منوچهر آتشی
نه شهرهای ویران، نه باغهای سبز
دنیای پیش رویمان برهوتیست
تا آنسوی نهایت تا ... هیچ ...
دیگر در ما
شور گلایه هم نیست
شور گلایه از بد، دشنام با بدی
دیگر در ما شور مردن هم نیست
رود شقاوت ما جاریست
تا چشمهسارِ خشک شکایت تا ... هیچ ...
ما گله را سپردیم
به درههای پُر گرگ.
کاریزهای ویران را
به فوج سوگوار کبوترها،
و بافههای فربه جو را
به اسبهای باد سپردیم.
ما راه افتادیم
از خشکسالِ فرجام،
تا چشمهی بدایت ...
تا ... هیچ ...
یاران ناموافق
در چارراهِ خستگی از هم جدا شدند
این یک درون معبد پندار ماند
آن یک به کنج صومعهی اعتکاف
و هیچیک
ـ با آنکه هیچیک،
سیمرغ را دروغ نمیانگاشت ـ
بالا نکرد سر سویِ منشورِ قاف ...