نقش نخبگان در گذار به دموکراسی
حسین بشیریه: درابتدا باید گفت؛ چنانچه همگی آگاهیم، «موج گذار به دموکراسی» در ربعقرناخیر احتمالاً مهمترین پدیدهایست که سراسر جهان را دربرگرفته و قرن بیستویکم، قرن گذار قطعی جهان به دموکراسی و ظهور دموکراسی جهانی بهحساب میآید. میتوان گفت نظریههایی که درباب گذار به دموکراسی از دیرباز تابهامروز مطرح شده، از یک چشمانداز به دو دسته اساسی تقسیم میشود: اولاً، نظریههایی که بیشتر ساختاری و کلاناند و بر تحولات درازمدت و ساختاری مانند توسعه اقتصادی، پیدایش طبقه متوسط، پیدایش جامعه مدنی نیرومند، ظهور فرهنگ سیاسی دموکراتیک، گسترش شهرنشینی، گسترش آموزش و ارتباطات و ازاینقبیل تأکید میکردند. درواقع، چنین نظریههایی ظهور دموکراسی را تابعی از متغیرهای کلان فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی میگرفتند؛ که اینها امروزه دیگر تحولاتی تعیینکننده نیستند. دسته دوم، نظریههاییست که بر عوامل کوتاهمدت بخصوص عوامل و اعتراضات سیاسی، نقش ایدئولوژیها و احزاب سیاسی و برههها و شرایط خاص که در تاریخ سیاسی بهصورت تصادفی پیش میآید، تأکید دارد. اساساً در ادبیات اخیر، نظریه گذار به دموکراسی، عوامل سیاسی کوتاهمدت یا اتفاقی، ائتلافها و شرایط گذار، بهعنوان عوامل تعیینکننده در گذار به دموکراسی و نیز در تحکیم دموکراسی، موردتأکید بیشتری قرار دارد. در ذیلِ این تقسیمبندی کلی، تقسیمبندی فرعی دیگری قرار میگیرد؛ اینکه در بین نظریههای کلان و ساختاری، بعضاً نظریههایی موجود هستند که بر نقش و تأثیر نیروها و طبقات اجتماعی در روند گذار به دموکراسی تأکید میکنند. درمقابل، در ذیل دستهبندی قبلی در مقوله دوم، نظریاتی هستند که روی نقش نخبگان حاکم و نوع صورتبندی خاصی که این نخبگان پیدا میکنند و تأثیری که این صورتبندی بر وقوع لحظه گذار به دموکراسی میگزارند تأکید بیشتری وجود دارد. محور ایندسته از نظریات که نه جامعهمحور بلکه دولتمحورند، نخبگان حاکم است و در ادبیات گذار به دموکراسی موردتأکید بیشتری قرار میگیرند. دیدگاهی که من درصدد ارائه آن برای بررسی مورد ایران باتوجهبه نکاتی که قبلاً اشاره شد هستم، تحلیل «نخبهمحور» است. برخی از نظریهپردازان که درباب اشکال گوناگون گذار به دموکراسی صحبت میکنند، در یک جمعبندی صوری اولیه، چهار راه گذار به دموکراسی را مطرح کردهاند. اولین محور ایناستکه آیا دموکراتیزاسیون و گذار به دموکراسی از بالاست یعنی ازطریق نخبگان صورت میگیرد یا از پایین؟ دوماینکه آیا این گذار با خشونت بسیار همراه است یا خشونت معتنابهای در آن یافت نمیشود؟ از ضرب این دو در یکدیگر، چهارنوع گذار به دموکراسی دراینادبیات موجود است. براساس نظرات کسانیکه نقش اساسی را در تحلیلهای تجربیشان برای نخبگان حاکم قائل هستند، تجربه تاریخی نشان میدهد درواقع گذار به دموکراسی صرفاً از بالا اتفاق افتاده است یا ازطریق تحمیل راه دموکراتیک ازطریق کودتا، مانند کودتا در پرتغال. تجربه تاریخی حکایتازاین دارد که هرگاه طبقات پایین وارد عرصه سیاست شدند، دستکم در آغاز کار نه بهسوی دموکراسی بلکه بهسوی استقرار نوعی استبداد و دیکتاتوری انقلابی یا شبهانقلابی رفته است؛ بنابراین آن نقشی که نویسندگان قدیم برای رابطه انقلاب و دموکراسی قائل بودند از چنین دیدگاهی قابلتفکیک است. بهاینترتیب گذارهایی که در ربعقرناخیر به دموکراسی بهصورت توفیقآمیز اتفاق افتاد، طبق تحلیلهای دقیق و علمی چنین نظریهپردازانی؛ یا محصول پیمان اجتماعی و قرارداد یا محصول تحمیل نظر و خواست برخی از نخبگان که دارای گرایشهای دموکراتیک بودند بر بخشهای دیگر صورت گرفت.
نخبگان حاکم در کشورهای مختلف را طبق دو محور میتوان طبقهبندی کرد: محور اول میتوانند دارای انسجام ساختاری و محور دیگر میتوانند دارای انسجام ارزشی باشند. منظور از انسجام ساختاری ایناستکه اجزای مختلف تشکیلدهنده نخبگان حاکم در یک کشور، از حیث پایگاه اجتماعی با یکدیگر شباهت اساسی داشته و دارای پیوندهای ارگانیک و ارتباطی باشند و در دنیاهای گوناگونی از حیث اجتماعی بسر نبرند. نخبگانی که دارای انسجام ارزشیاند باید از مجموعهای از ارزشهای مشترک حمایت کنند و برای نهادهای مسلط در کشور بهیکمیزان احترام قائل شوند؛ پس طبق این دو محور؛ سه نوع از نخبگان سیاسی قابلتشخیص است: یکی، نخبگانی که هم از حیث ساختاری و هم از حیث ارزشی گسیختهاند و انسجام ندارند مانند لبنان، افغانستان و ایران بعدازانقلاب که نخبگان حاکم دارای انسجام فکری، گفتمانی و انسجام ساختاری نبودند. دوم، نخبگانی که انسجام ایدئولوژیک دارند و خود به دو نوع تقسیم میشوند: یکنوع ایناستکه اعضای تشکیلدهنده نخبگان حاکم، براساس محور ایدئولوژیِ یک مرکز هژمونیک و تعیینکننده انسجام پیدا کنند و میان اجزای پراکندهای با محوریت یک مرکز ایدئولوژیک، پیوند و ارتباط ایجاد شود و بدین روش، انسجام ایدئولوژیک درآنمجموعه شکل میگیرد. نوع دوم، از ارتباط نخبگانی که دارای انسجام ارزشی از نوع اجماعیاند شکل میگیرد؛ یعنی انسجام فکری آنها نتیجه تحمیل ایدئولوژی از یک مرکز نیست؛ بلکه محصول توافق عمومی اجزاء تشکیلدهنده نخبگان بر قواعد بازی دموکراتیک است. بر چنین اساسی؛ اگر ما در تجربهمان از گذار به دموکراسی دقت کنیم، میبینیم طریقه و راه گذار به دموکراسی، از نظامهای منسجم ازلحاظ ایدئولوژیک بهسوی نظامهای گسیخته بهعنوان مقدمه گذار به دموکراسی اتفاق میافتد و در مرحله تکمیل گذار از صورتبندی نخبگان گسیخته و فاقد انسجام، سوی صورتبندی نخبگانیست که دارای اجماع فکری هستند و قواعد بازی دموکراسی را میپذیرند؛ یعنی همان نظامهای دموکراتیک حداقلی که رقابت و مشارکت را بهعنوان اساس زندگی سیاسی میپذیرند. اگر بخواهیم به تجربه تاریخی تحولات سیاسی ایران از آغاز انقلاب اسلامی تا حالحاضر از چشمانداز علمی و جامعهشناسانه نگاه کنیم، سهدوره اساسی را میتوان تمیز داد: اول، آیا نخبگان حاکم دارای انسجام ساختاری هستند یا خیر؛ دوم، آیا دارای انسجام ارزشی یا ایدئولوژیک هستند یا خیر و سوماینکه آیا بهسوی نخبگان حاکم و منسجم از حیث دموکراتیک حرکت میکنند یا خیر. طبق اینها؛ این سهدوره عبارتاند از سالهای اول انقلاب از 1357 تا حدود 1360 که مجموعهای از نیروهای سیاسی بهواسطه انقلاب اسلامی آزاد شدند و نخبگان حاکمی دراینمقطع شکل گرفتند، از پایگاههای اجتماعی گوناگون از روحانیت گرفته تا طبقه متوسط جدید، روشنفکران، بازاریان، خردهبورژواها، احزاب و گروهها و سازمانهای متنوع و البته تودههای پایینشهری؛ پس نخبگان حاکم دراینمقطع هم از حیث ساختاری و هم از حیث ایدئولوژیک، نامنسجم بودند. انواع گوناگونی از گفتارهای سیاسی از ناسیونالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، اسلامگرایی با انواع متفاوتش، جغرافیای فکری نخبگان حاکم جدید را تشکیل میداد. در سالهای اولیه دوران پسازانقلاب طبعاً باتوجهبه عدم انسجام ساختاری و تفرق ایدئولوژی، باید امکان غلبه بخشی از اجزاء تشکیلدهنده نخبگان حاکم بر بقیه را موردبررسی قرار داد. رویهمرفته بهنظر میرسد گروههای اسلامگرا بهدلایل خاصی که تقریباً روشن است، دارای توانایی غلبه بر بخشهای دیگر بودند و نیز توانایی سازمانی گروههای محدود روشنفکری بیشتر بود. همچنین فشارهای تودهای ناشی از انقلاب بر بخش رادیکال نیروهای انقلابی محسوستر بود و این خطری که یا بهصورت متصور یا بهصورت واقعی تحتعنوان امپریالیسم و دشمن خارجی درآنزمان وجود داشت و طبعاً شواهدی از وجودش را نیز در گذشته احساس کردهایم، موجب شد دراینمراحل گذار از تفرق اجزای تشکیلدهنده نخبگان نه بهسوی گذار موردنظر ما (دموکراسی) بلکه گذار به دولت ایدئولوژیک و انسجام ایدئولوژیک منجر شود. مرحله دوم با تشکیل حزب جمهوری اسلامی آغاز میشود و تا سال 1376 با درجات مختلف و فرازوفرودهایی ادامه پیدا میکند. دراینمرحله است که انسجام ساختاری و ایدئولوژیک در نخبگان حاکم در ایران پیدا میشود. ازنظر سازمانی گروههایی که ضدانقلاب تلقی میشوند، خارج از حیطه قدرت بوده و تنها گروههای متعهد، اسلامگرا در درون بلوک قدرت، قدرت سیاسی را در دست دارند. پیوندهای ایدئولوژیک هم بسیار نیرومند است. دوران سوم، از 1376 بهبعد است که ما درواقع شاهد بیشترینمیزان عدم انسجام ساختاری و نیز عدم انسجام ایدئولوژیک و ارزشی در درون نخبگان حاکم هستیم. شاید حتی این عدم انسجام از جهاتی بیش از دوران اولیه انقلاب باشد. ازنظر ارزشی و ایدئولوژیک نیز درمقابل ایدئولوژی اصلی انقلاب اسلامی که باتکیهبر متغیرهایی مانند امت اسلامی، تعهد اسلامی، اخوت اسلامی، ایمان و حکومت طبق سنت و ... استوار بود، شاهد پیدایش گفتمان متفاوت (و دیگری) شدیم که بر عناصر رقابت، مشارکت، مردمسالاری، جامعه مدنی و هنجارهای سیاسی متفاوت تأکید میکردند. در گذار به دموکراسی نباید هیچیکاز اجزای تشکیلدهنده نخبگان حاکم، بر دیگران غلبه داشته باشد؛ درحالیکه ازنظر واقعیت سیاسی و بهحکم قانون اساسی و ساختار حقوقی حکومت، طبعاً بخشی از نخبگان حاکم بر بخشهای دیگر غلبه دارند؛ پس یک شرط اساسی در گذار به دموکراسی، در ایران نه محقق شده و نه بهحکم ساختار حقوقی نظام قابلتحقق بود. ازسویی، میزان سازماندهی بخشهایی بیشتر بود و بخشهای دیگر سازماندهی شکنندهتری داشتند که قابلتعرض بود و عملاً هم پایدار نماند؛ پ از حیث میزان سازماندهی با یکدیگر همسانی نداشتند. درخصوص فشارهای تودهای گروههای مختلف نخبگان، فاصله چندان زیادی از حیث تاریخی از انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاد و همچنان بخشهایی از جامعه سیاسی کشور یا بخشهای خاصی از آن توسط دستههای خاص از نخبگان حاکم، قابلیت بسیجپذیری داشته و دارند. علاوهبرآن، باوجوداینکه دائماً از وجود بحران در ایران صحبت میشود و گفته میشود که هم عرصه رقابت داخلی و هم عرصه روابط خارجی ایران بحرانزاست ولی درعمل هیچ بحرانی که تحریککننده نظام در مقیاس کلانی با بحرانهایی که در جوامع دیگری که گذار به دموکراسی را انجام دادند، اتفاق میافتد، اتفاق نیفتاده. درنتیجه، گذار مفروضی که درخصوص نظام سیاسی ایران در دوره اصلاحات مفروض بود، باتوجهبه این دلایل ساختاری و در مطالعه تطبیقی، فرایندهای گذار به دموکراسی با کشورهای دیگر چنین وضعیتی مییابد. بهنظر میرسد باتوجهبه سازوکارهایی که بیان شد، حدود نوسان انواع رژیمهای سیاسی در درون ساختار سیاسی جمهوری اسلامی، با محدودیتهای خاصی روبهروست.