نادیفا محمد:
با حفظ زنان بهعنوان «شهروندان درجهدو» کنار نمیآیم
«نادیفا محمد» در اولین رمانش «پسر مامبای سیاه» از سفر پرماجرای پدرش از شرق آفریقا به اروپا در دهههای ۱۹۳۰ و ۴۰ نوشت. دومین رمانش «باغ ارواح گمشده» وقایع زندگی سه زن در سومالی را درآستانه جنگ داخلی شرح داد؛ اما میگوید: «هنگام نوشتن آخرین رمانش، مردان خوشاقبال بود که سرانجام همهچیز در جای درست خود قرار گرفت». این رمان داستان واقعی محمود متان؛ ملوان سومالیایی در ولز را روایت میکند که سال ۱۹۵۲ بهاشتباه متهم بهقتل یک مغازهدار و به دار آویخته شد. برای محمد که در سومالی متولد؛ و در انگلیس بزرگ شده، نوشتن «مردان خوشاقبال» خاصیت پالایشی داشت؛ فرصتی برای بازگشت به دنیای پدرش و راهی برای بررسی مرگ یکی از عموهایش که بیرون مغازهاش در هرجیسا (پایتخت سومالی) کشته شد. این رمان، یکی از شش نامزد نهایی جایزه «بوکر» امسال است و محمد؛ اولین نویسنده سومالیایی-بریتانیایی فینالیست این جایزه مهم.
شما در سومالی متولد و در در بریتانیا بزرگ شدید. آیا زندگیتان شکلدهنده رمان بود؟
گفتنش دشوار است؛ زیرا تجربه من را میتوان بهعنوان یک زندگی آسان توصیف کرد؛ اما درعینحال زندگی آسانی نیست. ورود به بریتانیا در دهه ۱۹۸۰ و بعد تجربه افزایش خشونتهای نژادپرستانه در اوایل دهه ۹۰؛ جاییکه بمبگذاریها، چاقوکشیها و انواع مختلف قتلها وجود داشت و احساس انزوای ناشی از خارجیبودن. ما یک دور کامل را پشتسر گذاشتیم. احساس حضور در محیط ناامن؛ جاییکه در آن بیارزش هستید و تحقیر میشوید. من اینها را درک میکنم. شاید بهاندازه محمود یا پدرم اینها را تجربه نکرده باشم؛ اما این واقعیات هنوز آنطورکه مردم خواهان تغییرشان هستند، تغییر نکردهاند.
کتابتان با درونمایه بیعدالتی نژادی، نژادپرستی نهادینهشده و خشونت دولتی، در گذشتهای تنظیم شده که شاید بتوان گفت تاحدزیادی نزدیک به زمان حال است. آیا این اثری، تلاشی برای بازپسگیری عدالت است یا استدلالی علیه آن روایت؟
این کتاب پیش از اتفاقات پارسال شکل گرفت و بهگونهای بهنظر میرسید که همه بهسمت موقعیت من درحرکت بودند، چون من همیشه درمورد موارد مختلف داد و قال میکردم. چه درباره دیوید اولووِیل که سال ۱۹۶۹ مورد تعقیب و آزار سامانمند پلیس قرار گرفت و درواقع بهقتل رسید؛ چه درمورد جوی گاردنر که طی اخراج از کشور توسط افسران پلیس کشته شد و یا جیمی موبنگا که در هواپیمای بریتیش ایرویز بهقتل رسید. این چیزها همیشه بر سینهام سنگینی میکردند. این یک بیداری ناگهانی نبود. همیشه این وجهه حکومت را دیدهام و احتمالاً بههمیندلیل توانستهام در تمام اینسالها علاقهام به داستان محمود متان را حفظ کنم؛ چون میدانستم چیزی نیست که بهاینزودیها تغییر کند. حتی حالا وقتی با بچههای فامیل حرف میزنم و آنها از تجربیاتشان درباره نژادپرستی و مثلاً طوریکه معلمان با آنها یا دربارهشان صحبت میکنند، میگویند، میبینم که آنها نسل دیگریاند که باید همچنان به این مبارزه ادامه دهند.
گفتید بهطور عجیبی خودتان را در محمود میبینید. میتوانید دراینباره توضیح بدهید؟
آگاهی سیاسی او ناشی از یک تجربه زیسته بود و من فکر میکنم احتمالاً درمورد من هم همینطور است. من سیاستهایم را از تئوریهای انتقادی نمیگیرم؛ بلکه آنها را از تجربه زیستهام بهعنوان یک زن، بهعنوان یک زن سیاهپوست و بهعنوان یک زن سیاهپوست مسلمان دریافت میکنم. همه این چیزها باعث میشود که من با قدرت و اینکه کجا دروغ میگوید و کجا راست مأنوس باشم.
او یک رگ طغیانگر هم دارد که شما گفتید با آن همذاتپنداری میکنید. برای شما این خصیصه خودش را چطور نشان میدهد؟
فکر میکنم اول با نویسندهبودن. این بهنوعی عکس آنچیزی بود که خانوادهام میگفتند برایم خوب است. بهعنوان فارغالتحصیل آکسفورد و کسیکه توانسته سیستم آموزشی اینجا را تجربه کند و از گزینههای دیگر برخوردار باشد. با نویسندگی در ذهن خود شاغلید؛ اما درظاهر بهنظر میرسد کاری انجام نمیدهید؛ اما یکباره همهچیز درست شد و احساس کردم انگار زنده شدهام. وقتی مینویسم احساس میکنم زندهام. من در برابر نحوه برخورد با زنان در جامعه و قوانین سومالی بسیار مقاومم. سومالیلند و سومالی، از بسیاری جهات بسیارمتفاوت؛ اما در یکچیز متحد هستند و آن، تمایل به حفظ زنان بهعنوان شهروندان درجهدوست؛ و این چیزیست که اصلاً با آن کنار نمیآیم؛ و گفتن مداوم ایننکته که «من اشتباه نمیکنم، شما دارید اشتباه میکنید و یکروز میفهمید که نمیتوانید به این رفتار ادامه دهید» چیزیست که حس میکنم موظف به انجامش هستم. اگر سکوت کنی، راحتتر دوست داشته میشوی؛ اما ترجیح میدهم شنیده شوم؛ تاآنکه ساکت باشم و دوست داشتهشوم./ایبنا