شهاب حسینی؛ ستاره دنباله‌دار سینما و تلویزیون

سعيد جمالي

«شهاب حسینی» آن‌قدر چهره شناخته‌شده‌ای‌ست که مرور کارنامه‌اش به‌نوعی تکرارِ مکررات است؛ ازاین‌رو، در پرونده این‌هفته زوایایی دیگر از زندگی او را مرور می‌کنیم که در گفت‌وگوهای قدیمی‌ عنوان شده‌اند. او را می‌توان یکی از معدود ستاره‌های هنر ایران دانست که همچنان قدرت جذب مخاطب را دارد و هنوز می‌تواند با یک بازی غیرمنتظره، مخاطب را غافلگیر کند. کمتر کاری در کارنامه او به‌چشم می‌خورد که ازلحاظ بازی در آن، به‌اصطلاح؛ «کم» گذاشته باشد. این‌را حتی در آثار تلویزیونی‌اش نیز می‌توان مشاهده کرد. «حسینی» به‌نوعی در «توان بازیگری» یک «پدیده» بوده که گذر زمان نه‌تنها از لذتِ تماشایش در آثار مختلف کم نکرده؛ بلکه بیننده منتظر است تا ببیند در فیلم‌های جدیدِ او، چگونه با رُخی تازه از استعدادش روبه‌رو و متعاقباً شگفت‌زده می‌شود. «نعیم» که 15سال زندان را به‌عشق دیدن دخترش تاب آورده، پس از رهایی، برای دیدار با او دچار بحرانی بزرگ می‌شود ... قصه یک‌خطیِ سریال جدید برادران محمودی؛ چنین است و آن‌ها جدا از «شهاب حسینی»، سراغ هادی حجازی‌فر، پانته‌آ بهرام، پردیس احمدیه، ابوالفضل امیری، علیرضا کمالی، بهزاد خلج، رضا بای، بابک کریمی و ژیلا شاهی نیز رفته‌اند تا «پوست شیر» شکل بگیرد؛ تازه‌ترین حضور «شهاب حسینی» به‌عنوان بازیگر در یک مجموعه داستانی، برای شبکه خانگی.

«متولد زمستان هستم. درست بعد از نه‌ماه متولد شدم؛ و حین تولد سه‌کیلو و 700‌گرم وزن داشتم. ساعت به‌دنیاآمدنم هم 3 و 30‌دقیقه نیمه‌شب بود. پدرومادرم در جوانی ازدواج کردند؛ آن‌ها وقتی مرا به‌دنیا آوردند که سرگرم جمع‌وجورکردن زندگی‌شان بودند». او این‌گونه از اولین نقطه حضورش در دنیا می‌گوید و ادامه می‌دهد: «دوران کودکی من به شیطنت‌های مختلف پسربچه‌ها گذشت. مادرم می‌گفت تو پسر شری بودی. روزی‌که به‌خاطر سربازی سرم را با نمره 4 اصلاح کردم، دیدم سرم از نُه ناحیه شکسته است. باتوجه‌به‌اینکه زمان وقوع چهار،پنج‌مورد از این شکستگی‌ها را به‌خاطر نمی‌آورم، باید آن‌ها را به دوران کودکی‌ام نسبت داد. به‌جز سر، از نواحی دیگری همچون صورت و دست‌وپا هم بارها دچار جراحت‌های مختلف شدم». وی ادامه می‌دهد: «در خانواده پدری، نوه اول بودم. ارتباط ما با فامیل مادرم بیشتر بود تا با اقوام پدر. دوست ندارم ازنقطه‌نظر مهر و محبت کسی را برتر از دیگری بدانم. هر‌دو خانواده به‌اندازه وسع خودشان محبت می‌کردند. یادم می‌آید مادر پدرم بهترین عیدی‌ها را می‌داد. یک‌بار از او یک توپ چرمی فوتبال عیدی گرفتم. آن‌موقع این هدیه بسیار‌گران‌بها بود و هرکسی توپ چرمی نداشت». وی که چندی‌پیش با برنامه «هم‌رفیق» به موضوع دوستی بین آدم‌های معروف ورود کرده بود، درباره نگاهش به‌این‌مقوله می‌گوید: «دوستی، بخش مهمی از روند شکل‌گیری نگاه و بزرگ‌شدن همه ماست. دانش عمومی‌ام تاحدودی خیابانی‌ و محصول رفاقت با هم‌محلی‌هاست. کودکی من درحدفاصل میان دو خیابان هاشمی و سپه غربی گذشت. دوستی داشتم به‌نام رضا که هم خیلی صمیمی بودیم و هم‌اینکه به‌صورت متوالی با هم کتک‌کاری می‌کردیم. ضمناً اهل دوستی با بزرگ‌تر از خودم بودم. مایل بوده‌ام از رفقا به‌‌ویژه در مسائل مختلف درس بگیرم». حسینی می‌گوید: «دوست نداشتم قلدر محل باشم. بااین‌حال همیشه در جمع بچه‌محل‌ها به‌حساب می‌آمدم. نوجوانی من حول‌وحوش خیابان فاطمی گذشت. هرچقدر بزرگ‌تر می‌شدم دایره ارتباطاتم گسترش می‌یافت. درنتیجه به تمایل برخی بچه‌ها برای انجام کارهای خلاف پی بردم. درآن‌دوره یکی از بهترین دوستانم را به‌خاطر اعتیاد از دست دادم. او به‌دلیل اعتیاد به مخدر از بین رفت». او می‌گوید: «در مرور خاطرات هر پسربچه‌ای انگار وجود اسباب‌بازی اتومبیل، امری ناگزیر است. مادر من هم برایم از این ماشین‌های کوچک اسباب‌بازی می‌خرید. مجموعه‌ای جمع کرده بودم که در آن 150 ماشین کوچک بود. هنگام اسباب‌کشی، اسباب‌بازی‌ها را جا گذاشتم. دوهفته‌بعد که فهمیدم کیسه حاوی ماشین‌ها نیست، از این‌موضع بسیار ناراحت شدم». این هنرمند درباره دوران تحصیل می‌گوید: «اول دبستان را در مدرسه بامداد نو گذراندم. سال بعدش به‌خاطر کار مادرم به خرم‌آباد نقل‌مکان کردیم. او امدادگر سیار بود. دوم، سوم و چهارم را در خرم‌آباد خواندم. دوران بسیاربدی بود. از جنگ خاطراتی ناراحت‌کننده در ذهنم باقی مانده. آن‌موقع این‌طور احساس می‌کردم که عراقی‌ها با کشتن مردم بی‌سلاح تفریح می‌کنند. حضور در یک محیط جنگی، دوری از تهران و اکثریت فامیل بانضمام نگرانی‌هایی که به‌خاطر شغل مادرم در آنجا متوجه ما بود، باعث شد تا در بازگشت به تهران احساس غریبی کنم و در کلاس پنجم شاگردی آرام و گوشه‌گیر باشم. معلمی که بیشتر از بقیه معلم‌های دوره ابتدایی دوستش داشتم، معلم کلاس پنجم من بود. در ابتدایی دانش‌آموز متوسطی بودم و هیچ‌گاه مبصری را تجربه نکردم». او می‌افزاید: «دوران راهنمایی بود؛ از کودکی درآمده بودیم و می‌خواستیم شبیه به بزرگ‌ترها رفتار کنیم. این تغییر وضعیت به‌شدت روی درس‌خواندنم تأثیر گذاشت و باعث شد افت کنم. سال دوم راهنمایی بودم که در درس‌های ریاضی، علوم و عربی کارم به شهریورماه کشید. در راهنمایی نیز ورزشم فوتبال بود و این‌بار طعم مبصری را چشیدم. سال سوم مرا مبصر رده‌مان کردند. نزدیک امتحانات ثلث سوم سال سوم دبیرستان به‌شدت دچار یرقان شدم. حالم به‌قدری خراب بود که نمی‌توانستم از خانه خارج شوم. معده‌ام حتی آب‌خوردن را هم پس می‌زد. به‌خاطر بیماری نتوانستم در امتحانات شرکت کنم. به‌همین‌خاطر سال سوم را دوبار خواندم و سرانجام دیپلم را با معدل تقریباً خوبی گرفتم». او که قبل از شروع به کار هنر، قصد داشت از ایران برود، دراین‌باره می‌گوید: «آن‌قدر به خودم اطمینان داشتم که فقط در کنکور سراسری شرکت کردم. مطمئن بودم قبول می‌شوم؛ اما نشدم! سال بعد در دانشگاه آزاد جواز ورود به رشته بازیگری را به‌دست آوردم؛ آن‌موقع چون این حرفه برایم مطرح نبود، صبر کردم تا نتایج سراسری هم مشخص شود. با قبولی در رشته روانشناسی به دانشگاه سراسری نقل‌مکان کردم. دوسال درس خواندم و بعد انصراف دادم. عمویم مقیم کانادا بود. قصد داشتم هرچه‌سریع‌تر به او برسم و در کانادا ادامه تحصیل بدهم. همین تصمیم باعث شد تا درس را نیمه‌کاره رها کنم. حالا که به گذشته‌ها فکر می‌کنم می‌بینم درس شیرینی را رها کردم. برای سفر به خارج یک‌سال تلاش کردم. وقتی نشد، رفتم سربازی؛ به‌این‌امیدکه بعد از پایان‌خدمت بروم. افتادم ارتش. در تیپ 65 نیروهای ویژه خدمت کردم. راننده بودم؛ رانندگی در خدمت کار سخت و پرمسئولیتی‌ست. بعد از 18‌ماه خدمت دچار خونریزی معده شدم. مرا به بیمارستان 502 منتقل کردند. آنجا به من گفتند نباید به خدمت می‌آمدی و به‌خاطر وضع معده‌ات می‌توانستی از معافیت پزشکی استفاده کنی! باتوجه‌به اضافه‌هایی که خورده بودم، ترجیح دادم معاف شوم. این‌گونه بود که سر 18‌ماه با خدمت خداحافظی کردم». حسینی درباره علاقه‌اش به شغلی جز بازیگری، می‌گوید: «یک‌زمانی دوست داشتم باستان‌شناس شوم. این حس به‌مرور از بین رفت و جایش را به بازیگری داد. بین سال‌های 71 تا 72 بود که در کلاس‌های زنده‌یاد استاد سمندریان شرکت کردم. ضمن دستیابی به فنون بازیگری؛ این کلاس‌ها محاسن دیگری هم برای ما داشت. به‌خاطر شرکت در کلاس‌های بازیگری ایشان جرئت یافتم کارهای مختلف را اتود بزنم. ترسم از بازی در حضور جمعیت ریخت و صاحب اعتمادبه‌نفس شدم». او ادامه می‌دهد: «در دانشگاه با بچه‌های دانشکده هنر، تئاتر کار می‌کردم. از آن جمع، پارسا پیروزفر و یوسف تیموری به بازیگرانی مطرح تبدیل شدند. اولین کار تصویری‌ام برنامه زنده اکسیژن بود که در آن مجری بودم. این‌برنامه زمان خودش مخاطبان زیادی را جذب کرد. برای اجرا در شبکه‌های 2 و 3 و حتی جام‌جم صاحب برنامه شدم. البته درآن‌دوره و در اجراهایم بیشتر یک مجری‌بازیگر بودم که برایم جذابیت زیادی داشت. وقتی تماشاگر از کارم راضی‌ست لذت می‌برم؛ اما هیچ‌وقت کاری‌که انجام داده‌ام به‌نظرم آرمانی و ایدئال نیست؛ همیشه به‌نظرم می‌توان بهتر بود». حسینی این‌روزها «شین» را در اکران سینما دارد؛ فیلمی به‌نویسندگی و کارگردانی میثم کزازی و به‌تهیه‌کنندگی خودش که اثری در ژانر ترسناک است.
عکس: امیرحسین بزرگزادگان

 

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه