زنان و مسائل پیرامونشان از نگاه اندیشمندان
آدرِ لردِ
سروناز بهبهانی/در تعریف وجوه شخصیتی او در زبانی ساده میتوان گفت: شاعری که کلیشههای نژادی و جنسیتی را بهچالش میکشد؛ درواقع، «آدرِ لرد» بیشازآنکه بهعنوان یک فعال حقوق زنان و اقلیتها شناخته شود، یک آزادیخواه مسلط بر کلام بود که خود را «مادری مبارز» خطاب میکرد که هم زندگی و هم استعداد و خلاقیتش را وقف مقابله با طبقهگرایی، سرمایهداری و سایر مفاهیم رایجِ ایجادگر فاصله میان مردم کرد. البته در شعر، استادِ مسلم در ساختار تکنیکالِ ارائه احساس بود؛ و عصیان خود را در قالب کلمات علیه بیعدالتیهای مدنی و حقوق شهروندی فریاد میزد؛ درعینحال، در بازتعریف و حمایت از «هویت زن رنگینپوست» بسیار کوشید. کارهای او درزمینه فمینیسم سیاهپوستان همچنان محل بحث است و اصرارش بر اتحاد میان زنان رنگینپوست، سالهاست که خواب جامعه مردسالار سیاهپوست را نیز برآشفته است.
«آدرِ جرالدین لردِ» در 18 فوریه 1934 در «نیویورک/آمریکا» از یک خانواده مهاجر کارائیبی متولد شد؛ پدرش اهل «باربادوس» بود و مادرش از اهالی «کاریاکو» واقع در رشتهجزیره «گرنادینها» بودند؛ آنها یعنی «فردریک بایرون لرد» و «لیندا گرترود بلمر» سرانجام در مسیر جلای وطن، در محله «هارلم» ساکن شدند. سد راه ازدواج آنها، نهفقط توانایی صحبت «لیندا» بهزبان اسپانیایی بود که امتیازی برای خانوادهشان بهشمار میآمد؛ بلکه رنگ پوستشان بود؛ ازآنجاکه اساساً «لردِ»ها از «بلمر»ها تیرهتر بودند، خانواده «لیندا» با اکراه تن به این وصلت داند. این خانواده، سرانجام با تولید سه دختر بهنامهایِ «فیلیس»، «هلن» و «آدرِ» کامل شد. «آدرِ» که کوچکترین بچه خانواده بود، از نوعی مشکل بینایی رنج میبرد؛ طوریکه نزدیکبینیاش چیزی نزدیک به نابینایی بود. کودکی او با شنیدن قصههای مادرش درباره هند غربی گذشت. چهارسال سن داشت که خواندن را فراگرفت و مادرش بههرزحمتی که بود، همانزمان نوشتن را نیز به او آموخت. این توانایی و استعدادش به او امکان داد تا اولین شعرش را در هشتسالگی بسراید. نام اصلی او در کودکی «آدرِ» بود؛ اما او تصمیم به تغییر آن گرفت؛ زیرا همانطورکه بعدها در کتاب زندگینامهاش A New Spelling of My Name توضیح داد؛ احساس میکرد اگر بهجایِ حرف Y در انتهای نامش، از حرف E استفاده کند، نام و فامیلیاش شبیه قافیهای خوشآهنگ ادا میشود. رابطه «آدرِ» با والدینش از همان ایام کودکی، رابطهای دشوار بود. او زمان بسیارکمی را با پدرومادرش سپری کرد؛ بهویژه بعد از وقوع رکود بزرگ اقتصادی که هردو سعی در حفظ کسبوکار و املاک و مستغلات خود داشتند. او آنها را از آندوران، با تعبیرِ «اغلب سرد ازنظر عاطفی» بهخاطر میآورد. دراینبین، رابطه «آدرِ» با مادرش که بهشدت با افرادیکه پوستی تیرهتر از خودش داشتند (دستبرقضا لردِ از خواهرانش تیرهتر بود) گسستهتر بود؛ ضمناینکه مادرش، بهشکلی از اجتماع بهشکل کلی فاصله داشت و بهسختی وارد معادلات و معاملات عاطفی با کسی میشد. جنس رابطه نامطلوب این مادر و دختر که بهزعم خودش «عشقی خشن» بود، بعدها در کتابی بهنامِ Story Books on a Kitchen Table به شعری باعنوانِ «زغالسنگ» تسری یافت. شعر آنچنان در زندگی این دختر کمحرف و خجالتی که در برقراری ارتباط با دیگران دچار مشکل میشد، ریشه دوانده بود که با مداومت در حفظ اشعار، خودش را آرام میکرد و اگر از او پرسشی میشد، با شعری درخور پاسخ میگفت. «آدرِ» سال 1951 از دبیرستان «هانتر» فارغالتحصیل شد که مختص دانشآموزانی با استعداد ویژه بود؛ بااینحال، مسئولین دبیرستان، از چاپ اشعار او در ژورنال ادبی آنجا ممانعت کردند. او نیز شعرش را برای مجله Seventeen (مخصوص نوجوانان) فرستاد که بهچاپ رسید. «آردِ» اگرچه در کارگاههای آموزشی شعر با حمایت «انجمن صنفی نویسندگان هارلم» شرکت میکرد؛ اما بهنوعی او را همیشه عنصری نامطلوب مینامیدند؛ خودش بعدها عنوان کرد: «بهنظرشان من احمق و عجیب بودم؛ فردی با ویژگیهای نامتعارف که جای رشد نخواهد داشت!» حوالیِ کریسمس 1953، پدرش سکته کرد و درگذشت. یکسالبعد، او وارد «دانشگاه مستقل ملی مکزیک» شد؛ دورهای که خودش آنرا دوره تحول و بازسازی افکارش نامید و توانست بپذیرد که مسیر آیندهاش از جهان شعر و شاعری میگذرد. در بازگشت به «نیویورک»، راهی کالج «هانتر» شد و سال 1959 درسش را به پایان رساند. درهماندوره بود که نوشتن را جدیتر گرفت و همزمان بهعنوانِ کتابدار شروعبهفعالیت کرد. تحصیلات عالیه «آدرِ» در «دانشگاه کلمبیا» ادامه یافت و در سال 1961 موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته علوم کتابداری شد. در سال 1968 وارد کالج «توگالو» برای کار شد و ورکشاپهای متعددی را با نوجوانان پرشور سیاهپوست درزمینه احیای حقوق مدنیِ رنگینپوستان برگزار کرد. بعدها تجربهها و خاطرات خود از کار در آنجا را در کتاب اشعارش بهنامِ Cables to Rage منعکس کرد. اندیشههای او درباره آزادی و حقوق فردی، باعث شد تا به جنبههای سرکوبشده خود بهعنوان یک زن رنگینپوست توجه بیشتری کند و ازاینرهگذر، وارد «مجمع آزادی بیان زنان» (WIFP) شد که سازمانی غیرانتفاعی برای بهبود فعالیت و انتشار اندیشه زنان سیاهپوست در رسانهها بود. وقتی هم بین سالهای 1970 تا 1981 در «کالج علوم قضائی و دادگستری جان جی» (وابسته به دانشگاه نیویورک) بهعنوان استاد زبان انگلیسی فعالیت میکرد، بسیار تلاش کرد تا دپارتمانی ویژه برای مطالعات در حوزه سیاهپوستان را آنجا ایجاد کند. در سال 1980 بههمراهِ دو فعال فمینیست دیگر بهاسامیِ «باربارا اسمیت» و «چری موراگا»، رسانه Kitchen Table: Women of Color Press را بینانگذاری کرد که در حوزه آگاهیرسانی به زنان سیاهپوست فعالیت میکرد. تمام متصدیان و کارکنان این نشریه، زنان سیاهپوست و دراقلیت بودند که البته انتشار آن بعد از مرگ «آدرِ» در 58سالگیاش، متوقف شد. نگاه او به موقعیت زنان را باید متأثر از مقابله با «تئوری تفاوت» دانست؛ براینمبناکه تقابل مرد و زن بهعنوان دو سوی یک دعوای تاریخی را امری سادهانگارانه میدانست؛ چون او نیز بر مفهوم «طیف» بهجای جنسیتی معین، تأکید داشت. او معتقد بود که فمینیستهای پرشماری هستند که کوشیدهاند تا تفاهمی یکپارچه بین زنان ایجاد کنند و آنها را در جبهه مقابل مردان قرار دهند و بعد بگویند که اینها باهم برابر هستند؛ اما خودِ زنان در شکل کلیشهای و مرسومش، طبقهبندیهایی دارند؛ ازجمله نژاد، طبقه، خاستگاه و ... که هریکازآنها «تجربهای شخصی» تلقی میشود و باید آنها را درنظر گرفت. او از خودش مثال میزند که وقتی درگیر بیماریِ سرطان شد، نگاه متفاوتی نسبت به مسائل مختلف پیدا کرد که باعث شد با تجربهای تازه، ادامه مسیر دهد. او میپرسید آیا بهتر نیست اول به جایگاه زنان در بین زنان توجه کنیم و حقوق یکسانی برای آنها متصور شویم و بعد به مسائل پیچیدهتری نظیرِ نژاد و جنسیت بپردازیم؟ یکی از دغدغههای او اینبودکه وقتی فردی؛ بهویژه زن، در گروهی از اقلیتها مانند بیماران خاص قرار میگیرد، حتی از جامعه خود زنان نیز ممکن است طرد شود. تغییرات فیزیکی، ناکامیهای عاطفی، بودن در یکی از طبقات اجتماعی، تقسیمبندیهای ارزشی که هر جامعهای برای خود ایجاد کرده و بسیار عوامل «فاصلهانداز» که مانع رسیدن به برابری میشوند. او در مصاحبهای با مجله BOMB گفته بود: «بگذارید قبلازهرچیز درباره شاعربودن یک زن در دهه 60 بگویم؛ یک زن شاعر درآنروزگار یعنی یک موجود نامرئی! حالا سیاهپوستی با خط فکری رادیکال هم که باشید، میشوید یک موجود نامرئی که سهبرابر باید نادیده گرفته شود». آنچه او ارائه داد را بعدها «آلیس واکر» (شاعر، رماننویس و فعال سیاسی آمریکاییِ آفریقاییتبار برنده جایزه پولیتزر) با ابداع واژه Womanism، قوام بخشید. تلاش آن دو و سایر همفکرهایشان اینبودکه بگویند «فمینیست» از «زنگرایی» جداست. جدال این دو گروه، در نوع نگرششان به شیوه احقاق حقوق است؛ افرادی مانند «آدرِ» خواستههای خود را مبتنیبر جامعه زنان سیاهپوست یا زنان درِ اقلیت و دارای تجربههای خاص میخواهند؛ اما فمینیسم در مجموعهای از جنبشها و ایدئولوژیهایی تعریف میشود که هدفشان ایجاد برابری بین زن و مرد در مسیرِ دستیابی به حقوق سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، شخصی و اجتماعیست. فعالان Womanism دهه 60 و 70 معتقد بودند که نباید از تجربههای گروههای خاص دراینمسیر غافل شد و ابتدا ایجاد خواهان جامعهای با زنان برابر بودند. ازآنجاکه این جریان، دارای اصول واحدی نبوده و بحث درمورد جنسیت، در آن ارجح نیست، همیشه موردِنقد بوده است. «آدرِ» براینمهم اصرار داشت که کنشگران و فعالان سفیدپوست در جریانهای فمینیستی، اساساً و بهرغمِ ادعاهایشان؛ زنانِ رنگینپوست، زنانِ در اقلیت و زنانِ از نژادهای دیگر را بهشمار نمیآورند. «آدرِ» کتابهای متعددی نوشت که The Cancer Journals، The Black Unicorn و I am your sister ازآنجملهاند. او در 17 نوامبر 1992 در «سنت کرویکس» (جزایر ویرجین/ایالات متحده) براثر ابتلا به سرطان پستان درگذشت. او نامهای متعددی از فرهنگ باستانیِ آفریقایی برای خود برگزیده بود؛ اما در روزهای پیش از مرگش ترجیح میداد او را Gamba Adisa صدا بزنند؛ بهمعنایِ زن جنگجو!