قاسم آهنین‌جان

چه در میانه باشد و
چه نه این آتش
تو خود گُلی باش
کودکم!
میان زخم اَطهَر و
رودخانه‌ی خفته در چشم ببر و
اَرغَنونی که باد در آن می‌نالَد
و سپاس بر تو ای ماه
که می‌روی
به گریبان ستاره جوی مَجوس و
پهنه‌ای از مُرغان
گاه سایه
گاه اَشَهب
سوی تو می‌آیند و
تو مرده‌ای در فراز
چونان که قایقی بگذرد
بر آب‌های ویران

به رؤیای تو خواهم مُرد
با منشوری از راز و
گُل‌های سپیده‌دمان
در علفِ حادثه
به قُطبِ آتش و
پلکِ گُشاده‌ی مهتاب
به رؤیای تو خواهم مُرد
با کاج بیکران و
پولاد کشیده‌ی دریا
در برقِ سیمینِ آسمان
به رؤیای تو خواهم مُرد

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه