راهورسم نابغهشدن در جهان امروز
صید بزرگ از اقیانوس زندگی
مهرداد ناظری
هرروز بچهها در مدارس با این محک مواجه میشوند که آیا انسانی باهوش و توانمند هستند؟ این سؤال همواره در ذهن آنها، مربیان آموزشی و والدین برجسته میشود. مسئله هوشمندی، یکی از موضوعات مهم هزاره سوم بهحساب میآید. اینروزها از بچههای کارگران ساده تا خانوادههای سیاستمداران، به اینموضوع فکر میکنند که چگونه میشود فرزندانی هوشمند تربیت کرد؟ واقعیت ایناستکه تشریح و فهم مسئله هوش و نبوغ چندان ارتباطی به تحصیل و دانشگاه ندارد و برای هوشمندی، انسان ملزم است تا تجربههای متفاوتی را پشتسر بگذارد. برای بسیاریازافراد در جامعه این اصل بر ذهنشان حاکم شده است که موفقیت به میزان هوش انتزاعی افراد دارد؛ اما نکته مهمی را «ادیسون» که یکی از بزرگترین مخترعین جهان است، بیان میدارد؛ او میگوید: «اختراع، یکدرصد الهام گرفته و ٩٩درصد پشتکار و جدیت است.» درواقع، آنچه «ادیسون» را به اوج میرساند، تلاش و کوشش و پشتکار او در ایجاد اختراعات جدید است؛ اما متأسفانه در جامعه امروز ایران، تفکر یکشبهپولدارشدن یا درآمدزایی از راه واسطهگری، به یک اصل و اولویت تبدیل شده است و شاهد آن هستیم که مردم بیشازآنکه فکر کنند و طی طریق درونی داشته باشند، در صف سکه و دلار و پیمودن راههای کوتاهمدت برای حفظ زندگی خویش هستند. آنچه باید بر آن تأکید کرد، مسیریست که نسل آینده را به افرادی نابغه و هوشمند تبدیل میسازد. نبوغ هرچند تجربهایست سخت و طولانی؛ درعینحال، اگر کسی در جاده نبوغ حرکت کند، میتواند به موفقیت برسد. «مالکوم کاولی»؛ نویسنده و منتقد ادبی، جایی در ستایش کتاب «آنا کارنینا» (اثر تولستوی) گفته: «نبوغ، همان طرز نگاه است؛ قدرتِ یافتن الگوها جاییکه دیگران چیزی نمیبینند؛ جز مجموعهای اشیاء درهمبرهم». در اینجا این طرز نگاه، موضوع بسیارمهمیست. ممکن است انسانهای زیادی درطولتاریخ به یک سیب نگاه کردهاند؛ اما تنها یک نگاه متفاوت «نیوتن» است که به کشف جاذبه زمین منجر میشود. کودکان با رؤیاهای بزرگی بهدنیا میآیند. آنها در اوج به زندگی ملحق میشوند؛ اما بهمرور عادتوارهها و سنگفکریهای جوامع بشری، آنها را با جامعه همنوا میسازد. همنوایی کودکان با جامعه هرچند تاحدی یک ضرورت است؛ اما اگر خمیرمایه درون آنها را به یک ماده سفت بیخاصیت مبدل سازد، نتیجه آن، رکود و پذیرش رفتارهای مشابه سایرین است. در اینجا باید درنظر داشت که راز حرکت در مسیر نبوغ، تقویت قدرت تخیل است. تخیل، مهمترین نیروی وجودی هر انسان است. اگر بخواهیم تعریفی ساده از آن ارائه دهیم؛ میتوان گفت که وقتی چیزی را در ذهن تجسم میکنیم که وجود خارجی ندارد، بهمرور با آن پدیده ارتباط برقرار میکنیم. درواقع تخیل، نوعی تصویرسازی ذهنیست؛ تصویری از پدیدهای که باید به آن توجه و بر آن تمرکز کنیم. تخیل را میتوان نوعی رهاسازی ذهن دانست؛ رهاسازی در فضایی که میتواند نتایج بسیارمتفاوت و شگفتانگیزی داشته باشد. براینمبنا؛ گفته میشود تخیل، قدرت حرکت ذهن در مسیرهای متفاوت است؛ بهطوریکه فرد میتواند زندگی را از زوایای گوناگونی ترسیم کند. «اینشتاین» معتقد است: «تخیل از علم بالاتر است؛ چراکه علم محدود است؛ اما تخیل، دنیا را احاطه میکند». وقتی کودکان یا حتی بزرگسالان، به رؤیاپردازی میپردازند، رؤیاها بخش اساسی شکلدهی هویت نابغهشدن یک فرد است. در داستانهای علمی،تخیلی، نویسندگان تلاش میکنند تا رموزی را که در طبیعت وجود دارد؛ اما اطلاعات انسان درمورد آنها کم است را با تصویرسازیهای گوناگون درمعرض دید بگذارند. روزگاری بین مردم، آثار «ژول ورن» و «آیزاک آسیموف» بسیار موردتوجه و تأکید قرار داشت؛ مثلاً وقتی «ژول ورن» در کتاب «بیستهزارفرسنگ زیر دریا» به موضوع زیردریاییها میپردازد، او ذهن آدمها را به تفکر و تأمل وامیدارد. کشتیهای بسیاری از ملل مختلف، در اعماق آبها موجودی عظیمالجثه را مشاهده میکنند که هرکس آنرا بهگونهای تفسیر میکند؛ عدهای آنرا هیولای دریایی ناشناخته میدانند و عدهای او را کوسه بزرگ عنوان میکنند؛ اما آن یک زیردریاییست ساخته دست بشر! «ژول ورن» نشان میدهد که قدرت تخیل انسانها تا فرسنگها زیر آب پیش خواهد رفت. در مجموعه داستانهای «هری پاتر» نیز جی. کی. رولینگ؛ نویسنده انگلیسی بهنوعی خیالپردازی در قالب قهرمانان داستانش میکند. او تلاش میکند تا نشان دهد چگونه جادو و جادوگری، با انسان درارتباط است. «رولینگ» تلاش میکند تا به فانتزیهای ذهنی کودکان شکل عینی و عمیق بخشیده و در عین تعامل و ارتباط با محیط، مسائل انسانی و ارتباطی را به آنها آموزش دهد؛ جالبتراینکه «رولینگ» از جرقههای ذهنی خود در خلق چنین داستانی میگوید. باید درنظر داشت که پایه شکلگیری نبوغ، پذیرش ایدههاییست که برای اولینبار به ذهن ما میرسد. «رولینگ» میگوید ایده «هری پاتر» هنگام تأخیر چهارساعته قطار در ذهنش ایجاد شده. براینمبنا؛ هرگونه اتفاق ناراحتکننده در دنیای اطراف را نباید غمانگیز و نامناسب توصیف کرد. گاهی ایستادنها در خیابان، ترافیک، آلودگی هوا، کرونا و ... میتواند ایدههایی نو برای زندگی بشر بهحساب آید. هر انسانی با میلیونها ایده در زندگیاش مواجه میشود که متأسفانه در برابر بارش ایدهها، اکثر انسانها بیتفاوت و بیتوجه هستند. براینمبنا؛ رسیدن به نبوغ در ما با تأخیر مواجه میشود. یکی از موضوعات مهم درخصوص نبوغ، تمرینِ تخیلکردن بهصورت یک امر عادی و معمولیست. درواقع، اگر بتوانیم مثل مسواکزدن یا تماشاکردن تلویزیون، تخیلکردن را نیز جزو عادات روزانه خود درآوریم، میتوان امیدوار بود که راهی بهسوی مطلوبیت و بهترشدن زندگی یافتهایم. باید درنظر داشت که مواجهه انسان با دنیای رسانه، خود موضوع بسیارمهمیست. ما، در عصری زندگی میکنیم که رباتها بهعنوان یک ابزار هوشمند در کنار ما زندگی میکنند. در فیلم سینمایی Her (او) ما با یک درام عاشقانه و درعینحال، خیالپردازی علمی روبهروییم. فردی، عاشق یک سیستمعامل هوشمند میشود و در تمام این داستان، این فرد با سیستمعامل خود درتعامل و گفتوگوست. این فیلم، مخاطب را بهشدت به تفکر وامیدارد که انسان تاچهحد میتواند در دنیای خود تغییر ایجاد کند؛ تغییراتی بهحدی گسترده و شگفتانگیز که دیگر نمیتوان درمورد آن، توقف را جایز دانست. در فیلم «فراماشین» (Ex machina) «آلکس گارلند»؛ کارگردان، داستان خلق یک ربات را روایت میکند. در این فیلم ما میبینیم که چگونه یک هوش مصنوعی با قدرت تخیل یک انسان، وارد محیط زندگی بشری میشود؛ هرچند این ربات در انتها سازنده خود را میکشد؛ اما این روایت به ما این تذکر را میدهد که برای نابغهشدن باید به مدیریت و کنترل هوشمندی نیز توجه کرد. درواقع هوشمندی، نوعی رهاشدن در اقیانوس پهناور زندگیست؛ اما یک رویه پنهان این اقیانوس، غرقشدن است. براینمبنا؛ نبوغ را باید در نظامهای آموزشی بهشیوهای مناسب و بهنجار آموزش داد. تخیل انسان هیچ مرزی نداشته و میتواند او را تا اوج بهحرکت وادارد. بهاوجرسیدن یک انسان، بسیار لذتبخش و متعالیست؛ اما فهم نحوه مواجهه با این بهاوجرسیدن، خود موضوع مهمیست. باید درنظر داشت که در شرق نیز همیشه مسئله نبوغ و خلاقیت مدنظر قرار داشته. ما شاعران و نویسندگان برجستهای مثل سعدی، حافظ، مولانا، عطار و خیام را داریم که ستارگان درخشان آسمان علم و دانش ایران هستند. آنها همواره به جهان درون توجه دارند و تأکید میکنند که انسان باید بتواند خود را بهخوبی بشناسد. براینمبنا؛ پایه نبوغ، نوعی خودکاوی و خودشناسیست که باید درمواجههبا اینمسئله، به آن توجه کرد. دراینراه ما باید با خرابکردن و ساختنهای مداوم آشنا شویم. انسان در مسیرهای رفتوبرگشتی رشد میکند. «دیوید لینچ»؛ کارگردان پستمدرن سینمای آمریکا میگوید: «خرابکردن برای ساختن، دوگانهای ظاهراً متضاد است؛ اما کنش و واکنش را تشکیل میدهد که نهایتاً منجر به خلق یک اثر هنری میشود. هنرمند باید صبور باشد و باید مانند ماهیگیری صبور، در انتظار بنشیند تا ایدهها، خود را به قلاب او بیندازند»؛ در اینجا یک صید بزرگ، مقصود است. نابغهها صیدهای بزرگ از اقیانوس زندگی کردهاند. ما باید دانشآموزان را برای صیدهای بزرگ آماده کنیم.