کلمنتِین واماریا:

سکوت زنان، تنفر را در خود جای داده است

مهدی گازر

کتاب «دختر لبخند مرواریدی؛ روایتی از جنگ، آوارگی و زندگی» نوشته کلمنتِین واماریا و الیزابت وِیل؛ به‌تازگی با ترجمه مهدی گازر توسط انتشارات کتاب «تداعی» منتشر شده و داستان مستند زندگی کلمنتِین واماریا؛ دختربچه روآندایی‌ست که در شش‌سالگی، پس از فرار از نسل‌کشی روآندا، همراه خواهرش، در هفت کشور آفریقایی آواره شده و با پشت‌سرگذاشتن ناملایمات فراوان در اردوگاه‌های متعدد آوارگان، درنهایت پا به آمریکا می‌گذارد. واماریا که حالا از دانشگاه یِیل فارغ‌التحصیل شده و مؤلف، سخنران و فعال حقوق بشر است؛ طی ۲۲ فصل این کتاب، داستانی را روایت می‌کند از تراژدی انسانی زمانه ما که همواره درگیر جنگ است و همیشه انسان‌ها از سرزمینشان آواره می‌شوند. داستان کتاب از دیدار کلمنتین و خواهرش (کِلِر)، با اُپرا وینفرِی؛ مجری سرشناس آمریکایی، آغاز می‌شود. کلمنتین که برای دریافت جایزه انشاءنویسی خود دراین‌مراسم حضور یافته، ناگهان متوجه می‌شود گروه اُپرا، پدرومادرش را که او پس از آوارگی به‌مدت 12سال آن‌ها را ندیده بود، بدون اطلاع او و خواهرش، از کیگالی به شیکاگو آورده‌اند. هرچند کلمنتین و کلر از زنده‌بودن والدینشان مطلع بودند؛ بنا‌به‌دلایل مختلف هرگز امکان دیدار مجددشان تاآن‌روز فراهم نشده بود. درادامه و در فصل دوم کتاب، او با یادآوری دوران کودکی‌اش، جزئیات جذابی ازآن‌زمان را روایت می‌کند و گام‌به‌گام و فصل‌به‌فصل به فجایع آن نسل‌کشی شنیع و ظلمانی نزدیک‌تر می‌شود. او با بازگو‌یی خاطراتش از آغاز آن نبرد خونین و نابرابر، این‌چنین پرده از آن جنایت برمی‌دارد: «آنچه ما گرفتارش بودیم، دوزخ بود؛ دوزخی واقعی که سزاوارش نبودیم. اصطلاحی بدین مضمون در زبان سواحلی وجود دارد که جنگ، دزد است! ویرانیِ اینجا بی‌حیا و چشم‌دریده بود. جنازه کشته‌ها وسط خیابان‌ها افتاده بود و همسایگانی که خود دچار آسیب‌های روانی شده بودند، به آن‌ها خیره می‌ماندند. انفجارها و بمباران‌ها الگوی معینی نداشتند. کودکان گرسنه بودند. تمام ترسم به حقیقت مبدل شده بود»؛ و بعد، با مرور خاطرات دردناکی از اردوگاه‌های آوارگان می‌نویسد: «به هرجاکه چشم می‌دوختی، انگار مردم مثل سنگ خشکشان زده و اگر لمسشان می‌کردی، مثل غبار فرومی‌ریختند. هریک ساکت و خاموش به گوشه‌ای خزیده بودند تا فرونپاشند». وی درباره بستر مکانی و زمانی وقایع کتاب خود گفت: «نسل‌کشی روآندا در سال ۱۹۹۴ به‌دنبال سقوط هواپیمای حامل جووینال هابیاریمانا؛ رئیس‌جمهور وقت روآندا در نزدیکی کیگالی، به‌وقوع پیوست. قوم هوتو حمله به این هواپیما را به قوم توتسی نسبت داد. همین‌امر دراین‌جامعه بی‌حکومت موجب آغاز درگیری‌های شدیدی میان این دو قوم شد. در جریان نسل‌کشی سال ۱۹۹۴ روآندا که از آن تحت‌عنوان تاریک‌ترین فاجعه انسانی نیم‌سده گذشته یاد می‌شود؛ علاوه‌بر کشته‌شدن ۸۰۰‌هزار مرد، زن و کودک (طبق آمار سازمان ملل) یا ۱٬۰۷۱٬۰۰۰‌نفر (طبق آمار دولت روآندا)، به ۲۰۰ تا ۵۰۰‌هزار زن نیز تجاوز جنسی شد». کلمنتین درباره این تجاوزها در کتابش نوشته است: «تجاوز، داستان زنان و دختران در جنگ است. تجاوز، داستان صدهاهزار مادر، دختر، خواهر، مادربزرگ، بستگان و خاله‌ها و عمه‌ها در کشور من و صدهامیلیون‌نفر در کل جهان است. بسیاری از مردان در‌این‌کشتار جانشان را از دست دادند. زنان بسیاری بعدها دراثر ابتلا‌به‌ایدز تلف شدند. تجاوز و تباهی جسمی، روحی و اجتماعی؛ حتی در جهانِ متمدن و بزک‌شده که داعیه حفظ حریم خصوصی افراد را دارد تا دهه‌ها پس از جنگ باقی ماند. شب و سکوت، داستان یک زن نیست. روآندایی‌ها معتقدند که ما زنان، در سکوت راحتیم؛ اما سکوت، تنفر را در خود جای داده است». واماریا دراین‌اثر ضمن ریشه‌یابی این خشونت افسارگسیخته، ماجرای نسل‌کشی دردناک را چنین بازگو می‌کند: «تقریباً 80سال‌ پیش از وقوع پاک‌سازی نژادی در روآندا، بلژیکی‌ها روآندا را مستعمره خود کردند و با قوانین ظالمانه و ساختگیِ علم اصلاح نژادی، کشورمان را تحت‌تأثیر خود قرار دادند. تا‌پیش‌ازآن، روآندایی‌ها در شرایط صلحِ نسبی درکناریکدیگر زندگی می‌کردند؛ ولی بعد، بلژیکی‌ها کشور را به نژادپرستی آلوده کردند. آن‌ها با اندازه‌گیری اندازه بینی و جمجمه روآندایی‌ها و ایجاد جداول تنوع رنگ‌دانه‌های پوستی، مردمان روآندا را به سه گروه هوتوها، توتسی‌ها و توآها تقسیم‌بندی کردند و درنتیجه، هوتوها ۸۴‌درصد، توتسی‌ها ۱۵‌درصد و توآها ۱‌درصد از جمعیت روآندا را شامل شدند. با بناشدن این قوم‌ها، بلژیکی‌ها دست‌به‌کار صدور شناسنامه برای مردمان قبایل شدند و با پایه‌گذاری سیاست‌های اجتماعی و نیز، اردوکشی‌های تبلیغاتی، این قبایل را ضد هم شوراندند و به نفرت و خشم انباشته‌شده روآندایی‌ها نسبت‌به‌هم سمت‌وسو دادند. بلژیکی‌ها می‌گفتند توتسی‌ها که بیش از دو قبیله دیگر به اروپایی‌ها شبیه‌اند، سزاوار احترام، قدرت، آموزش و دام‌پروری هستند؛ اما هوتوها کندذهن، سبک‌مغز، رذل و تن‌پرورند. بلژیکی‌ها برای بررسی توآها خود را به‌زحمت نینداختند و از واکاوی آن‌ها چشم پوشیدند! بلژیکی‌ها طی سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۲ از روآندا خارج شدند؛ اما افکار سمی‌شان در آن خاک ریشه دواند».‌/ مهر

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه