برای «زهره کودایی» و مدعیان دفاع از حقوق زنان

روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان (۲۵ نوامبر؛ ۵ آذر)، شصتمین‌سال خود را نیز در سال گذشته سپری کرد. علت نام‌گذاری این‌روز، یک رویداد تاریخی در کشور دومینیکن است: ۲۵ نوامبر سال ۱۹۶۰ سه خواهر اهل جمهوری دومینیکن که به‌نام «خواهران میرابل»، معروف شدند، پس از ماه‌ها شکنجه، سرانجام توسط سازمان امنیت ارتش این کشور به‌قتل رسیدند. جرم آن‌ها شرکت در فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم دیکتاتوری حاکم بر دومینیکن بود. ۲۱‌سال‌بعد؛ یعنی سال ۱۹۸۱، در همایشی در بوگوتا (پایتخت کلمبیا) که با شرکت مدافعان حقوق زنان در آمریکای لاتین و منطقه کارائیب تشکیل شد، پیشنهاد کردند روز قتل خواهران میرابل، به‌عنوان «روز مبارزه با خشونت علیه زنان» نام‌گذاری شود. هدف آن بود تا افکار عمومی جهان، بیش‌ازپیش به این‌موضوع توجه کند. سازمان ملل متحد نیز در سال ۱۹۹۹ این‌روز را به‌رسمیت شناخت و در تاریخ مناسبت‌های این سازمان گنجاند تا ازاین‌طریق همه‌ساله توجه دولت‌ها و مردم جهان را به‌این‌نکته جذب کند. خشونت علیه زنان، هر عمل خشنِ مبتنی‌بر جنسیت است که با هدف آسیب‌رساندن به آنان صورت می‌گیرد و ممکن است شامل اشکال مختلف جسمی، روانی، تحمیل محدودیت‌های مالی، جلوگیری از پیشرفت‌های شغلی و ارتقای توانایی‌های فردی و بی‌اعتنایی به آن‌ها باشد. سازمان بهداشت جهانی نیز در قطعنامه‌ای، خشونت علیه زنان را چنین تعریف می‌‌کند: «هرنوع رفتار خشن و وابسته به جنسیت که موجب آسیب جسمی، روانی یا رنج زنان می‌شود؛ چنین رفتاری می‌تواند با استفاده از تهدید، اجبار یا سلب مطلق اختیار و آزادی در جمع یا خفا رخ دهد». طبق اعلام سازمان‌های مردم‌نهاد حمایت از حقوق انسانی؛ از زمان آغاز همه‌گیری جهانی کرونا، جهان شیوع خشونت علیه زنان و دختران را بیشتر تجربه کرده و این خشونت‌ها در درجه اول، در خانواده‌ها رخ می‌دهد. یک‌سوم زنان در همه دنیا، درمعرض خشونت هستند که نشان از گسترده‌ترین نقض حقوق اساسی در جهان دارد. البته نقض حقوق زنان، اشکال دیگری هم دارد که هتاکی و هجمه در فضای مجازی و رسانه‌ای هم یکی‌از‌آن‌هاست؛ موردی که در روزهای اخیر برای «زهره کودایی»؛ سنگربان تیم ملی فوتبال زنان ایران رخ داده و جای تأمل دارد.

در یک روز بهاری، درست وقتی مردم نیویورک در منهتن مشغول برگزاری رژه روز عید پاک بودند، ناگهان چند زن، درست در نقطه طلایی رژه و درحالی‌که همه حواس را به خودشان جلب کرده بودند، اتفاقی رقم زدند که انگشت عکاس‌ها را روی ماشه دوربین‌ها برد و رگبار شاتر چندین دوربین به‌سمت آن‌ها شلیک شد و صحنه‌ای برای اولین‌بار درطول‌تاریخ ثبت شد که سرنوشت خیلی‌ها را تغییر داد. ما درمورد آمریکای ۱۹۲۹ صحبت می‌کنیم؛ از زمانی‌که قوانین بازدارنده بسیاری برای زنان امروز وجود داشت و زنان امروز، آن زندگی و زنان آن‌روز، زندگی امروز زنان در آمریکا را حتی نمی‌توانند در ذهنشان تصور کنند. ماجرا ازاین‌قرار بود که چند زن زیبا که البته به‌هیچ‌عنوان مدل نبودند، درحالی‌که چهره زنانی موفق و جذاب داشتند و در میان جمعیت می‌درخشیدند، درست وسط جمعیت سیگار روشن کردند و به‌قول محافظه‌کارها؛ «دیوار عفت عمومی را شکستند!» تصاویر آن‌ها در فضای رسانه‌ای مثل بمب منفجر شد و در جامعه‌ای که سیگارکشیدن زنان درملأعام، تابو و زنان سیگاری، «فاحشه» محسوب می‌شدند، زنان موفق سیگار‌به‌دست تبدیل به الگوی جدیدی برای زنان آمریکایی شدند. هیجان چنان بالا گرفت که این‌کار ادامه یافت و از‌آن‌روز‌به‌بعد زنان توسط رسانه‌ها به کشیدن سیگار در مکان‌های عمومی تشویق می‌شدند و آن سیگارها مشعل‌های آزادی زنان نامیده شد؛ چیزی‌که البته بعدها روی پاکت‌های سیگار هم نوشته شد؛ تاآنجاکه در سراسر جهان زنان در خیابان‌ها راه می‌رفتند و سیگار می‌کشیدند و آن سیگارهای سرنوشت‌ساز یا همان مشعل‌های آزادی اولین دیوارهای استبداد مردانه را در محدودکردن زن‌ها شکست. این اتفاق آن‌قدر مهم بود که تبدیل به یک ارجاع تاریخی شد. روت هیل؛ جامعه‌شناس و انسان‌شناس آمریکایی یک‌بار گفت: «زنان! یک مشعل آزادی دیگر روشن کنید! با یک تابوی جنسی دیگر مبارزه کنید!»
ما درمورد یک آزار جنسی صحبت می‌کنیم؛ چیزی‌که در تعریف بین‌المللی آن، عملی‌ست با ماهیت جنسی که البته شامل تحقیر جنسیتی با توسل به آزار کلامی هم می‌شود. مثل همین‌کار سخیفی که بعضی آدم‌ها در خیابان انجام می‌دهند؛ «متلک!» زنی به‌واسطه مشخصات ظاهری و به‌ناحق مورد آزار جنسی کلامی واقع شده بود و این‌کار سخیف که در قوانین قضایی اکثر کشورهای جهان، عملی غیرقانونی و مجرمانه شناخته می‌شود، روبه‌روی چشم همه و در فضای مجازی اتفاق ‌افتاد و عجیب اینکه کسی هیچ‌چیزی نمی‌گفت. تصور کنید زنی‌که احتمالاً به‌علت تفاوت‌های ظاهری با همبازی‌های خود از دوران کودکی دچار مشکل بوده و تلاش کرده از این‌شرایط نابسامان اجتماعی که بعضاً حاصل تربیت ناصحیح برخی خانواده‌ها بوده بیرون بیاید و اتفاقاً از پس این‌کار برآمده و حالا تبدیل به بازیکن تیم ملی شده است. بعد در یک دیدار ملی؛ درحالی‌که باید به‌افتخار دروازه‌بانی که تیم ملی را با گرفتن پنالتی، به فینال مسابقات رسانده، ایستاده تشویق کنیم، برخی او را با انگشت نشان می‌دهند و مسخره می‌کنند؛ چرا؟ چون او یک زن است! یک‌لحظه خودتان را جای آن‌کسی بگذارید که قهرمان شده و به‌خاطر شرایطی که در شکل‌گیری آن دخیل نبوده مورد تمسخر قرار می‌گیرد؛ گذشته از اینکه چه ظلمی به سرمایه‌های انسانی خودمان می‌کنیم. سؤال مهم اینجاست که فعالان حقوق زنان که خودشان را قهرمان این لحظه‌های سرنوشت‌ساز معرفی می‌کنند، کجا هستند؟!
بیایید به عقب برگردیم؛ به انقلاب فرانسه در اواخر قرن 17 و روزهایی‌که انقلاب فرانسه می‌رفت تا کم‌کم شکل بگیرد و این کشور اروپایی را دستخوش تغییرات دموکراتیک کند. امید، فصل لاینفک انقلاب‌هاست. اگر در دنیا انقلابی صورت می‌گیرد، برای تغییر است؛ و به‌امید روزهای بهتر پیش‌رو رقم می‌خورد. یکی از گروه‌هایی که به این تغییرات در فرانسه امیدوار بودند «زنان» بودند؛ زنانی‌که در فرانسه توسط مردها اداره می‌شدند و مردها بودند که به آن‌ها می‌گفتند در کدام شغل کارآمدی بیشتری دارند و خودشان نبودند که برای خودشان تصمیم می‌گرفتند. البته این فقط در فرانسه نبود. درآن‌سال‌ها در اغلب کشورها زنان از حقوق بدیهی مثل حق رأی، معامله، کار یا مشارکت سیاسی محروم بودند. فمینیست‌ها فعال شدند و جزوه‌ها و کلوپ‌های زنان؛ به‌ویژه انجمن زنان جمهوری‌خواه انقلابی زنان را آموزش می‌داد تا خواستار برابری حقوق زنان و مردان باشند و سلطه تاریخی مردان را بر جامعه پایان بدهند و از حالت شهروند منفعل، به شهروند فعال تبدیل شوند. انقلابیون فرانسوی اتفاقاً استقبال ‌کردند. همه‌چیز برای آزادیخواهی و برابری‌خواهی زنان خوب پیش می‌رفت و انقلابیون دیگر حتی در اعتراضات آن‌ها شرکت و از شعارها و آرمان‌های آن‌ها دفاع می‌کردند. با پیروزی انقلاب فرانسه، ورق برگشت؛ یاکوبین‌ها کم‌کم اوضاع را به‌دست گرفتند و به‌عنوان قدرت اول فرانسه و حزب برتری که نقشی اساسی در انقلاب فرانسه داشتند، دست به جنایات عجیبی زدند؛ اما آنچه دراینجا برای ما مهم است، تعطیلی تمام باشگاه‌های زنان در اکتبر ۱۷۹۳ و دستگیری رهبران آن‌ها بود. جنبش خرد شد. قوانین ناپلئونی هم این حلقه را برای زنان و باشگاه‌های آن‌ها تنگ‌تر کرد؛ تاجایی‌که عملاً چیزی از آن باقی نماند. درواقع، انقلابیون با بازی‌دادن هوشمندانه به فمینیست‌ها برای ابراز وجود، می‌خواستند میدان مبارزات خودشان را شلوغ‌تر کنند. این زنان آزادیخواه بودند که بازی آن‌ها را خوردند و با امیدی واهی، در دام پهن‌شده افتادند. بی‌شک زنان درزمانی‌که باشگاه‌هایشان تعطیل می‌شدند و بعضی‌ها به زندان‌های مخوف آن‌زمان در فرانسه می‌رفتند، به این فکر می‌کردند که آیا حقوقشان قبل ‌از انقلاب فرانسه بیشتر نبود؟ اگر دوباره برگردند، به مردها و زن‌هایی که پیش‌رویشان یک کارت‌پستال فانتزی از روزهای آزاد و برابر گذاشته بودند، اعتماد می‌کنند؟
شاید یک سؤال درست در ذهن شما شکل گرفته باشد و از خودتان می‌پرسید که آیا ما با حقوق زنان مخالفیم؟ پاسخ کاملاً روشن است؛ خیر! ما هم مثل اغلب مردم دنیا اعتقاد به عدالت در حقوق زنان داریم و همان‌طورکه نظرسنجی‌های مختلفی در دنیا بارها نشان داده مردم دنیا که با برابری حقوق زنان در دنیا موافق‌اند، اذعان می‌کنند که فمینیست نیستند! در یک نظرسنجی مربوط به سال ۲۰۱۵، تنها ۱۸‌درصد آمریکایی‌ها خودشان را فمینیست اعلام کردند؛ بااین‌وجود، ۸۵‌درصد گفتند که به برابری برای زنان اعتقاد دارند. چند نظرسنجی؛ ازجمله نظرسنجی مربوط به «سورویشن» که عضو شورای نظرسنجی بریتانیاست، می‌گوید تنها هفت‌درصد بریتانیایی‌ها خود را فمینیست می‌دانند؛ درحالی‌که ۸۳‌درصد گفته‌اند که از برابری فرصت‌های زنان در جامعه حمایت می‌کنند. جالب‌اینکه درصد حمایت از این‌موضوع میان مردان پنج‌درصد بیشتر از زنان بود! آیا به مردانی‌که بیشتر از خود زنان از آن‌ها حمایت می‌کنند، مشکوک نمی‌شوید؟ شاید مردان چیزی توی سرشان است!
اینکه چرا رژه عید پاک در سال ۱۹۲۹ را به‌عنوان یک برش طلایی برای شروع این گزارش شروع کردیم، سؤال خوبی‌ست؛ اجازه بدهید ماجرا را از کمی قبل‌تر شروع کنیم؛ از یک ملاقات عجیب و از دیدار یک غول تبلیغات و یک غول سرمایه‌داری! ماجرا ازاین‌قرار بود که جامعه آمریکا درآن‌سال‌ها قوانین متفاوتی با امروز داشت که زنان را از انجام برخی کارها منع می‌کرد؛ قوانینی که نه‌تنها در نهادهای حکومتی؛ بلکه در اذهان جامعه به‌صورت عرف بودند و رعایت می‌شدند. یکی‌ازآن‌ها کشیدن سیگار برای خانم‌ها بود. ازطرفی، زنان که در جنگ جهانی اول و در غیاب همسرانشان نقش‌آفرینی بیشتری در اجتماع داشتند، حالا با پایان جنگ می‌خواستند ترک عادت روزهای جنگ کنند و دوباره به نقش قبل از جنگ برگردند؛ و این برایشان کمی‌سخت به‌نظر می‌رسید و خود همین مسائل به قدرت‌گرفتن جنبش‌های فمینیستی کمک می‌کرد؛ اما تصمیم برای آن‌ها نه در محافل فمینیستی؛ که در جای دیگری گرفته شده بود؛ در شرکت «دخانیات!» مدیر آنجا به‌هیچ‌عنوان فمینیست نبود. او درواقع، یک تاجر به‌تمام‌معنا بود که برای سود بیشتر، به هرکاری دست می‌زد؛ هرکاری! و حالا احساس می‌کرد باید تجارت خود را به نیم دیگر جامعه؛ یعنی «زنان» گسترش بدهد. اینجا بود که «ادوارد برینز» وارد بازی شد؛ یک غول تبلیغات و پروپاگاندا که به زندگی در سایه علاقه بسیاری داشت و همیشه دوست داشت درحالی‌که پشت‌پرده ایستاده، مردم را با نخ‌هایی نامرئی هدایت کند. او که یک‌بار پیش‌ازآن برای مردم آمریکا جا انداخته بود باید برای دموکراسی وارد جنگ جهانی اول شوند، این‌بار آمده بود تا قلاب ماهیگیری‌اش را در دنیای تجارت به آب بیندازد و صنعت دخانیات، یکی‌ازآن آب‌های گل‌آلود بود. خب این «ادوارد برنیز» کیست؟ برای‌اینکه او را بشناسیم، باید اول‌ازهمه بگوییم که او این‌قدر به نظریات فروید عمل می‌کرد که بعضی‌ها او را خواهرزاده این روان‌شناس اتریشی می‌نامیدند؛ حال‌آنکه «آبراهام آردن بریل»؛ یک روان‌پزشک اتریشی-آمریکایی بود که به او درزمینه روان‌شناسی مشاوره می‌داد، کسی‌که اولین‌بار کتاب‌های فروید را به‌انگلیسی ترجمه کرده بود. تام لاندن؛ نویسنده کتاب «ادوارد برنیز؛ استاد نامرئی افکار عمومی» درمورد کارهای برنیز می‌گوید که کارهای او بر دو پایه استوار بودند: اول‌اینکه توده‌ها بیش‌ازحد احمق و بی‌عقل و هم‌زمان بیش‌ازحد تحت‌تأثیر عواطف و تکانه‌ها هستند، پس نمی‌توان به تصمیم آن‌ها اعتماد کرد. دوم‌اینکه از دیدگاه‌های فرویدی می‌توان برای دست‌کاری مؤثر افکار عمومی در ابعاد گسترده استفاده کرد و مهم‌ترین ایده‌ای که از آموزه‌های فروید فراگرفت، ایده ضمیر ناخودآگاه بود؛ چون تسلط بر ضمیر ناخودآگاه مردم باعث تسلط بر خواسته‌ها و ترس‌های آن‌ها و دست‌کاری ذهن مردم درجهت اهداف دلخواه می‌شود. برنیز به‌زبان‌ساده معتقد بود که دولت‌های سایه‌ای وجود دارند که طبقه بالای جامعه بوده و اذهان مردم را کنترل می‌کنند. آن‌ها برای اداره جامعه ضروری بوده و اگر وجود نداشته باشند، جامعه دچار نابسامانی و آشفتگی می‌شود و ازآنجاکه اعتقاد داشت توده جامعه احمق و احساساتی‌اند، ممکن است به‌سادگی به فردی اشتباه روی بیاورند یا درخواستی غلط داشته باشند؛ بنابراین، باید از بالا هدایت شوند و این بالا همان «دولت در سایه» بود. البته دوباره تأکید می‌کنیم این‌ها نظریات برنیز است که توسط تام لاندن؛ نویسنده «ادوارد برنیز، استاد نامرئی افکار عمومی» به رشته تحریر درآمده و ما صرفاً آن‌ها را نقل‌قول می‌کنیم. به همان اتاق برگردیم؛ به جایی‌که مدیر آن کارخانه دخانیات می‌خواست سرمایه‌اش را به سیاره بکر و آماده باروری زنان ببرد و در آنجا بکارد و برای این‌کار دست‌به‌دامن برنیز شد. برنیز برای این‌جلسه آماده بود. او در مشورت‌های خود، از آبراهام آردن شنیده بود سیگار، نماد قدرت مردان است؛ پس سیگارکشیدن زنان هم می‌تواند نماد قدرت و استقلال و «مشعل آزادی» آن‌ها باشد! دقت کنید؛ مشعل آزادی، عنوان آشنایی‌ست که بعدها به قلم آن نویسنده فمینیست به رشته تحریر درآمد؛ همان مشعلی که برای زن‌ها یک مبارزه بود؛ اما برای بعضی‌ها یک معدن طلا! ایده برنیز این‌بودکه: «اگر بتوانیم قفل‌های این بازار (بازار فروش سیگار بین زنان) را بشکنیم، یک معدن طلا پیش‌رو خواهیم داشت» و تصمیم گرفت برای زنان این‌طور جا بیندازد که گرفتن حق کشیدن سیگار برای آن‌ها، پیروزی غرورآمیز محسوب می‌شود! به‌زبان‌ساده‌تر کشیدن سیگار توسط زنان، آزادانه و درملأعام، گامی برای پیروزی فمینیسم است؛ درست شبیه اتفاقات انقلاب فرانسه. آن زن‌ها، بی‌اینکه دقیقاً بدانند چه نقشی در تاریخ بازی می‌کنند، به محل موردنظر رسیدند و مقابل دوربین‌هایی که برنیز گماشته بود، سیگارهای خود را روشن کردند. بلافاصله مجلاتی که هماهنگ و آماده دریافت این تصاویر بودند، با تیتر درشت آن‌ها را «کنشگران اجتماعی» معرفی کردند و ناگفته‌ پیداست همین کافی بود تا جرقه در انبار باروت بخورد و زنان یکی‌یکی دنبال این حق برزمین‌مانده خود بروند؛ برنیز بقیه راه را بلد بود! حتی وقتی شرکت‌های سیگارسازی با تغییر رنگ پاکت‌های سیگار به رنگ‌های محبوب زنان مخالفت کردند، برنیز رنگ‌های موردعلاقه زنان را تغییر داد و به‌وسیله انجمن‌های خیریه که لباس‌های متحدالشکل می‌پوشیدند یا ایونت‌های مختلف درهرزمینه‌ که زن‌ها را به‌عنوان مخاطب یا معرف داشتند؛ حتی فراترازآن، با استفاده از صنعت مد و لباس، زن‌ها را به رنگ‌هایی مثل سبز علاقه‌مند کرد تا مجبور نشوند پاکت‌های سیگار را تغییر رنگ دهند. حتی یکی از پرفروش‌ترین سیگارهای دنیا هم روی پاکت‌هایش نوشت مشعل‌های آزادی‌تان را روشن کنید و این زن‌ها بودند که با تحریک احساسات آزادی‌خواهانه،‌ در جیب شرکت‌های تنباکو کرورکرور‌پول می‌ریختند. نمی‌خواهیم وارد بحث‌های حاشیه‌ای بشویم؛ اینکه به‌هرحال زن‌ها خود این‌طور انتخاب کردند یااینکه شاید واقعاً برنیز به جنبش‌های فمینیستی اعتقاد داشت، موضوعاتی خارج از این گزارش هستند؛ فقط بدانید در همین مورد هم رفتار بی‌رحمانه‌ای با زن‌ها شد؛‌ مثلاً می‌توان به تبلیغاتی عجیب اشاره کرد که زنان را تشویق می‌کرد به‌جای خوردن شیرینی و تنقلات، سیگار بکشند. یاد حرف قدیمی البته به‌صورت معکوس می‌افتیم؛ تصور اینکه یک‌نفر به دیگری بگوید: «پسته نخور و سیگار بکش!» چقدر مسخره است؟ اما این تبلیغات درآن‌زمان واقعاً اجرا شد و البته جواب هم گرفت.
طبیعتاً بعضی از زنان به‌هردلیلی دنبال احیای حقوق خود نبودند و نمی‌شد با این ترفند آن‌ها را به جمع سیگاری‌ها آورد؛ اما وقتی برنیز می‌خواست همه زنان را به‌عنوان مشتری در‌این‌تجارت دخیل کند؛ یعنی همه زنان! پس سراغ نقطه‌ضعف بخش دیگری از زنان یعنی تناسب‌اندام رفت. او حتی سراغ کارشناسان سلامت رفت تا به مردم القا کند سیگار باعث لاغری می‌شود و زن‌ها برای‌اینکه اندام بهتری داشته باشند، به‌جای خوردن شیرینی و تنقلات، سیگار بکشند؛ اما می‌دانیم لاغری حاصل از سیگار چه تفاوت‌هایی با لاغری حاصل از رژیم‌های غذایی و ورزش دارد. تبلیغات رسانه‌ها هم پشت‌سرهم زنان خوش‌اندامی را نشان می‌داد که با استانداردهای رؤیای آمریکایی تناسب دارند، خوشحال‌اند، می‌خندند، خوش‌تیپ هستند و البته سیگار می‌کشند! حالا بدون تعارض منافع، هم فمینیست‌ها و هم زنانی‌که دنبال زیبایی و تناسب، دور یک میز نامرئی نشسته بودند و برای شرکت‌های دخانیات پول درمی‌آورند! اگر برای شما جذاب است، می‌توانید «سیگار و تفاوت‌های جنسیتی و اثرات بهداشتی منحصربه‌فرد برای زنان» را در گوگل جست‌وجو کنید.
اینکه بدانیم آن فعالان و آن مدافعان حقوق زنان، زمان دفاع از این بانوی ایرانی کجایند، به‌نظر کاری آسان‌تر است. آن‌ها حتی خواب نیستند؛ بلکه جایی هستند که سود دارد. نه‌اینکه الزاماً خودشان از این‌ماجرا سود ببرند. شاید سود برای دست‌هایی باشد که افکار ما را هدایت می‌کنند. ممکن است بعضی‌ها مستقیم فریب بخورند، ممکن است بعضی‌ها فریب آدم‌هایی را بخورند که خود فریب‌خورده هستند و نویسنده از اینکه کلمه ما را به‌جای آن‌ها استفاده می‌کند، قطعاً تعمد دارد؛ ما همه گاهی فریب می‌خوریم. به‌هرحال، فرقی در اصل ماجرا ندارد؛ تنها چیزی‌که همه دیدند این‌بودکه در سکوت مدافعین حقوق زن و حتی میان لطیفه‌سازی‌های هم‌وطنانمان که خیلی هم انسانی نبودند، لبنانی‌ها و عراقی‌ها پشت‌سر این شیردختر تنهای ایرانی اولین صف حمایتی را تشکیل دادند و فضای مجازی را با هشتگ #‌زهره-قدی پُر کردند. کاش یک‌ساعت حال امروز این سنگربان تیم ملی را می‌فهمیدیم. کاش تا دیر نشده، از او عذرخواهی کنیم. او به‌هرحال قهرمان است؛ با پیراهنی که همه از دیدن آن ذوق می‌کنیم. «زهره کودایی» دروازه‌بان تیم ملی بانوان ایران این‌روزها خیلی معروف شده است؛ خیلی معروف‌تر از تمام بازیکنان تیم ملی بانوان ایران؛ خیلی معروف‌تر از آنچه فکرش را می‌کرد. بازیکن درشت‌هیکلی که استاندارد فیزیکی یک دروازه‌بان تنومند را دارد و باتوجه‌به فیزیک مناسب دروازه‌بانی، شاید شبیه او در فوتبال دنیا به‌اندازه انگشتان یک دست هم بازیکنی وجود نداشته باشد. احتمالاً اکثر شما مخاطبان آن تصویر را دیده‌اید که بانوی ایرانی توی دروازه، پنالتی حریف را می‌گیرد و گزارشگر عربی او را به‌خاطر ظاهر منحصربه‌فردش مسخره می‌کند؛ کاری‌که با هر ملاکی که بررسی کنید، مردود است. بعد از این اتفاق، فضای مجازی پُر شد از مطالب و کامنت‌ها و تصاویر مختلف از کودایی؛ پست‌هایی که توسط کاربران مختلف ایرانی و غیرایرانی منتشر می‌شد و اغلب چیزی جز جوک نبود؛ چراکه طنز هم برای خودش قواعدی دارد که بی‌شک آنچه درمورد این خانم ایرانی نوشته شده بود، در دسته طنز قرار نمی‌گرفت. فدراسیون فوتبال اردن نیز با استفاده از موقعیت افکار عمومی، شکایتی علیه ایران تنظیم کرد و به AFC فرستاد و از آن‌ها خواست تا این دروازه‌بان را که سد راه آن‌ها برای رسیدن به فینال شده بود، تعیین جنسیت کنند. کنفدراسیون فوتبال آسیا نیز بررسی کرد و مؤنث‌بودن این ورزشکار ایرانی را تائید و اعلام کرد. دراین‌میان یک‌چیز خیلی عجیب بود: سکوت کرکننده مدافعان حقوق زنان! /جام‌جم

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه