خودنویس
ای تو که پرسی ز من و حال من
قالی من قصهی احوال من
آنچه حدیث غم پنهان ماست
قالی خوشمنظر کرمان ماست
قالی ما گلشن جان و دل است
کاین همه آوازه از آن حاصل است
تار غنا پود وفا و صفا
بافته شد در هم و شد فرش ما
نرمترک گام بنه بر سرش
حیف ببازی تو به سیم و زرش
قالی ما گنج قناعت بود
ثروتی از عز و مناعت بود
نقش بدیعی که به قالی ماست
گلبنی از همت عالی ماست
گلشن آن باغ گل آرزو
اینهمه سکرآور و خوشرنگوبو
غنچه آن زندگی ناتمام
کان شده پرپر سر هر کوی و بام
لحظهای آرام نگر بر گلش
نیک ببین نسترن و سنبلش
نرگس آن گر ز تو دل میبرد
روشنی از دیدهی من میخرد
یاسمنش را بنگر یار من
یاد کن از کودک بیمار من
سبزهی آن سبزهی شوق و امید
شوق و امیدی که به خون در تپید
اینهمه برگ و بر شاد و خوشاب
از سر سرچشمهی دل خورده آب
چهرهی آن چهر خوشاب من است
باغ جوانی و شباب من است
فاطمه جهانگرد