انسان در آینه‌ ادبیات

آیا ادبیات می‌تواند رهایی‌بخش باشد؟

مهرداد ناظری

وقتی وضعیت اقتصاد جهان به هم می‌ریزد، اولین موجوداتی که دیگر شب‌ها خواب راحتی ندارند، گربه‌ها هستند. همیشه در چنین وضعیتی، بی‌ثباتی و تورم، جامعه را مهیای قحطی می‌کند و مردم وقتی با یخچال‌های خالی از مرغ، گوشت و ماهی روبه‌رو می‌شوند، به‌سوی گربه‌ها هجوم می‌آورند. این روزها حتی کودن‌ترین گربه‌ها هم می‌دانند حمله مردم کوچه و بازار به آن‌ها نه از سر خیررسانی و نه از سر احیای حقوق حیوانات، بلکه برای تکه‌تکه کردن و فریزری کردن آن‌ها برای حفظ و بقای انسان در دهه‌های آینده است. وقتی این داستان را می‌شنویم بی‌اختیار همه‌ سلول‌های بدنمان بیدار می‌شوند. گویا روایتی تلخ را از زندگی امروز بشر نشان می‌دهد. جامعه‌ای که در آن گرسنگی و فقر وجود دارد و مردم برای مواجهه با فقر به حیوانات اطراف خود هجوم می‌آورند. اگر‌چه داستان همیشه بیانگر شادی‌ها و شور و شیدایی نیست؛ اما همواره می‌تواند قدرت تأثیرگذاری بالایی در شناخت احوال انسان داشته باشد. در‌واقع روایت‌های داستانی در شکل خاص و ادبیات در شکل عام آن همواره بستری برای بیان وضع زندگی بشر بوده است. وقتی به اشعار مولانا، حافظ، خیام، عطار و ... رجوع می‌کنیم، به‌نوعی وضع جامعه آن روز را نیز متوجه می‌شویم. هر‌چند‌ مثلاً وقتی‌که مولانا می‌خوانیم اگرچه او در عصر حمله مغول‌ها می‌زیسته است، این سؤال به ذهنمان متبادر می‌شود که او چگونه در چنین شرایط بحرانی بدین‌گونه انسان‌گونه سخن می‌گوید؟ به‌نظر می‌رسد که ادبیات دو وجه متفاوت و در‌عین‌حال تناقض‌گونه را نشان می‌دهد. از‌یک‌سو ممکن است داستان‌ها و اشعار و روایت ادبی بخشی از ویژگی و وضع حال واقعی مردم را نشان دهد؛ اما از‌سوی‌دیگر، ممکن است نویسنده بخواهد نگاهی متعالی و متفاوت به فرد را به‌ تصویر بکشد. این همان کاری‌ست که «ویکتور فرانکل» در اصل در دوران جنگ جهانی دوم انجام می‌دهد. او البته پس از جنگ و بعد از آزادی از آشویتس تلاش می‌کند در کتاب «انسان در جستجوی معنا» نشان دهد که چگونه انسانی که در اوج فلاکت و بدبختی و استبداد قرار دارد، می‌تواند رهایی یافته و انسان‌وار راه خود را رو‌به‌سوی آینده پیدا کند. همه این‌ها نشان می‌دهد که ادبیات قدرت تحول‌سازی و تحول‌آفرینی گسترده‌ای را در خود دارد. به‌عبارتی؛ کلمات معنادار در کنار هم می‌تواند قدرت تحرک‌بخشی به کنشگران اجتماعی در یک جامعه را داشته باشد؛ البته این را باید در‌نظر داشت که زیبایی ادبیات در این‌است‌که انعکاس‌دهنده وضعیت انسان در یک شرایط امن و آرام است. در‌واقع وقتی از جنگ و خونریزی می‌خوانیم، این خواندن ممکن است در‌حالی صورت گیرد که ما روی کاناپه‌ای دراز کشیده‌ایم و کتابی را در دست داریم. در‌واقع وقتی‌که درد و عذاب را به‌گونه‌ای آرام دریافت می‌کنیم، نوع فهم ما از آن می‌تواند متفاوت باشد؛ اما در‌هر‌حال ادبیات تلاش می‌کند تا مشقت و دردهای زندگی را برای انسان به گونه متفاوتی تصویرسازی کند. تصویرسازی که در نوع خود هم اوقات فراغت ما را پر می‌کند و هم به ما این امکان را می‌دهد که به‌معنای واقعی چگونه انسان‌شدن توجه کنیم. ادبیات را می‌توان نوعی گفت‌وگوی مخاطب با نویسندگان دانست. در‌واقع وقتی‌که نویسنده‌ای داستانی را می‌نویسد؛ او در‌حال آماده‌سازی و پیاده‌سازی یک فضای گفت‌وگوست؛ اما هنوز افراد مقابل خود را نیافته است؛ به‌همین‌دلیل بر روی کاغذ هر‌آنچه را که فکر می‌کند، می‌نویسد؛ احساسات خود را با همه وجود بیان می‌کند و انتظار می‌کشد تا روزی مخاطبان خود را بیابد. نویسنده، کنشگری‌ست که تجربه‌ زیسته عمیقی از زندگی دارد. او هر‌روز در تعامل و تقابل با شهروندانش قرار دارد و می‌تواند به‌نوعی آن‌ها را درک کند. وقتی‌که ما شروع به خواندن رمانی می‌کنیم، خارج از لذتی که از خواندن آن داستان برای ما ایجاد می‌شود، نوع نگرش، فضای گفتمانی و لحظات و دقایقی که نویسنده به تصویر می‌کشد در نوع خود قابل‌تأمل و توجه است. اگر در جامعه‌ای فقر وجود دارد و فاصله طبقاتی به‌نوعی دیده می‌شود؛ این نویسنده است که می‌تواند بی‌عدالتی‌ها را تصویرسازی کند. او با برجسته‌سازی، نماهای ویژه‌ای از جامعه را نشان می‌دهد که مثلاً چگونه کودکان به‌لحاظ عدم دسترسی به منابع از رسیدن به حقوق اجتماعی‌شان بازمی‌مانند؟ اما یکی از وظایف اصلی نویسنده به‌لحاظ جامعه‌شناسی ادبیات، کنشگری‌ست. در‌واقع توجه به مقوله‌ کنشگری از موضوعاتی‌ست که یک نویسنده می‌تواند با نگاهی جامعه‌شناسانه جامعه خود را مورد کند‌و‌کاو قرار دهد. او کنشگر فعالی‌ست که در تمام حوزه‌ها نقشی فراگیر ایفا می‌کند و می‌تواند نظام اجتماعی، سیاسی را با نقدی جدی مواجه سازد. از‌این‌منظر می‌توان نقش ادبیات را بسیار مؤثر و توسعه‌گرا دانست. در‌واقع هوشمندی نویسنده خلاق از‌این‌منظر حائز‌اهمیت است که او بتواند با فعال‌سازی نقاط تاریک و مبهم جامعه خویش، راهبردهایی به‌سوی مطلوبیت ایجاد کند. وقتی عده‌ای از مردم یک جامعه در بحرانی مثل فقر و بیکاری به‌سر می‌برند، این نویسنده است که می‌تواند این مرداب را از منظری درونی به‌ تصویر بکشد. وقتی‌که او تصویر سیاهی‌ها را نشان می‌دهد، به‌نوعی ظرفیت پنهان ناخودآگاه جمعی جامعه را بر‌ملا می‌کند. در‌واقع با خواندن آثار و شاهکارهای معروف جهانی ما می‌توانیم چنین چیزی را احساس کنیم. مثلاً «کلبه عمو تام» نوشته «هریت بیچر استو» در زمان خود تحولی اساسی در‌زمینه نژادپرستی به‌حساب می‌آید. نویسنده توانسته است در این اثر سیاهان را از زاویه درونی نشان دهد و توصیف عمیقی از مجموعه زجرها و نابهنجاری‌های آن‌ها داشته باشد. در‌واقع در اینجا کار نویسنده تبدیل به یک مانیفست تأثیرگذار می‌شود. مانیفستی که حالا می‌تواند در احیای حقوق آن افراد مؤثر باشد. وقتی‌که به داستان فیلم «رستگاری در شاوشنگ» نگاه می‌کنیم به نکات قابل‌تأملی دست می‌یابیم. اندی دوفرین (تیم رابینز) بانکدار جوانی‌ست که به جرم قتل همسر و معشوقه پنهانی‌اش به حبس ابد در زندان ایالتی شاوشنگ محکوم می‌شود. وی تأکید می‌کند که این جرمی‌ست که مرتکب نشده، ولی قاضی تشخیص می‌دهد که او گناهکار است. او سال‌های متعددی را در این زندان می‌گذراند؛ در‌حالی‌که تنها سرگرمی‌اش دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با افرادی از پایین‌ترین طبقه جامعه است. قهرمان داستان که زندانی‌ست، همواره به این فکر می‌کند که چگونه می‌تواند روزی به آزادی برسد. در‌واقع این داستان به‌خوبی نشان می‌دهد که «امید» و «خلاقیت» دو عنصر مهم رهایی انسان به‌حساب می‌آید. هر‌کس که این داستان را می‌خواند یا این فیلم را تماشا می‌کند به‌نوعی با مقوله امید و خلاقیت آشنا می‌شود. در‌واقع از منظری می‌توان گفت که ادبیات، نوعی آموزش غیرمستقیم را در دستور‌کار خود دارد. گویا دانشگاهی خلاق در کتاب‌فروشی‌ها و کتابخانه‌های کشور وجود دارد که انسان‌ها را دعوت می‌کند برای آنکه بتوانند تجربیات متفاوت را بخوانند و از آن‌ها برای خود درس‌های لازم را بگیرند؛ بنابراین از‌این‌منظر می‌توان گفت که نقش توسعه‌گرایانه ادبیات بسیار حائز‌اهمیت است و باید آن‌را به‌عنوان یک مطلوبیت و عنصر مهم سازنده مدنظر قرار داد. «لوکاچ» بر این اعتقاد است که مارکس تلاش کرده نشان دهد که چگونه آگاهی کاذب در یک جامعه می‌تواند انسان‌ها را از رسیدن به آگاهی راستین و واقعی دور کند. در‌واقع شرایط نظام سرمایه‌داری و شیء‌وارگی انسان‌ها و عدم تحقق خود واقعی در کنشگران اجتماعی باعث می‌شود که آن‌ها از ایفای نقش اساسی خود بازبمانند. در اینجاست که شاید نویسنده‌ای بتواند با درک شی‌ءوارگی انسان‌ها راهبردهایی برای عبور از آن را مطرح کند. اگر نگاهی به کتاب «ادبیات چیست» نوشته «ژان پل سارتر» بیندازیم، سارتر تلاش می‌کند نشان دهد که هدف اصلی و اصیل ادبیات، آزادی انسان است. این آزادی و رهایی در اشکال گوناگون حائز‌اهمیت است. اینکه انسان بتواند در وهله اول در حوزه اندیشه‌ای و ادراکی خود به تحقق خودِ واقعی خود بپردازد و در پی آن بتواند نقش اجتماعی خود را ایفا کند. بر‌این‌مبنا شاید لازم است که نگاه عمیق‌تری به ادبیات به‌مثابه‌ عبور از آگاهی کاذب داشته باشیم. در اینجا شاید لازم است به نظریه‌ «مید» و «بلومر» توجه کنیم. اینکه انسان چگونه می‌تواند از «کنش ماندگی» عبور کرده و به «کنش تازگی» دست زند. نویسنده و شاعر خلاق، کسی‌ست که کنش ماندگی را از درون می‌شناسد. او می‌داند که چگونه آگاهی کاذب، جلوی حرکت و نفس‌کشیدن توده مردم را می‌گیرد. او می‌خواهد به توده‌ مردم نشان دهد که راه‌های عبور چیست و چگونه می‌توان از آن‌ها رهایی یافت؟ در‌واقع او در پی آن‌است‌که کنش تازگی را به‌عنوان تحقق انسان به‌مثابه انسان قرار دهد. اگر بپذیریم که بر‌اساس نظر «لوکاچ» این سوژه‌شدن انسان در تاریخ، عامل تحقیر و استبداد فکری و اندیشه انسان است، باید بپذیریم که ادبیات می‌تواند در اینجا احیاگر عبور از سوژه‌گی انسان باشد. ما باید به این نتیجه برسیم که بین انسان‌ها با یکدیگر، دیالکتیک سوژه و ابژه وجود دارد و این عینیت در تحقق انسان توسعه‌گرا زمانی در تاریخ محقق خواهد شد؛ بنابراین در اینجا باید بپذیریم که نقش ادبیات عینیت‌سازی کنشگران اجتماعی در‌راستای آینده مطلوب خواهد بود.
*جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه