افسانه چهره‌آزاد:

هیچ‌چیزی دراین‌دنیا غیرممکن نیست

افسانه چهره‌آزاد گفت: «۲۲ بهمن سال ۱۳۴۱ قدم به دنیا گذاشتم و فرزند اول خانواده‌ام. در دوران کودکی دوست داشتم در امور تربیتی کمک کنم و به مشاوره علاقه داشتم. افتخار می‌کنم که مادر پدری‌ام، خانم رقیه چهره‌آزاد بودند. به ایشان مدیونم که در سن پائین مرا با هنر و نمایش آشنا کردند. به‌دلیل‌اینکه در دوطبقه باهم زندگی می‌کردیم و ارتباطم با مادربزرگم خیلی خاص بود، هرموقع ایشان تئاتر تمرین داشتند، من را با خود می‌بردند. یک‌گوشه می‌نشستم و نمایش روسری قرمز را می‌دیدم. مادربزرگم در راه منزل، از من سؤال کردند افسانه، کار کدام بازیگر را پسندیدی؟ گفتم آقایی که قدش بلند و سبزه‌رو‌ست. مادربزرگم خنده‌ای کردند. فردای آن‌روز که دوباره سر صحنه رفتیم، دیدم مادربزرگم گفت خسرو؛ افسانه بازی تو را خیلی دوست دارد. بعدها سعادتی شد من در خدمت آقای شکیبایی کاری کردم و به ایشان گفتم؛ که خیلی برایش جالب بود». چهره‌آزاد درباره‌اینکه قصه‌گوی کودکی‌اش چه‌کسی بود؟ گفت: «هم مادربزرگم و هم خانم احترام برومند. قصه‌هایی که برای بچه‌ها می‌گفتند. تلویزیون وقتی این قصه‌گویی‌ها را پخش می‌کرد، خیلی دوست داشتم و پیگیری می‌کردم». او درباره خاطره روزی‌که نقش عروس پیشنهاد شد؛ اما پدرش اجازه نداد، صحبت کرد و گفت: «۱۲‌ساله بودم با مادربزرگم که سر سریالی به‌نام عروس به‌کارگردانی مسعود فروتن بودند، می‌رفتم. خسرو شجاع‌زاده نقش اصلی این سریال را بازی می‌کرد. دیدم با مادربزرگم درباره من صحبت می‌کنند که مثلاً من نقش عروس را بازی کنم. قدِ و قامتم بلند بود و بیشتر از ۱۲‌ساله نشان می‌دادم. از این پیشنهاد خوشحال شدم؛ بااینکه دیالوگِ خاصی نداشت و بیشتر حضور بود. با خوشحالی به طرفِ خانه آمدیم؛ اما والدینم خوشحال نشدند و اجازه ندادند این اتفاق بیفتد. قبل‌ازانقلاب شرایطی وجود داشت؛ آن‌موقع متوجه نبودم و الآن درک می‌کنم. البته آن‌روز قهر کردم و گفتم می‌خواهم بروم و به مادربزرگم گفتم صحبت کند؛ اما او گفت: درست نیست من وارد این‌قضیه بشوم». بازیگر سریال‌های «آشپزباشی»، «وضعیت سفید»، «سربه‌راه»، «دلدادگان»، «کتاب‌فروشی هدهد»، «احضار» و ... درباره ورودش به عرصه بازیگری توضیح داد: «در دوران دبیرستان بودم و فعالیتی در تئاتر مدرسه داشتم. آنجا موقعیتی فراهم شد که حتی جایزه بدهند؛ اما پدرم مخالفت کرد و گفت بهتر است به درس‌هایم برسم. این اتفاق در وجودِ من تقریباً خاموش شد». او درباره آشنایی‌اش با همسرش (شاهرخ فروتنیان) گفت: «۲۰‌سالم بود. آقای فروتنیان ۲۶‌سالشان بود؛ ازدواج کردیم و بعد از ازدواج، ۲۵‌ساله بودم که وارد حرفه بازیگری شدم. در وجودم دوره‌ای خاموش شده بود؛ اما یادم است سال ۱۳۶۶ عیددیدنی خانه مادربزرگم رفتیم که آقای حسین کسبیان و همسرشان هم آنجا بودند. وقتی مرا دیدند، گفتند که افسانه، هنوز به بازیگری علاقه داری؟ برقی در چشمانم زد و گفتم متأسفانه شرایطی پیش نیامد به دانشگاه بروم و رشته هنر را دنبال کنم؛ که گفتند دوست داری؟ گفتم مگر می‌شود؟ گفتند چراکه نه! من یک نگاه به همسرم کردم و نظر ایشان را بپرسم. ایشان هم گفت: هر طور مایلید. این صحبت ما تمام شد. شاید سه‌هفته‌بعد تلفن منزل زنگ خورد. برداشتم و پرسیدند خانم چهره‌آزاد؟ گفتم منزلشان اینجا نیست. گفتند چهره‌آزادِ ۲۵‌ساله! بسیارخوشحال شدم و به من گفتند شما می‌توانید فلان ساعت به استودیو بیایید و رفتم. قرار بود در‌آن‌فیلم نقش دختری را بازی کنم و تست خوبی هم دادم؛ اما آن‌کار سینمایی نشد و دلیلش را الآن فراموش کردم. چندی‌بعد دوباره تماس گرفتند و گفتند خانم بیایید. کار تلویزیونی بود؛ سریالی به‌اسم سال‌های بدون خانه. با تلویزیون وارد شدم. حتی روزی‌که رفتم برای فیلم‌برداری یادم است؛ جمعه ۲۲ مهر ۶۶ بود. قرار بود نقش منشی سازمان زمین شهری را داشته باشم. این، اولین کار من به‌حساب می‌آید». او درباره حس‌وحال اولین کارش گفت: «آن‌زمان خیلی خوشحال بودم؛ اما ترس هم داشتم. همسرم و مادربزرگم مشوقم بودند». این بازیگر تلویزیون درپاسخ‌به‌اینکه اگر سوار ماشین زمان شود و بخواهد در ایستگاهی پیاده شود، آن ایستگاه کدام است؟ گفت: «دلم برای پدرومادرم تنگ شده و واقعاً جایشان خالی‌ست. دوست داشتم الآن کنارشان بودم و درقیدحیات بودند. من و همسرم به جمله‌ای معتقدیم که او با خطی زیبا نوشته است: خدایا به داده و نداده‌ات شکر که داده‌ات نعمت است و نداده‌ات حکمت. این جمله برای ما اصلِ زندگی‌ست». وی گفت: «جوان‌هایی که به ما می‌گویند می‌خواهیم بازیگر شویم، هیچ‌چیزی دراین‌دنیا غیرممکن نیست؛ اما اگر بخواهید با واقعیتِ بازیگری مواجه شوید، یک‌روز از ۶ صبح تا ۱۱ شب با ما همراه شوید. خواهید دید که چقدر کار سختی‌ست و به‌سادگی چیزی به‌دست نمی‌آید»./ ایسنا

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه