ساندرا سیسنروس:
بهعنوان یک زن خودم را سانسور نمیکنم
ساندرا سیسنروس را میتوان گنجینهای باارزش از ادبیات آمریکا بهشمار آورد که البته حالا در مکزیک زندگی میکند. نویسندهای که با انتشار «خانه خیابان مانگو» در سال 1984 بهشهرت رسید؛ رمانی که بیش از ششمیلیوننسخه در سراسر جهان فروخت، به بیش از 25 زبان؛ ازجمله فارسی ترجمه شد و خواندن آن در تمام مدارس ایالت متحده ضروری اعلام شده است. این رمان امسال نیز ازسوی انجمن آموزش ملی آمریکا بهعنوان یکی از پنج کتابی که باید خواند، در کنار آثاری از تونی موریسون و جک لندن معرفی شده است. «مارتیتا، بهیادت میآورم» اولین رمان منتشرشده سیسنروس پس از یکدهه است. داستان کورینا؛ هنرمند جوانی که در پاریس بهدنبال رؤیاهای ادبی خود و نیز دوستان سابقش مارتیتا و پائولوست. زمان بین این سه دختر جدایی میافکند؛ تااینکه یک نامه، خاطراتی قدرتمند را از روزهاییکه باهم در شهر نورها گذراندهاند، بهیادشان میآورد.
معروفترین رمان شما «خانهای در خیابان مانگو» و مجموعه مقالات «خانهای ازآنخود»؛ هردوی اینها درباره خانه است. چهچیزی برای شما بهعنوان یک نویسنده الهامبخش اینموضوع بوده؟
در سالهای آغازین و بخش اول زندگیام با نُهنفر در یک خانه بسیارشلوغ زندگی میکردم. سکوتی که جای خود را به هیاهوی صدای تلویزیون، رادیو، موسیقی و سروصدا میداد. نمیتوانستم درک کنم چرا هیچکس نمیخواست در آن خانه ساکت باشد.
الآن خانه شما چطور است؟
خیلی ساکت و آرام. اگر لپتاپی روشن باشد بسیار دقت میکنم که صدای موسیقی در پسزمینه نباشد؛ جز آوای پرندگان و باد و باران و شاید سگ کوچولویی که اینطرف و آنطرف میپرد؛ اما در ذهنم به موزیک، به گفتوگوها و اتفاقهای گذشته گوش میدهم. به جملاتی که کنار هم میچینم و به صدای درختان و پرندگان.
روایتهای این کتاب ازطریق نامهها گفته میشود؛ آیا از رویدادهای واقعی الهام گرفته شده؟
من این زنها را در زندگی واقعی دیده و ملاقات کردهام؛ اما یک ترکیب ایجاد کردم. آنها بیش از دونفر بودند و زبانهای مختلفی را صحبت میکردند: ایتالیایی، صربی، کرواسی و انگلیسی؛ و کوشیدم که همه آنها را باهم در این دو شخصیت بگنجانم؛ اما یک مارتیتای واقعی آن بیرون وجود دارد که منشأ این داستان شد و من گمش کردهام. امیدوارم این داستان نامه من به او باشد و بتوانم پیدایش کنم. نام خانوادگیاش را بهیاد نمیآورم.
شما با دوست دیرینه و قدیمیتان لیلیانا والنزوئلا روی ترجمه اسپانیایی این اثر کار کردید؟
من فقط در نقش منتقدی روی شانه او بودم. تمام صفحات کتاب را میخواندم تا خطایی در آن نباشد. درواقع اولینبار بود که خودم هم دستبهکار شدم بودم. در گذشته زیاد دخالت نمیکردم؛ اما اینبار خودم در آشپزخانه بودم و دستهایم را به کار آغشتم. حقیقتاً جذاب بود.
چرا قبلاً نسبت به اینکار تردید داشتید؟
چون زبان اسپانیایی من محدود است. از پس صحبتهای محاوره برمیآیم؛ اما کمی سنگینتر را نه؛ چون دایره لغاتم محدود است. بااینحال، چند شعر جدید در کتاب جدیدم دراصل بهاسپانیایی بود که بهانگلیسی ترجمه کردم و حتماً باید دوست اسپانیاییزبانم کنارم باشد و تصحیحم کند. اسپانیایی من آمریکایی شده است. من دختر آنسوی مرزها هستم؛ میدانید؟!
بهعنوان یک هنرمند حس نمیکنید بیشتر درمعرضدید عموم قرار گرفتهاید و در جمع حضور داشتهاید؟
نه! چنین فکری نمیکنم؛ و این تنها راهیست که میدانم چطور بنویسم. اگر مقداری از رازها و فکرهای خصوصی کنار نکشم، نوشتن رخ نمیدهد. حتی اگر صدای شخص دیگری در نوشتن باشم، آنها باید چیزهایی را کشف کنند و ببینند که شخصاً از صحبت درباره آنها میترسم. اینطور است که متوجه میشوم دارم به چیزهایی خوبی در نوشتن میرسم. مثل رفتن به داخل آب میماند. این کافی نیست که فقط سر یا انگشتانتان را داخل آب فروکنید. باید به عمق آب بروید. جامعه سبب شده که ما بهعنوان یک زن، یک دختر و نیز بهعنوان عاشق فکر کنیم که اجازه حرفزدن نداریم؛ چه برسد به حرفزدن درباره مسائل مهم و خاص. من دوست ندارم خودم را سانسور کنم.
شما جایی گفته بودید؛ «مینویسم؛ زیرا جهانی که در آن زندگی میکنیم، خانهای روی آتش است و مردمیکه دوستشان داریم درحالسوختن»؛ منظورتان از این گفته چه بود؟
هرکدام از ما بهواسطه تجربههای زندگیهای شخصی و خصوصی خود زخمهایی بر روحمان داریم که تنها با عینک دیدگان خودمان قابلرؤیت است. ما آن خیابان را میشناسیم. آن آدرس را میدانیم و آن جامعه را؛ و میدانیم که آنها در وضعیت وخیمی قرار دارند و ما تنها افرادی هستیم که برای نجات آنها فراخوانده شدهایم. ممکن است طاقتفرسا بهنظر برسد؛ اما اینزمانیست که ما باید کاری برایش انجام دهیم. گاه، برخی میگویند ما نمیتوانیم کاری انجام دهیم و فقط یک قطره درون ظرفی هستیم. ما از شما نمیخواهیم ظرف را پُر کنید. فقط مواظب قطره خود باشید. اگر هرکسی مواظب قطره خود باشد، فکرش را بکنید چه تغییر عمدهای حاصل خواهد شد. /ایبنا