سهراب سپهری

شب آرامی بود
می‌روم در ایوان تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من
خواهرم تکه‌نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند
و مرا برد به آرامش زیبای یقین
با خودم می‌گفتم:
زندگی
راز بزرگی‌ست که در ما جاری‌ست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاری‌ست
زندگی
آبتنی‌کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛
که به هنگام ورود آمده‌ایم
دست ما در کف این رود به‌دنبال چه می‌گردد؟
هیچ

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه