نقش جبر جغرافیایی در احساس خوشبختی

«جست‌وجوی خوشبختی» شعار اساسی فرهنگ غربی‌ست؛ با‌این‌حال، این یک مفهوم گریزان است که برای قرن‌ها متفکران را گیج کرده. با پیشروی به دلِ دنیای اتمیزه‌شده پس از هوش مصنوعی، «شادی» بیش‌از‌پیش به موضوع بحث تبدیل می‌شود. این‌را می‌توان از حجم محتواهای دیجیتالی که این‌روزها به‌این‌موضوع اختصاص داده شده است، مشاهده کرد. به‌نظر می‌رسد مردم، مشتاقانه درپیِ مفهوم ایدئالیستی وعده‌داده‌شده از خوشبختی هستند. آنچه شاید در نگاه اول به ذهن متبادر شود، دیدگاه «اپیکوری» است که ریشه در فلسفه باستان دارد. احتمالاً یکی از اولین تعابیر که هنگام درک خوشبختی، در ما نمایان می‌شود، مترادف‌قراردادنِ «لذت‌گرایی» با «فایده‌گرایی» است؛ یعنی باوری رایج که هدف زندگیِ انسان، دنبال‌کردن لذت و دوری از درد است؛ با‌این‌‌حال، لذت‌گرایان اصلی (مثلاً اپیکوریان) فایده‌گرا نبودند. آن‌ها به‌حداکثر‌رساندنِ لذت و به‌حداقل‌رساندنِ درد را تبلیغ نمی‌کردند؛ بلکه می‌کوشیدند به‌دنبال حالتی از رفاه باشند که عاری از رنج و ناراحتی ذهنی؛ و درعین‌حال، سرشار از شادیِ بی‌قید‌و‌شرط باشد. لذتی که وابسته به محرک‌های بیرونی نبوده؛ اما منبع رضایت درونی دارد. به‌این‌ترتیب، برخلاف تصور رایج؛ «شادی» مترادف با «لذت» نیست؛ بلکه «آرامش» است. اگر نخواهیم به نگاه‌های ایدئالیستی نزدیک شویم و تمامِ ماجرای شادمانی را تأثیریافته از عوامل غیرمادی بدانیم نیز نوعی فریب است؛ به‌هرحال، اگر مفهوم رفاه در ذهن ما ایجادگرِ حس شادمانی‌ست، نمی‌توانیم مادیات را در شکل‌گیریِ آن نادیده بگیریم. ازآن‌سو نباید عمق و دوام رضایت درونی و شادمانی را تنها به پول و میزان امکانات مرتبط دانست. دشواریِ مسئله همین‌جاست که هر گروه از هوادارانِ فرضیاتی که به یکی از دو سویِ «مادی» و «معنوی» متمایل هستند، نقش اثرگذارِ دیگری را کتمان کرده و تنها به یکی‌از‌آن‌ها به‌عنوان منبع اصلی و غالب، توجه و از آن دفاع می‌کنند. درک همه‌جانبه و موازنه دیدگاه می‌تواند احتمالاً ما را به نتایج مطلوب‌تری برساند. «نسبی‌بودن»، مفهومی‌ست که می‌تواند ما را لبه پرتگاه نگه دارد؛ همان‌طور‌که می‌تواند ما را از پرت‌شدن به دره ناامیدی و ناکامی، نجات دهد. ساده که بخواهیم بگوییم، تلقیِ ما از «نسبی‌بودن» است که یکی از دو انتخاب رضایتمندی و نارضایتی را برای ما ممکن می‌سازد. فرض کنید که «پول» را ملاک خوشبختی و شادی و درنهایت، «رضایت» بدانیم؛ برای رسیدن به‌این‌مرحله، چقدر پول کافی‌ خواهد بود؟ آیا سقفی برای آن متصور هستیم؟ درکِ ما از نسبی‌بودن می‌تواند به‌مثابه شمشیر دولبه عمل کند: برای افرادی‌که نارضایتیِ درونی دارند و پیوسته درحال‌شکایت از اوضاع هستند، نسبی‌بودن این معنا را دارد که چون قطعیتی درکار نیست، پس نباید سقف مشخصی هم درکار باشد؛ کمااینکه اگر به آن‌ها مثلاً ده‌برابرِ درآمدِ فعلی‌شان نیز بدهید، آن‌را ناکافی دانسته و با مقایسه‌های معنادار (با افراد توانمندتر به‌لحاظ مالی و امکانات) مرز بین خواسته‌ها و نیازها را برمی‌دارند و بازتعریفی از مفاهیم ارائه می‌دهند که موقعیتِ فعلی‌شان را نامطلوب جلوه‌گر می‌سازد. این‌افراد، خود را همیشه در «موقعیتِ برتر» می‌خواهند و از یاد می‌برند (یا نادیده می‌گیرند) که خلقِ «موقعیتِ برتر» به‌معنایِ موجودشدنِ (به‌عبارتی موجودکردنِ) نابرابری‌ست. درواقع، هیچ‌گاه فضایی به‌معنایِ «کاملاً برابر» وجود نخواهد داشت. اگر خانواده‌ای در «سوریه» به حداقل‌های زیستی دسترسی نداشته باشد، دیگر نمی‌توان خانواده‌ای در «سوئیس» با بهره‌مندی از حداکثر امکانات را در رتبه‌بندی‌ها «بالا» نگه داشت و ارزش خلق‌شده اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ... دریک‌کلام «رفاهِ» آن‌ها موجودیت و معنایی نخواهد داشت. «پیتر داکریل»؛ معاون سردبیر سایت Science Alert طیِ گزارشی به‌تاریخِ 14 فوریه 2018 نوشته است: «آن‌ها می‌گویند با پول نمی‌توان خوشبختی را خرید؛ اما بیایید صادق باشیم. آن‌ها چیزهای زیادی می‌گویند و همیشه، حق با آن‌ها نیست! وقتی صحبت از درآمد به‌میان می‌آید، دانشمندان می‌گویند که یک مقدار عایدیِ ایدئال سالانه‌ای برای کسبِ احساس رضایت عاطفی لازم است. بااین‌همه باور کنید یا نه؛ ایدئال به‌معنای بی‌اندازه نیست؛ چنانچه اگر پول زیادی داشته باشد هم ممکن است حرکتی خزنده را به قلمروی نارضایتی آغاز کنید. باورنکردنی‌ست؛ زیرا طبق تبلیغ مصرف‌گرایی در رسانه (به‌ویژه تلویزیون)؛ سقفی در‌مورد میزان پول مورد‌نیاز برای لمسِ خوشبختی وجود ندارد؛ اما آستانه‌ها را باید درنظر گرفت». او به نتایج حاصل از یک نظرسنجیِ از بیش از 1.7‌میلیون‌نفر از 164 کشور اشاره می‌کند که نشان داده «شاخص بهزیستی ذهنی» (SWB) وقتی به معیار «میزان پول موردنیاز برای خوشبختی» می‌رسد، ثابت می‌کند که خواسته «اشباع درآمدی» یک پدیده جهانی‌ست؛ اما آن «عدد جادویی» به‌طور قابل‌توجهی در گوشه‌وکنار جهان، متفاوت است. طبق نتایج این تحقیق؛ اساساً احساس شادی و رضایت در سطح جهانی، برای مردان «ارزان‌تر» تمام می‌شود و نرخ موردنظر آن‌ها از نرخ موردنظر زنان، به‌طورمتوسط 10هزاردلار کمتر بوده. همچنین، افراد دارای آموزش عالی، نسبت به افراد با تحصیلات پایین یا متوسط، خوشبختی را «گران‌تر» می‌بینند که این خود، نگرشی ناعادلانه را خلق می‌کند؛ چراکه اگر معیارها را از سطح سواد، به سایر زمینه‌های مرسوم مانند موقعیت شغلی، اجتماعی، نژادی، جنسیتی، قومیتی، جغرافیایی و ... گسترش دهیم، همیشه یکسری هستند که خود را برای موقعیتِ برتر، «مناسب‌تر» می‌بینند و به‌عبارتی، رضایتمندی همیشه حداقل یک پله از آنجایی‌که در آن قرار داریم، جلوتر می‌ایستد. طبق گزارش 2 مارس 2018 در رسانه Open Culture؛ اگر خوشبختی (یا بهزیستی ذهنی) نیازمندِ میزانی معین از امنیت مادی‌ست، ممکن است اخباری که روزانه در رسانه‌های متعدد درمورد بحران‌های اقتصادی، گرانی‌ها، افزایش تورم و ... می‌شنویم و می‌خوانیم، برای ضریب شادی اکثریت جوامع، ناگوار و مخرب باشد. مقاله‌ چاپ‌شده در نشریه Nature برمبنای نتایج یک پژوهش آورده که درآمدهای بالاتر، معمولاً با تقاضاهای بیشتر و بالاتر همراه است؛ ضمن‌اینکه «عوامل اضافی» نیز در نوسان سطح رضایت و شادی، نقش دارند؛ نظیرِ بازتعریف ارزش‌ها و آرزوهای مادیِ جدید که ممکن است برآورده نشوند؛ یا مقایسه‌های اجتماعی و ... که می‌تواند افرادی را دچار افسردگی، سرخوردگی و غرق‌شدن در حس ناکامی کند. ازاین‌رو، چنانچه بسترهای اجتماعی و فرهنگی را در بافت‌های متنوع جغرافیایی درنظر نگیریم و تنها یک نمونه از مدل خوشبختی را به‌عنوان «کلیشه مطلوب» که سایر افراد جهان باید منطبق‌بر‌آن باشند تا «خوشبخت» محسوب شوند، معرفی کنیم؛ با انبوهی از افراد شکست‌خورده در سراسر کره خاکی مواجه خواهیم بود؛ چراکه بی‌شک، نمونه استثناییِ «استانداردشده» از فردی مثلاً در «دانمارک» نه‌تنها سنخیتی با فردی ساکنِ «یمن» ندارد؛ بلکه رسیدن به آن ویژگی‌های زیستیِ شخصی و اجتماعی برای آن فردِ یمنی، در دنیایی که پیوسته بر طبل نابرابری‌ها می‌کوبد و عمده هزینه‌های سنگین را بر دوش ضعفایِ جوامع تحمیل می‌کند، ناممکن خواهد بود. درواقع، در جهانی که از خطِ فرضیِ دیرینِ «جهان شمال» و «جهان جنوب» دست برنمی‌دارد و اتفاقاً این مرزها را پررنگ‌تر می‌کند، آن خوشبختیِ ایدئالِ غربی هرگز برای ساکنان در جغرافیاهای دیگر تکرار؛ و در قالب طیف‌هایِ مردمیِ گسترده‌تر، تکثیر نمی‌شود. بعضاً همه ما، در گزارش‌های مربوط به افسردگی خوانده‌ایم که شیوع نرخ این عارضه و احتمال اقدام به خودکشی در کشورهایی که مرفه محسوب می‌شوند، بالاست و اتفاقاً تعداد قابل‌توجهی از آن‌ها نیز جزو حوزه اسکاندیناوی و نوردیک می‌شوند؛ اما واقعاً چرا؟ علل متعددی را می‌توان درنظر گرفت و مواردی مختلف را می‌توان بررسی کرد که هریک نیز مستلزم واکاویِ دقیق هستند. یکی‌از‌این‌ها البته همان رفاهی‌ست که بسیاری می‌خواهند به آن برسند. محققان توضیح می‌دهند: «از‌لحاظ نظری؛ احتمالاً عایدهایِ بیشتر نیست که کاهنده بهزیستی ذهنی (SWB) است؛ بلکه هزینه‌های مرتبط‌با‌آن است. درآمدهای بالا، معمولاً با پیش‌نیازهای زیاد (زمان، حجم کاری، مسئولیت و ...) نیز همراه است که می‌تواند فرصت‌ِ تجربیاتِ مثبت (مثلاً فعالیت‌های اوقات فراغت) را محدود کند». پول، خوشبختی را می‌خرد؛ اما تنها در‌صورتی‌که وقت آزاد برای لذت‌بردن از آن‌را نیز داشته باشید و هزینه چیزهای مطلوب کنید؛ به‌عبارتی، پولتان، «اولویتِ زمان» را از بین نبرد و شما را به مرحله‌ای نرساند که نتوانید لذت‌بردن از داشته‌هایتان را تجربه کنید. طبق گزارش‌های متعدد؛ رابطه بین پول با احساس رضایت و شادمانی، انکارنشدنی‌ست؛ اما آنچه در رتبه‌بندی‌‌های جوامع براساس رفاه، خرسندی، رضایت و ... نادیده گرفته می‌شود این‌است‌که کشورهای مرفه که مدام نامشان دراین‌فهرست‌ها تکرار می‌شود، در مدل‌ توسعه خود، چه حقوقی را از جوامع ضعیف‌تر ضایع کرده‌اند؛ آیا «بریتانیا»، «فرانسه» و «آلمان» بدون فروش جنگ‌افزار (که مستلزم جنگ‌افروزی‌ست) می‌توانند سرانه‌های رفاهیِ خود را افزایش دهند؟ چنانچه در جوامعی همچون «هند»، «پاکستان»، «بنگلادش»، «چین» و ... کارگران ارزان‌قمیتی وجود نداشته باشند تا محصولات متعلق به برندهای غربی را با دستمزدهای پایین و شرایط ناگوار زیستی، به تولید انبوه برسانند تا سود صاحبان سرمایه تأمین و تضمین شود، بازهم شاهد خواهیم بود که فردی ساکن مثلاً «سوئد»، با فاصله‌ای بعید از فردی در غرب آسیا، غرق رفاه بمانَد؟!

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه