چرا کتابهای کودکان اهمیت دارند؟
الهه شمس: ادبیات کودکان فقط قصه گفتن برای وقتگذرانی نیست؛ پنجرهای است رو به دنیایی که میتواند نگاه و ذهن یک نسل را بسازد. حالا با آغاز جایزه تازه بوکر برای کتاب کودک، فرصتی پیشروست تا نویسندگان جدیتر به اینحوزه بیایند و شمار بیشتری از بچهها به جمع خوانندگان مشتاق اضافه شوند. ادبیات کودکان فقط سرگرمی نیست؛ پنجرهای است به جهانهایی که میتواند جنس بودن را عوض کند، ذهن را وسعت بدهد و حتی امید تازهای به اخلاق و اجتماع بدهد. حالا، بیش از هر زمان دیگر، به داستانهایی نیاز داریم که تخیلمان را گرم کند و راه پیشنهادی تازهای از زیستن پیش پای ما و کودکانمان بگذارد. دبلیو.اچ. آودن (شاعر و منتقد بزرگ) در یادداشتی مفصل بر «آلیس در سرزمین عجایب» لوئیس کارول، این جمله را نوشت: «کتابهای خوبی هست که تنها بزرگترها میتوانند بفهمند، اما هیچ کتاب خوبی نیست که فقط برای کودکان باشد.» راست میگوید. کتابهای کودک اگر درست نوشته شوند، قدرت تغییر دارند، نهفقط برای کودکی بیپیشفرض، بلکه برای تمام سنها. نویسنده کودک، برخلاف رماننویس بزرگسال که هربار درگیر زمان و دغدغههای روز است، فرصت دارد از قیدوبندها خلاص شود. باید همه پیشداوریهای ذهنی خودش درباره روایت را کنار بگذارد، زبان ساده را قربانی نکند و درعینحال دغدغهاش را برای خوانندهای تازهنفس و بیتجربه بنویسد؛ زیرا او نه به سنتها مقید است و نه به فرمولهای رایج داستانگویی. جایزههای کتاب همیشه راه را بهسوی توجه بیشتر باز میکند. اعلام جایزه جدید بوکر کودک خبر مهمی است؛ شاید فرصتی برای اینباشدکه بحث ادبیات کودک، جدیتر شود. کودکانی که کتاب میخوانند یا برایشان کتاب خوانده میشود، اغلب در مدرسه هم بهتر ظاهر میشوند؛ اما نویسندگان بزرگ والاترین هدف را دنبال میکنند: شکلدادن به «اقلیم ذهن» برای جهش به پیشنهادهای اخلاقی و جهاناندیشی تازه. مهم ایناستکه ذهن بچهها را به پهنای امکانات و بدیلهای اجتماعی و خیالی ببریم. یک نمونه نزدیکش، نوه ششساله نگارنده این یادداشت است: از «ولاد خونآشام» تا شعرهای «جومبلی»، سلایقش مثل یک ماجراجو در زمان و سبک جستوجو میکند. ادبیات کودک برای او نه در حصار زبانی و زمانی است؛ نه محدود به امروز، نه مقید به گذشتهای دور. در ادبیات کودکان، نویسنده میتواند پا را فراتر بگذارد، خطر کند، جهانی تازه بنا کند؛ هم مخاطب خردسال تازهنفس را قانع سازد، هم دلیل خواندن دستدوم بزرگترها باشد. آثار بزرگ، مثل «آلیس»، یا ماجراهای تالار وزغ کنت گراهام و واقعیتِ خیالپردازانه ایدیت نسبیت یا «جاییکه موجودات وحشی هستند» سنداک، نهتنها قصه بلکه بخش ضروری چیدمان ذهن و تخیل گروه بزرگی از آدمها شدهاند. برای بسیاری اینها نخستین فرار واقعی بودهاند؛ فرصتی برای خروج از مرز تجربه محدود خودشان. تجربهای از تفاوت و تنوع که همواره ماندگار است؛ اما حالا اغلب کودکان حتی یک کتاب هم ندارند؛ گزارشها از بنیاد ملی سواد میگوید، فقط یکسوم نوجوانان واقعاً از کتابخوانی در وقت آزاد لذت میبرند. خبر خوب آنکه «بانک کتابها» کتاب رایگان در کنار غذا ارائه میکند و البته کتابخانههای عمومی همیشه چاره کار بودهاند؛ بچهای که با کتابخانه بزرگ شده باشد زندگی غنیتر و افقی وسیعتر دارد؛ اما همه این شانس را ندارند. نگارنده، سالهاپیش در مصر بزرگ شده، بدون کتابخانه اما با مهربانی یک کتابفروشی انگلیسیزبان، هفتهها پنهانی کتابهایی را تورق میکرده، غرق در ماجراهای «پرستوها و آمازونها» و آن کشف دنیای متفاوت همان جرقه تخیل بوده. روزی داستانهای پریان و اسطورهها بیشتر خوراک بزرگترها بود؛ قصه راهی برای پیشنهاد بدیل به «جریان معمول» بود. دنیایی که در آن دختر رختشوی با شاهزاده ازدواج میکرد و نامادری بختبرگشته به سزای خود میرسید. قصهها متعلق به همه بودند چون وعدهای برای بیرونجستن از قفس روزمرگی داشتند. فلسفه اصلی هم همین است: همه ما، چه کودک چه پیر، محتاج داستانیم. از فیلم و تلویزیون گرفته تا حتی زبان خبر، محتوای روز ما، همهوهمه آغشته به قصهاند. تمایز میان خیال و واقعیت کمرنگتر شده؛ مثل خاطره نگارنده که روزی افسانههای تروآ را با حرفهای شبانه بزرگترها درباره نبرد لیبی قاتى میکرده؛ واقعیت و خیال دوباره گره میخورند. بااینهمه، دغدغههای بزرگسالی مثل حافظه، حضور گذشته و کشمکش منافع، همانها بود که کتاب کودک و رمان بزرگسال نویسنده را تغذیه کرد-این دو جنس روایت، برخلاف تصور، نه دشمن بلکه همریشهاند. حتی وقتی ناشر برای انتشار رمان بزرگسال نگارنده پیشنهاد داد نام دیگری انتخاب شود تا جدی گرفته شود، او نپذیرفت؛ کتاب به فهرست کوتاه بوکر رسید. این نگاه مردد هنوزهم در جامعه هست. همانقدرکه مارتین امیس میگوید: «اگر ضربه مغزی جدی داشتم، شاید کتاب کودک مینوشتم»، آدمهایی مثل کاترین راندل هم در هر دو عرصه میدرخشند-نمونه بارز تلفیق داستانگویی کودک و پژوهش جدی در ادبیات بزرگسال. امسال که جایزه بوکر برای کتاب کودک رونمایی شد، شاید نگاه تازهای به اینحوزه داده شود. باید امیدوار بود که نسل جدیدی از نویسندگان و مهمترازهمه، کودکان مشتاق کتابخوان از دل این تحرک برآید. پنلوپی لایولی (تنها نویسنده برنده بوکر و مدال کارنگی)، این یادداشت کوتاه را پیشتر در سخنرانی ویژه جایزه بوکر ۲۰۲۵ ارائه کرده بود. «سارا شوت»، نویسنده و منتقد ادبی، طی یادداشتی برای مجله نشنالریویو مینویسد که کتابهای خلاصهشده نهتنها کمکی به کودکان نمیکنند، بلکه به رشد ذهنی و تخیل آنها آسیب میزنند. او معتقد است این تصور که برای فهم و لذتبردن کودکان باید متنها را «سادهسازی» یا «کوتاه» کرد، هم به نویسنده توهین است و هم به کودک. شوت سه دلیل اصلی برای مخالفت خود برمیشمارد: نخستاینکه حذف بخشهای اصلی یک کتاب، دایره واژگان کودک را محدود میکند و فرصت آشنایی با زبان غنیتر را از او میگیرد. او بهنقلاز اس. دی. اسمیت، نویسنده Green Ember، تأکید میکند که باید «برای بچهها توضیح داد، نهاینکه متن را تنزل داد». ایبنا