بابک حمیدیان؛ مرد انتخاب‌های دشوار

مصطفی رفعت «بابک حمیدیان» متولد 19 شهریور 1359 در تهران است. او که فارغ‌التحصیل رشته‌ نمایش با گرایش طراحی صحنه از دانشگاه آزاد اسلامی‌ست، فعالیت خود را در سینما در سال ۱۳۸۲ با نقشی کوتاه در «مزرعه پدری» چهاردهمین فیلم بلند رسول ملاقلی‌پور آغاز کرد؛ هرچند با فیلم «قدمگاه» ساخته‌ محمدمهدی عسگرپور در همان‌سال بود که به عموم سینماروها معرفی شد. او پیش‌ از پیوستن به عرصه‌ تصویر، چندسالی درزمینه‌ نمایش کار؛ و در چند اجرا در اروپا حضوری موفق را تجربه کرده ‌بود. آشنایی‌اش با آتیلا پسیانی در آلمان که هر‌دو برای اجرای نمایش به آنجا سفر کرده‌ بودند، بانیِ حضور مقابل دوربین سینما شد. اثری که باعث شد به چهره‌ عمومی‌تری تبدیل شود، ساخته‌ای از مهرشاد کارخانی با‌عنوان «ریسمان باز» بود که سال 86 اکران شد و به‌خاطرش در دوره‌ دوازدهم جشن خانه‌ سینما تندیس زرین نقش دوم مرد را گرفت. «طبل بزرگ زیر پای چپ»، «یک بوس کوچولو»، «اسب»، «سه زن»، «خدا نزدیک است»، «خاک آشنا»، «بی‌پولی»، «کلبه»، «دیو و دلبر»، «پنهان»، «اسب حیوان نجیبی است»، «یک خانواده محترم»، «بغض»، «هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند»، «ساکن طبقه وسط»، «رستاخیز»، «چ»، «به تهران خوش آمدید»، «با دیگران»، «۵۰ قدم آخر»، «نیمرخ‌ها»، «من دیه‌گو مارادونا هستم»، «مرگ ماهی» و ... سایر فیلم‌های سینمایی او هستند. حمیدیان در تلویزیون مجموعه‌های «به کجا چنین شتابان»، «حیرانی»، «گذر از رنج‌ها» و ... را بازی کرد و درزمینه‌ نمایش هم آثاری نظیر «مکبث»، «ویتسک»، «مرثیه‌ای برای کتاب‌سوزی‌ها» و «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» در کارنامه‌اش به چشم می‌خورد.

اگر قرار بود هر فیلمی که توسط بازیگری بازی می‌شود را به‌مثابه میخ‌پرچی بر زمینه‌ تثبیت او در سینما درنظر بگیریم، بی‌شک «بابک حمیدیان» میخ‌پرچ‌هایش را کوبیده و جاپای خودش را دراین‌عرصه به‌خوبی محکم کرده ‌است. او از جمله‌ بازیگرانی‌ست که آهسته‌و‌پیوسته جلو می‌‌آید و بی‌حاشیه در مسیر ادامه می‌دهد. فیلم‌هایی که بازی کرده را عموماً نام‌های قابل‌اعتنایی ساخته‌اند و این نشان می‌دهد که وسواس انتخابش اجازه نداده‌ خود را محدود به چند نام و در‌نتیجه، تعدادی انگشت‌شمار فیلم کند. او حتی شده در یکی‌،‌دو سکانس در آثار متفاوت، نقش‌های خاص بر‌عهده گرفته ‌است و به‌نوعی نه‌ یک‌باره؛ بلکه فیلم‌به‌فیلم رشد کرده ‌است. شاید عجیب باشد که بگوییم از سال 1382 که وارد عرصه‌ تصویر شده تا سال 1401 که در آن با فیلم «غریب» در جشنواره فجر درخشید؛ 50 فیلم سینمایی بازی کرده‌ که آمار قابل‌توجهی‌ست. دراین‌باره گفته‌ است: «اگر هومن سیدی می‌خواهد در اعترافات ذهن خطرناک، فقط یک سکانس بازی کنم، حاضرم برای همان یک سکانس، فک مصنوعی بگذارم تا به آدم‌ها نشان دهم که می‌شود نقش‌های کوچک؛ اما متنوع داشت. با همین فرض می‌روم در فیلم امکان مینا فقط در یک پلان و به‌جای یک هنرور که سر جایش نبوده، در لوکیشن مخابرات بازی می‌کنم. دراین‌کار، هم فانتزی مستتر است و هم علاقه‌ام به کمال تبریزی». به‌عبارتی، این‌نگاه باعث شده تا در چندسال‌اخیر جزو بازیگران پرکار جشنواره‌ فجر محسوب شود؛ اتفاقی‌که می‌تواند به‌شکلی برایش مخاطره‌‌آمیز هم باشد. منتقدانش او را بازیگری دم‌دستی می‌نامند که در هر پروژه‌ای که دعوت می‌شود، حضور می‌یابد و کمیت کارهایش بیش‌ازآنی‌ست که باید در کارنامه‌ بازیگری با میزان سابقه‌ او در عرصه‌ سینما باشد. خودش این‌را قبول ندارد و البته واقعاً هم بسیاری از نقش‌های کوتاهی که بازی کرده‌؛ هم در فیلم‌های آبرومندی بودند و هم حضورهایی قابل‌دفاع‌اند. حمیدیان بازیگری‌ست که علاقه به سینما را همیشه در خود حفظ کرده و همچنان پرشور در قالب‌های مختلف ظاهر می‌شود؛ البته گاه برای همان چند‌دقیقه بازی هم کارهایی انجام می‌دهد که به‌نوعی نزد عده‌ زیادی از بازیگران قدیم و جدید ما منسوخ شده ‌است؛ گرچه عمده‌ این تلاش‌هایش گاه نادیده گرفته شده‌اند و از‌سوی مخاطب عام که اصلاً دیده نشد. می‌گوید: «به‌جرئت می‌گویم داورانی که فیلم استراحت مطلق را دیدند، متوجه نشدند چرا در‌این‌فیلم با‌اینکه خیلی لاغرم، شکمم باد دارد؟ دلیلش به‌نظر خودم این بود که دل آن شخصیت به‌خاطر خوردن تخم‌مرغ و املت زیاد، نفخ کرده! این‌چیزها در تحلیل نقش می‌گنجد و من حتماً باید به آن‌ها توجه‌ کنم؛ اما داوران آن‌سال جشن خانه سینما من را گزینه‌ آلترناتیو نقش مکمل مرد نگه داشته بودند؛ در‌حالی‌که در استراحت مطلق، با یک تعریف، نقش اصلی مرد را بازی می‌کردم. چرا؟ چون وقتی حضور ندارم هم در موردم صحبت می‌شود. این خاطره‌ها تبدیل می‌شود به وجوه غم‌انگیز سینما که باعث می‌شود خستگی بعضی نقش‌ها در جان آدم بماند. دل من پُر است از این خاطره‌ها». به‌هرروی سینما رویه‌ بی‌رحم خودش را همیشه به‌نوعی به بازیگران نشان داده ‌است. حمیدیان، از آن عشقِ بازیگری‌هایی‌ست که آگاهانه در‌این‌مسیر قدم برداشت و آموخت؛ می‌گوید: «بازیگری مطالعه دارد، باید زبان بصری خود را بالا ببری، باید جهان را زیباتر ببینی، کتاب بخوانی، عرق بریزی. این‌ها آن‌چیزی‌ست‌که در جهان واقعی بازیگری مرسوم است؛ اما دراین‌سال‌ها تعاریف بازیگری برای مردم عوض شده ‌است. دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌های بازیگری جز چند‌مورد، آن‌دسته از تعاریقی را برای علاقه‌مندان مطرح کردند که فایده‌ای نداشته ‌است. حالا احتمالاً هم‌سن‌و‌سال‌های من حرف‌هایم را می‌شنوند و می‌گویند نفسم از جای گرم درمی‌آید؛ اما من مسیر سختی را طی کرده‌ام»؛ و البته این، ادعایی حقیقی‌ست. سال‌ها طول کشید تا «حمیدیان» به چهره تبدیل شود؛ از آن چهره‌هایی که مردم با دیدنش به‌سرعت نامش را به‌زبان بیاورند یا به‌خاطرش فیلمی یا نمایشی را ببینند. شاید کمتر کسی او را تا قبل‌از «ریسمان باز» آن‌قدرها به‌خاطر بیاورد؛ اما او در همان برهه برای مثال، کاری نظیرِ «طبل بزرگ زیر پای چپ» را بازی کرد که به‌خاطرش از دوره‌ نهم جشن خانه‌ سینما، کاندیدای دریافت جایزه‌ نقش دوم مرد شد یا در فیلمی به‌نام «یک بوس کوچولو» ساخته‌ بهمن فرمان‌آرا حضور داشت. حتی فیلم زیبای «خدا نزدیک است» به‌کارگردانی علی وزیریان را در همان دوره‌ گمنامی عمومی بازی کرد. فیلم،‌ درباره‌ «رضا»ست که با موتور مسافرکشی می‌کند. او در نگاه اهالی، شیرین‌عقل است؛ لیکن در باطن جوانی باعاطفه، مهربان و برخوردار از سلامت کامل ذهنی‌ست. در نزدیکی محل زندگی «رضا»، روستای کوچکی‌ست که بخشی‌از جاده‌ آن در مسیر سیل ویران شده. اهالی برای تردد به آنجا ناچارند با موتورهای مسافرکش و از راه جنگلی عبور کنند. در‌این‌ایام، «لیلا»؛ معلم جدید روستا از راه می‌رسد و برای رفتن به مدرسه ناچار می‌شود با موتور سفر کند. «رضا» دلباخته‌ «لیلا» شده، رفته‌رفته احوالاتش به‌گونه‌ای تغییر می‌یابد که مادرش او را برای شفا به امامزاده می‌برد ... اثر نه‌تنها در ایران مورد‌توجه منتقدین واقع شد؛ بلکه اکران‌های موفقی در دهمین جشنواره‌ بین‌المللی فیلم سینما و دین در کشور ایتالیا و دهمین جشنواره‌ بین‌المللی فیلم داکا در بنگلادش داشت و حتی برنده‌ جایزه‌ دون تونینو بلو در سال ۲۰۰۷ از جشنواره‌ فیلم‌های مذهبی ایتالیا شد. 1386 برای او، سال خوبی بود. فیلم «ریسمان باز» را در کنار پژمان بازغی برای مهرشاد کارخانی بازی کرد که قصه‌ای یک‌خطی داشت؛ دو جوان از قشر فرودست جامعه که در کشتارگاه کار می‌کنند، مأمور می‌شوند تا گاوی را به یک قصابی در محله‌ای اشرافی برسانند. منتقدان درباره‌ جاذبه‌های این‌کارِ تجربه‌گرایانه نوشتند: «یکی‌از مواردی‌که بر جذابیت‌های این فیلم ساده و شریف می‌افزاید، بازی درخشان دو بازیگر اصلی آن است. پژمان بازغی در نقش میکائیل؛ جوانی تهی‌دست که به‌سختی وانتی قسطی خریده و با آن در کشتارگاه کار می‌کند، بی‌شک بهترین بازی کارنامه‌ هنری خود تا ‌آن‌زمان را ارائه می‌دهد. از‌سویی، بابک حمیدیان نیز در قالب شخصیت عسگر؛ جوان ساده‌دل شهرستانی که همراه و دستیار میکائیل است، به‌خوبی جا افتاده و ایفای نقشی باورپذیر و قابل‌تأمل دارد. حضور گرم و شیرین این‌دو، بی‌آنکه به لودگی یا اغراق منجر شود، بخشی از بار جذابیت‌های فیلم را به‌دوش می‌کشد». کارهای بعدی حمیدیان، به‌نوعی تلفیقی از آثار آرتیستیک و آثار عامه‌پسند بودند که البته همه‌ آن‌ها ویژگیِ قابل‌توجهی داشتند: با عمده‌ مخاطبان ارتباط خوبی گرفتند؛ البته با احتساب اینکه همگی جای کار مناسبی برای نمایش توانمندی‌های او داشتند. «خاک آشنا» ساخته‌ فرمان‌آرا همکاری دوم این‌دو هنرمند با هم بود؛ با‌این‌تفاوت‌که این‌بار، حمیدیان نقشی محوری‌تر بر‌عهده داشت و این نشان می‌داد او و استعدادش چقدر بر ذهنیت کارگردانی چون فرمان‌آرا تأثیر مثبت گذاشته ‌است. بعد از «بی‌پولی» به یک پروژه‌ کاملاً متفاوت پیوست: «کلبه» فیلمی در ژانر وحشت که توسط جواد افشار ساخته شد. داستانش درباره‌ چهار دانشجو بود که برای تحقیق به غسالخانه‌ای در جنگل می‌روند؛ اما شب‌هنگام اتفاق‌هایی می‌افتد که گویی نباید به آنجا می‌آمدند. حمیدیان، سپس تجربه‌ متفاوت دیگری را و این‌بار در قالب یک اثر برای حوزه‌ کودک‌ونوجوان با «دیو و دلبر» از سر گذراند تا پرونده‌ حرفه‌ای‌اش از تنوع آثار در ژانرهای مختلف، پروپیمان شود. به‌عبارتی می‌توان موفقیتی که امروز در نوع بازی‌های این هنرمند می‌بینیم را تا حدودی باید متأثر از همین نبود نگاه دگم و محدودکننده در انتخاب‌هایش دانست. این نگاه روبه‌رشد، در زندگی او هم تأثیرات خودش را گذاشته‌اند. می‌گوید: «بزرگ‌ترین درس‌هایی که بازیگری دراین‌سال‌ها به من داده تعاریف تکنیکال نبوده. خیلی تعاریف ساده‌ای بوده؛ مثل صبوری‌کردن، باور، عشق‌داشتن، عشق‌دادن... این مفاهیم، به‌قدری در زندگی روزمره‌ ما دستمالی شده‌اند که فکر می‌کنیم اگر یک بازیگر بخواهد درباره این‌چیزها حرف بزند، دارد شکسته‌نفسی می‌کند؛ ولی باور کنیم تحمل‌کردن دمای 53درجه بالای صفر در فیلم رستاخیز، نه تکنیک بازیگری‌ست و نه توان بدنی. فقط و فقط باور است که تو ذهنت را آرام کنی که من الآن اینجا روی اسب هستم، در نقش یزید ابن معاویه، در فیلم احمدرضا درویش؛ دما 53‌درجه است و این من هستم که انتخاب شده‌ام تا این دما را تجربه کنم». اگرچه تجربه‌ خاص او در «رستاخیز» به‌نمایش عمومی درنیامد تا مورد قضاوت قرار گیرد؛ اما اندک‌زمانی‌بعد، با «چ» موردتوجه بیشتری واقع شد. او درباره‌ این نقش و این فیلم می‌گوید: «کارکردن با حاتمی‌کیا سخت و جذاب است. برخی می‌گفتند که چ فیلم اصغر وصالی‌ست نه شهید چمران. ازآنجا‌‌که وصالی صریح‌تر است و بیشتر حرف می‌زند، جنس رفتار او به‌نحوی‌ست‌که او پررنگ‌تر به‌چشم می‌آید؛ اما نباید به‌این‌سمت رفت. من هم آنچه کارگردانم خواست انجام دادم. ایفای نقش وصالی، ترس‌های بزرگی را می‌تواند به‌همراه داشته باشد و درباره‌ افرادی‌که در دوران معاصر هستند، به‌عنوان بازیگر نمی‌توانم به خیالم استناد؛ و باید به حقایق توجه کنم». باورپذیری نقش، مقوله‌ای‌ست که هر بازیگری در ارائه‌ کاراکترهایش می‌خواهد به آن برسد و چنین استقبالی از حضور حمیدیان در قدوقامت نقش‌هایی که بازی‌شان کرده‌ است، نشان می‌دهد که او باورپذیرکردن نقش‌ها را خوب بلد است؛ مانند آنچه امسال با فیلم «غریب» ساخته محمدحسین لطیفی درباره شهيد محمد بروجردی؛ که به «مسيح کردستان» معروف شد، رقم زد.
عکس: استودیو دیکل

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه