم. ما توی محلهمان جوری بودیم که هرکسی قیصر را میدید، تا دوروز تعریف میکرد. محله ما، در مدرسه و مسجد فیلم بروسلی میگذاشتند. بعدازآنکه میآمدیم بیرون همه همدیگر را میزدیم؛ چون تحتتأثیر فیلم قرار میگرفتیم. بعدازاین اتفاقات، آمدم وارد فوتبال شدم که فکر کنم همهاش شانس بود. اینکه در تیم مدرسه بازی کنم و اتفاقات بعدش. من از اولش هم دوست داشتم فرق کنم با آدمهای دیگر؛ حتی با بازیکنان تیم خودمان. اینرا هم ثابت کردم. در بازیهای دربی هم همیشه دنبال این بودم که یکچیز عجیبوغریب رو کنم». او درباره اینکه پس چطور اینقدر راحت جلوی دوربین بازی میکند؟ توضیح میدهد: «خیلیها میگویند خیلیراحت بازی میکنی و جوابم هم همیشه این است: من جلوی 100هزارنفر بازی کردم؛ 60میلیوننفر هم از تلویزیون دیدند؛ پس بازی جلوی دوربین خیلیسخت نیست. کلاً فوتبال و سینما خیلی شبیه هم هستند. در سینما کارگردان داری، در فوتبال سرمربی. البته درصد زندهبودن آن متفاوت است. شاید همین بحث زندهبودن است که من تئاتر را بیشتر دوست دارم؛ چون زنده است. البته بازهم فوتبال زندهتر است. برای فوتبال 100هزارنفر میآمدند ورزشگاه؛ اما برای تئاتر آخرش دوهزارنفر میآیند؛ درحالیکه ما فقط در تمرین سههزار تماشاگر داشتیم. من بین 60میلیوننفر، جزو 25 بازیکن تیم ملی ایران بودم؛ پس با خیلیها فرق داشتم. خوب میتوانستم نگاه کنم، خیلیخوب میتوانستم بازی کنم. برایهمین توانستم 10سال در پرسپولیس بازی کنم؛ اما یکجاییست که همان نقطه شروع است. اگر آنرا بگیری، رفتی؛ اما اگر نگیری هیچ. شاید خیلیها بهتر از من بودند؛ اما من توانستم از آن اتفاق استفاده کنم». بین فوتبالیستهایی که رفتند سراغ سینما، معروفترینش اریک کانتونا بوده؛ او درباره اینکه احتمالاً خیلی اریک کانتونا را دوست دارد و میخواهد مثل او شود، گفت: «یک عکس دارم از کانتونا با کلاه که هرکس میبیند، فکر میکند من هستم. روز اولی هم که برای خودم فرستاده شد، فکر کردم خودم هستم و داشتم فکر میکردم این فیلم را کی بازی کردم؟! برای مادرم هم عکس را فرستادم، به من گفت این کدام فیلمت است؟ گفتم من نیستم؛ یکیدیگر است. گفت خودت هستی. قسم خوردم که من نیستم. این آدم جدا از سینما، کلاً دوستداشتنیست». او درپاسخبهاینکه چرا بعد از فوتبال، مربیگری را انتخاب نکرد و سمت سینما آمد؟ گفت: «من 20سال فوتبال بازی کردم. فوتبال هیچچیز دیگری برایم نداشت. اگر شما هم یک روزی در کاری باشید که چیزی برایت ندارد و بمانی، خیانت میکنی. در فوتبال همهچیز دیده بودم؛ از ورزشگاه با 100هزار تماشاگر تا همهچیز. مربیگری را دوستش نداشتم. تا کلاس B آسیا هم رفتم؛ اما علاقهای به مربیگری ندارم. ببینید! خب من آدم آرامی در فوتبال نبودم؛ از آن پرخاشگرها بودم ... حالا یاغی! من از این لفظ یاغی اصلاً بدم نمیآید. شاید برای بعضیها جالب نباشد؛ اما من حساسیتی به آن ندارم. در محله ما هرکس یک لقبی داشت. به من میگفتند علی TNT؛ یعنی هرجا میرفتم امکان نداشت دعوا نشود. دیدید مثلاً میگویند فلانی دینامیت است؛ هرجا میرود شر بهپا میشود؟ من از آنهایی بودم که در محله و مدرسه و هرجا میرفتم؛ حتی برای فوتبال، امکان نداشت دعوا نشود؛ ولی الآن که این اتفاقات افتاده، خیلی درگیر اینمسائل و فوتبال نمیشوم. اینمسئله را انگار خیلیها باور ندارند؛ چون خیلی از دوستان لطف دارند و هنوز برای کارشناسی فوتبال به من زنگ میزنند؛ اما واقعاً فرصت نمیکنم بازیها را ببینم. الآن واقعاً نمیدانم شرایط تیمها بهچهصورت است. بهخاطر همین هم میگویم چیزیکه نمیدانم، دربارهاش حرف نمیزنم». او درباره علاقه به مطالعه کتاب میگوید: «کتابهای تاریخی را خیلی دوست دارم. چندان اهل خواندن رمان و کتابهای فلسفی نیستم؛ اما تا الآن شاید 90درصد کتابهای تاریخی را خواندم. تاریخ را خیلی دوست دارم. آخرین کتابی هم که خواندم، نادرشاه افشار است. شخصیت او را دوست دارم یا کتاب خداوند الموت. دبیرستان که بودم، کیمیا را خواندم و سینوهه. دوست دارم بدانم چه چیزهایی در تاریخ گذشته. البته تاریخی که تحریف نشده باشد. بعضیوقتها در کتابها و حتی فیلمها، تاریخ تحریف شده. نباید این اتفاق بیفتد». او درباره حضور کوتاهمدتش در تیم استقلال نیز توضیح داد: «رفتنم به استقلال، موضوع عجیبیست. سالی که من رفتم استقلال، فصل قبلش 12 گل برای پرسپولیس زده بودم. بعد رفتم باشگاه محمدحسن انصاریفرد (مدیرعامل باشگاه) گفت تو را نمیخواهیم. مانده بودم چه اتفاقی دارد میافتد؟ نپرسیدم چرا! من یک مثال خوب برای خودم دارم: آدمی که میخواهد خودکشی کند، میرود از یک ارتفاعی بپرد پائین. تصمیم میگیرد بپرد. با آسانسور میرود بالا، میرسد به طبقه سیام. میرود جلو میگوید بپرم؟ یک نگاه میاندازد و درنهایت میپرد. طبقه بیستم میرسد، میگوید شاید جایی باشد که گیر کنم و نجات پیدا کنم. طبقه دهم که میرسد پشیمان میشود؛ اما میخورد زمین و همهچیزتمام میشود. تصمیم من مثل همین اتفاق بود. از یکجایی پریدم که دیگر نمیتوانستم کاری کنم؛ راه پشیمانی نداشتم؛ البته وقتی سن بالاتر میرود، خیلیچیزها تغییر میکند. شما الآن عکس سال 80 را کنار عکس سال مثلاً 94 میگذاری، قابلمقایسه نیست. اینکه ظاهر است. درباطن نیز خیلیچیزها تغییر میکند. همهچیز؛ حرفزدن، برخوردها و خیلیچیزها».
عکس:ابوالفضل امانالله