کارِ کودکان و کودکانِ کار
مرثیهای برای یک رؤیا!
مهرداد ناظری - جامعهشناس و استاد دانشگاه / یکی از نکات مهم که در پیماننامه حقوق کودکان بر آن تأکید شده توجه به این چهار اصل پایهایست: الف. هیچ کودکی نباید از تبعیض رنج ببرد. ب. زمانی که دررابطهبا کودکان تصمیمگیری میشود، باید منافع عالیه آنان در رأس قرار گیرد. ج. کودکان حق حیات داشته و باید رشد کنند. د. کودکان حق دارند آزادانه عقاید و نظرات خود را ابزار کنند و این نظرات در تمام اموری که به آنها مربوط میشود، باید موردتوجه قرار گیرد. باتوجهبه این اصول بهنظر میرسد که توجه به ارزشهای درونی، احساسات، ادراکات و کیفیت زندگی آنها یک اصل اساسیست و اگر در جامعهای به این موضوعات توجه نشود، میتوان گفت که در زمینه رفتار با کودکان ناکارآمدی وجود دارد.
درمورد اینکه آیا کودکان باید قبل از رسیدن به سن بلوغ فعالیت داشته باشند یا نه، پاسخ ایناستکه کودکان میتوانند درراستای فهم معنای همکاری و تعامل با خانواده یا در مدرسه کارهای متفاوتی انجام دهند. حتی در برخی از کشورها مثل ژاپن برای ایجاد استقلال هویتی، آنها را به شیوههای گوناگون به بازار کارمرتبط میکنند تا مهارتها و تجربههای لازم را برای دوران بزرگسالی بهدست آورند. درواقع، ژاپنیها به هر روشی که کودکان را به انسانهای مولد در جامعه تبدیل میکند، توجه دارند. اما اصطلاح «کودک کار» به کودکی گفته میشود که از پتانسیل دوران کودکی و عزت نفسش محروم مانده و کارهایی را انجام میدهد که برای رشد جسمی و روانی او مضر است. درواقع، وقتی کودک وارد محیطی میشود که خطراتی او را تهدید میکند، او تبدیل به کودک کار میشود. ازایننظر حتی کودکانی که در خیابان کار نمیکنند اما در منزل توسط حتی پدر و مادر تهدید میشوند، بهنوعی به کودک دورمانده از خویش مبدل میشوند. درواقع، هر فعالیتی که کودک را به بردگی بکشد، او را در قالب و فضای تحمیل قرار میدهد. پس چهبسا بسیاری از کودکانی که در ظاهر و فرمی اشرافمنشانه زندگی میکنند، اما بهنوعی آنها در شرایطی قرار دارند که از زندگی انسانی خود محرومند یا اینکه بهمرور در اثر ظلمهای بستهبندی شده در فرم ظاهرا مشروع، دچار اختلالهای متعددی خواهند شد. بنابراین، کار کودک بهمعنای هر نوع تحمیل یا اجباریست که او را از منش انسانی دور میسازد، پس ظرافتهای خاصی در این قضیه وجود دارد که میتواند بهمرور زمان فرصتهای رشد را از آنها سلب کند. درواقع، در نظام اجتماعی که سیستم آموزشی سختگیرانه و از بالا به پائین وجود داشته باشد یا برنامههای مناسبی برای رشد روانی و معنوی آنها درنظر گرفته نمیشود و به فرهنگ مهرورزی و شیوههای درونیسازی آن اولویتی داده نمیشود، میتوان انتظار داشت که آن جامعه در فضا و مدار تکثیر «کودک رهاشده» در خود قرار دارد. براینمبنا دیگر نمیتوان صرفاً کودکان سر چهارراه و خیابانها را کودکان آسیبدیده و کار درنظر گرفت. گاهی دیده میشود عدممسئولیتپذیری یکی از والدین میتواند کودک را به انسانی پرخاشگر، آسیبدیده و با تعارضهای فراوان مبدل سازد. آقای میم الف میگوید: «من در دوران کودکی برای آنکه به قول پدرم پخته شوم و بتوانم بار زندگی را در بزرگسالی به دوش بکشم به کارهای مختلف وادار میشدم. در یکی از این مشاغل صاحبکارم به من تعارض جنسی کرد و من تا بزرگسالی نتوانستم این موضوع را فراموش کنم و بدتر اینکه هیچوقت نتوانستم آنرا برای کسی بازگو کنم». براینمبنا باید درنظر داشت که آسیب به کودک جنبههای متعددی دارد. بهعنوانمثال، امروز از آسیبهای روانی، اجتماعی و فرهنگی سخن بهمیان میآید. مثلاً در دو کشور «اوگاندا» و «کنگو» برخی از کودکان مجبور به ترک خانواده میشوند؛ چراکه جامعه به آنها مظنون است که باعث جادوشدن خانواده میشوند. براینمبنا آنها را از فضای خانه و خانوادهاشان دور میسازند. یکی دیگر از مسائل مهم در آسیبپذیر کردن کودکان، استرس و فشارهای روانیست که ممکن است آنها را وادار به اقداماتی کند. در بسیاری از موارد تجربه فرار کودکان از خانه به چشم میخورد. آنهم در خانوادههایی که مصرف مواد مخدر، خشونتهای فیزیکی، فقر، محرومیت و روابط نابارور اجتماعی وجود دارد، ما شاهد اینگونه اقدامات هستیم. ازطرفدیگر باید درنظر داشت که محیطهایی که خشونت را تکثیر میکنند در شکلدهی کودکان پرخاشگر نقش عمدهای دارند. در جامعه ایران بهدلیل افزایش نرخ پرخاشگری و تزاحمات فراوان در تعاملات افراد با یکدیگر در ملأ عام، ما شاهد بروز و ظهور کودکان خشمگین هستیم. نکته مهمی که وجود دارد ایناستکه کمتر کسی به این موضوع توجه دارد که هرگونه رفتار خشن با کودکان میتواند به روان و ناخودآگاه آنان آسیب وارد کند و این بهنوعی در عمل باعث سقوط و انحطاط شخصیت آنها میشود. تجربه نشان داده که کودکان کار در بزرگسالی در اکثر مواقع درقالبِ شخصیتهای نابهنجار، در جامعه نقشآفرینی میکنند، یعنی بیشتر آنها در دوران بزرگسالی تبدیل به شخصیتهای خودآزار، ضعیف و مسخشده یا شخصیتهای دگرآزار و سلطهجو میشوند. حتی برخی از آنها شخصیتهای ماکیاولیستی پیدا میکنند؛ شخصیتهایی که برای انجام خواستههای خود هر عملی را مجاز میدانند. آنها از فریب و ریا برای رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند. تحقیقات نشان میدهد که بسیاری از کودکان کار بهلحاظ هوش انتزاعی از سطح نسبتاً مناسبی برخوردارند، اما در عمل چون مجبور میشوند در شرایط سخت اجتماعی و با سرنوشت واقعی خود دستوپنجه نرم کنند، دچار انواع مشکلات و اختلالات میشوند. در جوامعی که روشهای حمایتی برای کودکان کار وجود دارد تلاش میشود تا آنها را به فضای امن مدرسه و آموزش سوق داده تا بتوانند به زندگی معمولی و بهنجار بازگشت کنند. در مدارس کودکان کار تلاش میشود بر روی مهارتهای آنها تمرکز یافته و قدرت یادگیری، کسب مهارتها، خلاقیت و سازندگی در مسیر تعلیموتربیت آنها موردتوجه قرار گیرد. همچنین در اینگونه مدارس به آنها شیوههای تعامل، انطباق و سازگاری با محیط آموزش داده میشود و تلاش میشود تا قدرت مسئولیتپذیری درقبالِ خود و دیگران را در آنها تقویت کنند. اما آنچه که کودکان کار به آن نیاز دارند در وهله اول، عبور از دام فقر مطلق و داشتن یک زندگی نرمال و بهنجار است. در وهله دوم، باید حمایتهای لازم از آنها صورت گیرد تا درصورتیکه والدین آنها امکان مراقبت و قدرت پذیرش آنها را ندارند، جامعه از آنها حمایت کند. در اینجا لازم است توانمندی بازگشت به زندگی سالم به کودکان داده شود و این یعنی عبور از بردگی که آنها بهواسطهشرایط اجتماعی و فرهنگی درگیر آن هستند. در کشور هندوستان علیرغم وجود کودکان کار و حاشیهنشینی گسترده، دولت تلاش میکند بهنوعی مفهوم آرامش، فروتنی و مهرورزی را به آنها آموزش دهد؛ چون دولت هند بهخوبی میداند درصورت عدم توجه به زندگی عادی و نرمال کودکان آنها در بزرگسالی در شبکهها و باندهای مافیایی، جذب شده و عامل ایجاد خشونتورزی، قتل در شهرهای بزرگ خواهند بود. درواقع، در جامعهای که به کودکان کار توجه میشود بهنوعی به زندگی سالم همه اقشار جامعه تضمین میشود. اگر بپذیریم که براساس نگاه «اریک فروم»، انسان محصول فرهنگ است و سلامت روان آن بستگی به آن دارد که جامعه تا چهحد به نیازهای آنها پاسخ میدهد؛ دراینصورت باید بپذیریم که در یک جامعه سالم شرایطی فراهم میشود تا هرکس بتواند در عشق بارور شود. این باروری در عشق یکی از موضوعات بسیارمهم هزاره سوم است. کودک کار علاوهبر غذا نیاز به درک، توجه و مهرورزی دارد؛ چون عشق در نهاد همه وجود دارد و انسانی که ازلحاظ عاطفی گرسنه است، مثل گرگی میماند که هر لحظه درپی طعمه است و میخواهد خود را به گلهها نزدیک کند. مشکل اصلی امروز جامعه ایران نهتنها در حوزه کودکان کار؛ بلکه در کلیت جامعه ایناستکه امکان پیوند برقرار کردن افراد با خود و دیگران کمرنگ شده است. باید کودکان را به جامعه پیوند بزنیم و همه اقشار تلاش کنند تا با همه وجود به نیازها و خواستههای آن پاسخ دهند. جامعه بهمثابه یک موجود زنده است که همه افراد، اجزای آن به حساب میآیند که در کنار یکدیگر میتوانند یک زندگی سالم داشته باشند. اما وقتی کودکان کار ازلحاظ روانی آسیبدیده هستند مثل بدنی میماند که دستگاه گوارش آن بهخوبی کار نمیکند و وقتی دستگاه گوارش انسان بهخوبی کار نکند او نمیتواند عادی زندگی کند. انسان موجودیست که در جامعه خود ریشه دارد. براینمبنا باید به درونیات او توجه شود. کودکان امروز آیندهسازان ایرانند، چه در کنار خیابان و چه در خانههای شمال شهر ... فرقی نمیکند. آنها انسانهای خلاق و مهرورز جهان ما هستند؛ پس آنها را بهرسمیت بشناسیم. تعطیلات برای بسیاری کودکان، معنای زیبایی از تفریح، شادابی و شوروشوق را بههمراه دارد؛ اما بهدلیل وجود نابرابریهای اقتصادی در جامعه همه کودکان امکان استفاده از این شرایط را ندارند. یکی از گروههایی که جزو محرومان از این شادی و شادابی بهحساب میآیند، کودکان کاری هستند که در کورههای آجرپزی کشور مشغولبهکارند. برای کودکانی که در کورههای آجرپزی کار میکنند، تعطیلات معنایی نداشته و کارکردن در شرایط سخت، نوعی پذیرش جبریست که زندگی بر آنها تحمیل کرده. با مراجعه به این کورهپزخانهها میتوان کودکانی را یافت که در روز بالغبر بین 8 تا 12ساعت در این فضای تولیدی و پر از آلودگی کار میکنند ... وقتی از یکیازآنها پرسیده میشود که چرا در کورهها کار میکنید؟ او میگوید: «پدر من فوت کرده و من و مادرم مجبوریم برای گذران زندگی، کار کنیم». اگر در کودکانمان در کوچهوخیابان شلیک خندهها نشانهای از شادابی و سلامتی آنها بهحساب میآید، در اینجا آرامبودن و تمرکز بر روی کار، نشانه سلامت و بهنجاری آنهاست. پدر یکی از این کودکان میگوید: «کرونا باعث شده است که بازار کار رو به کسادی پیش برود. ما توان گذران زندگی را نداریم و چون کارگر فصلی بهحساب میآییم، مجبور میشویم در کورهها مشغولبهکار شویم.» یکی از مهمترین مسائلی که کارگران کورهپزخانهها با آن مواجه هستند، مسئله نبود بیمههای تأمین اجتماعیست. ازآنجاییکه کار کورهها عموماً در زمستان تعطیل است و کاری فصلی و موقتی بهحساب میآید، بسیاری از کارفرماها کارگران خود را بیمه نمیکنند. البته از زاویه دید کارفرماها باتوجهبه هزینههای بالای تولید آجر در کشور، هزینه بیمه فراتر از توان بسیاری از کارفرماها بهحساب میآید. آنها نیز میگویند که دولت از آنها حمایت نمیکند و حمایتهای دولتی و سازمانی میتواند این مشکل را حل کند؛ اما واقعیت تلخ ایناستکه فضای کار سخت و فشار بیشازحد، باعث آسیبهای روانی و جسمی زیادی به کودکان و سایر بزرگسالانی میشود که دراینفضاها مشغولبهکارند. یکی از گروههایی که در کورههای آجرپزی به کار مشغول هستند، کودکان مهاجر از کشورهای اطراف مثل افغانستان است. این کودکان افغانی با حقوق کمتر از کودکان ایرانی کار میکنند و بهنوعی در بازار رقابت با ایرانیها گوی سبقت را از آنها میربایند. یکی از کودکان کار میگوید: «من کار میکنم تا بتوانم روزی مهندس شوم». او ادامه میدهد: «من عاشق هواپیما هستم و دلم میخواهد مهندس هواپیما شوم». وقتی به او میگویم که چه رابطهای بین آجر و هواپیما وجود دارد؟ میگوید: «من با کار در این کارگاه، به آرزوهای خودم نزدیک میشوم»؛ اما سؤال اساسی ایناستکه آیا او میتواند با حقوق ناچیز و کارگری بهشکل موقتی، به آرزوهای بزرگ خود دست یابد؟ آیا این آجرها بهگونهای رویهم چیده میشود تا هرکس را به اوج خود برساند؟ درباره حقوق دریافتی کارگران کورههای آجرپزی پاسخهای متعددی دریافت میشود. عدهای از دریافت روزی 20 تا 40هزارتومان و برخی 80هزارتومان سخن میگویند؛ اما آنچه مسلم است پرداختیها از قاعده مشخصی تبعیت نمیکند. یکی از کودکان افغانی میگوید: «من ماهیانه یکمیلیون و 200هزارتومان بابت روزی هشتساعت کار دریافت میکنم». واقعیت ایناستکه کار کارگران در فضای کورهپزخانهها چنگی به دل نمیزند. آنها شبانهروز تلاش میکنند تا لقمهنانی بهدست آورند و بهخاطرِ گرسنگی جانشان را از دست ندهند. شاید کارکردن در کورههای آجرپزی نسبت به بیکاری، تجربه مطلوبتری بهحساب آید؛ اما نبود تأمین اقتصادی، معیشتی و آسیبهای روانی و بهداشتی که این اقشار را تهدید میکند، همواره موضوعیست که نمیشود از کنار آن بهسادگی عبور کرد. بهنظر میرسد که یکی از عوامل کارکردن در چنین فضایی، وجود جبر برای افرادیست که راههایی دیگری برای کارکردن برایشان وجود ندارد. یکی از پیرمردهایی که سالها در کورههای آجرپزی کار کرده است، میگوید: «ما کارگران، آیندهای پیشرو نداریم؛ اما وقتیکه وارد این فضای کار میشویم، چارهای به ادامهدادن این راه برایمان باقی نمیماند و مجبوریم تا پیری و سالمندی در اینجا کار کنیم». او میگوید: «بزرگترین مسئله کارگران این کورهها ایناستکه اکثریت آنها با آسیبهای فیزیکی بسیاری در کار مواجه میشوند». بهنظر میرسد که باتوجهبه وضعیت سخت اقتصادی کشور دراثر کرونا، مسئله امنیت شغلی این کارگران نیز بیشازگذشته با خطر مواجه شده. درواقع، این کارگران تا زمانی در کورهها میمانند که بتوانند کار کنند و در تولید نقش داشته باشند؛ اما زمانیکه این نقش خود را از دست بدهند، با مشکل بیکاری مواجه خواهند شد و ازآنجاییکه شغل یا مهارت خاص دیگری را بلد نیستند، همچنان به سپاه کارگران بیکار میپیوندند. یکیدیگر از مشکلاتی که کودکان درگیر کار در این محیط با آن مواجه میشوند، بازماندن از تحصیل است. بسیاریازآنها بهدلیل وضعیت بد اقتصادی خانواده، حتی بعد از تعطیلی کورهها به مدرسهها بازگشت نمیکنند و اینمسئله باعث میشود که آسیب عدمامکان تحصیل برای آنها نیز در کنار فقر و گرسنگی شکل بگیرد. ازطرفدیگر، پایینبودن کیفیت زندگی، باعث ایجاد آسیبهای روانی و بهداشتی نیز برای آنها میشود. عدمامکان دسترسی به مواد غذایی موردنیاز بدن، قرارگرفتن در وضعیت رفتارهای ناسالم و نابهنجار و بعضاً خشونتهای ناشی از شرایط سخت کاری، باعث ایجاد تخریب روانی آنها نیز میشود. تخریب روانی کودکان، یک مسئله بسیارمهم است که اگر به آن توجه نشود، بهمرور و طی زمان میتواند عامل تهدید در ورود فرد به حلقه کجرویهای اجتماعی شود. تجربه نشان میدهد که کودکانی که در شرایط سخت کاری قرار میگیرند، بعضاً در بزرگسالی وارد باندهای مافیایی شده و بهنوعی در روند ایجاد کجرویهای اجتماعی حرفهایتر و سازمانیافتهتر نقشآفرینی میکنند. درواقع، کودکی که در فضای کورهپزخانهها با خشونتهای فیزیکی و روانی مواجه است، ممکن است در بزرگسالی به پدیده قتل، قاچاق مواد مخدر، اعتیاد، خودکشی و ... روی آورد. ازاینمنظر لازم است که برای این کودکان، اندیشهای کارآمد درراستای بهینهسازی کیفیت زندگی آنها درنظر گرفت. در اینجا باید درنظر داشت که متغیرهایی که بهلحاظ ذهنی، جهانبینی یک کودک را میسازد، نقش پررنگی در هویت انسانی او دارد. فردیکه احساس میکند حقوق اولیهاش نادیده گرفته شده یا از همان دوران کودکی با مفهوم گرسنگی و فقر دستبهگریبان است، طبیعتاً در دوران بزرگسالی با پیچیدگیهای ناشی از اینمسئله در جهانبینی ذهنی خود مواجه خواهد شد. درواقع، ازمنظر جامعهشناسی؛ او وارد وضعیت آنومیک یا بیهنجاری میشود. در وضعیت بیهنجاری، او هیچ الگویی را نمیپذیرد و بهشدت با همه الگوهایی که جامعه به او پیشنهاد میدهد، مقابله میکند. بسیاری از کودکان کورههای آجرپزی برایناعتقاد بودهاند که «زندگی آنها سخت است». وقتی کودکی مفهوم سختی از زندگی را دریافت کند درواقع، او دیگر کودک بهحساب نمیآید و دوران کودکی خود را از دست داده. او کودکیست که به دوران بزرگسالی رانده شده است درواقع، «کودک بزرگسالی»ست که از زندگی سختی و رنج را دریافت میکند و نمیداند که کودکی میتواند همراه دریافت محبت، بازی و تفریح و آسایش باشد. تابستانها برای کودکان کورههای آجرپزی هرگز رنگ زیبایی ندارد. حالا دیگر کرونا هم بر سختیهای کار اضافه شده و آنها باید در هراس باشند که با کروناگرفتن از کار در کورهها هم بازمیمانند و نمیتوانند معیشت خود را بهسادگی بگذرانند. در اینجا باید به ذکر ایننکته توجه کرد، برای تحقق یک جامعه توسعهیافته و آرام نیاز است که رضایت از زندگی را برای همه اقشار جامعه تسهیل کنیم. رضایت برای کودک کار ایجاد امنیت اقتصادی و تحقق شرایط تحصیل رایگان است. ما باید به نیازهای اولیه کودکان پاسخ دهیم. آنها با جبر ما بهدنیا آمدهاند و نباید با سختیهای ناشی از اقتصاد سرمایهسالاری دچار استثمار و حاشیهنشینی شوند. کودکان کار فرصتهای اقتصادی زیادی را برای کشور ایجاد میکنند، آنها کار میکنند تا برجها در شهرهای بزرگ ساخته شود. بدون حضور کودکان کار در کورههای آجرپزی هیچ ستونی بالا نمیرود. باید برای کسانیکه در اهتزاز ستونها نقش دارند، ارزشآفرینی کرد. باید به تکریم کودکان روی آوریم و آنها را از حاشیه، به متن زندگی بازگردانیم. چهبسا دراینبین، کودکانی که استعدادهایی در راه تغییر سرنوشت و آینده یک کشور را داشته باشند؛ پس باید بستر تغییر شرایط را فراهم کنیم.