چهارگانه پزشکی خانواده و نظام ارجاع

کیانوش جهانپور: در قصه «پزشکی خانواده و نظام ارجاع» بی‌دلیل یاد چهارگانه اسکندریه افتادم. «چهارگانه اسکندریه» لارنس دارل، یک آزمایش روایی‌ست که تاروپود زمان و ادراک را خم می‌کند. این‌مجموعه متشکل از «ژوستین» (1957)، «بالتازار» (1958)، «مونت‌آلیو» (1958) و «کلیا» (1960)، وقایع یکسان را از دریچه‌های مختلف بررسی می‌کند و البته هیچ ربطی هم به قصه پزشکی خانواده و نظام ارجاع حتی سلامت ندارد! اما قصه‌هایی که ناشیانه تنظیم شده و در‌پی می‌آید چون نغمه‌های باد در شب به نظام سلامت ما هشدار می‌دهند که پزشک خانواده و نظام ارجاع می‌تواند چون رودی زلال، سلامت را به هر خانه ببرد اما اگر شتاب کنیم، ستاره‌ها را فراموش کنیم یا قلب مردم را تسخیر نکنیم، قصه رنج 30‌ساله به دیوان شکست‌ها می‌پیوندد. قلم در دست ماست، دیوانی بسراییم که هر بیتش، نه اشک که لبخند و نور باشد. قصه اول: اندونزی؛ قایقی در شب ناآرام اقیانوس آرام در مجمع‌الجزایر سبز اندونزی، سال 2014 ستاره‌ای در آسمان امید درخشید. دولت، با ترانه‌ای از سلامت برای همه، پرچم بیمه ملی (JKN) را برافراشت. پزشکان عمومی، مانند فانوس‌بانان ساحل، قرار بود قلب هر خانواده را به نور مراقبت پیوند دهند. زیر سایه نخ‌های روغنی جاوه، در کوچه‌های پرغوغای جاکارتا، هر درد قرار بود با ارجاعی نرم به درمان برسد. این رؤیا، چون شعری بود که روح را نوازش می‌کرد؛ اما شب آمد و طوفان برخاست. قایق این ترانه، از چوب‌های پوسیده ساخته شده بود. پزشکان، تک‌ستارگانی در کلبه‌های تاریک، بی‌چراغ، در دریای نیاز گم شدند. پرونده دیجیتال، تنها سایه‌ای از خیال بود. هیچ نسیمی، فانوس روستا را به فانوس شهر وصل نکرد. مردم که با پای خسته به بیمارستان‌های دوردست می‌رفتند، به ستارگان کم‌سو باور نداشتند. مادری زیر باران سولاوسی نجوا کرد: «این فانوس، سوسویی بیش نیست. برای فرزندم، به شهر می‌روم». دولت، در رقص شتاب، به‌جای طلا، کاه به قایق داده بود. بودجه، چون قطره‌ای بر سنگ، به مراقبت‌های بهداشتی اولیه نرسید. بیمارستان‌ها چون کشتی‌ شکسته، در موج بیماران بی‌ارجاع غرق شدند. مطالعه‌ای در سال 2018 فریاد کشید: 70درصد مردم، فانوس را ندیدند. باد سیاست، با هر نسیم تازه، قایق را تکه‌تکه کرد. اندونزی، با جزایرش چون نغمه‌ ناتمام، در شب طوفانی گم شد. قصه دوم: هندوستان، غول خفته هند، دیار رنگ و راز و نیاز در دهه 2000 رؤیایی از جنس سلامت در دل پروراند. در کرالا، جایی‌که رودها ترانه می‌سرایند و تامیل‌نادو با معابد ساکتش، پزشکان عمومی چون مشعل‌دارانی قرار بود تاریکی بیماری را بشکنند. کلبه‌ای گلی با بوی کاه‌گل باران‌خورده، قرار بود پناه دردمندان شود و ارجاع، چون پلی به بیمارستان‌های دوردست. این قصه، چون نقاشی، قلب را می‌ربود؛ اما مه آمد و رؤیا را بلعید. کلبه‌ها چون شمع‌هایی بی‌نور از دارو و امید تهی بودند. پزشکان چون پرستوهای خسته، به شهرها یا باغ‌های خصوصی پر کشیدند. در بازارهای پرهیاهوی دهلی، مردم زمزمه کردند: «این کلبه‌ها، جز خاک ندارند. اگر سکه‌ای داری به متخصصش پناه بر». بیمارانی که با چشمان منتظر به کلبه می‌رسیدند با کاغذی سرد، راهی بیمارستان اما دل‌شکسته بازمی‌گشتند.  دولت، از قصری در ابرهای آسمان دهلی، ترانه‌هایی فرستاد که با خاک هندوستان، غریبه بود. منابع مراقبت‌ اولیه چون مشتی خاکستر در باد، پراکنده شد؛ کمتر از پنج‌درصد گنج سلامت. بیمارستان‌ها چون جنگل‌ طوفان‌زده در هجوم بیماران بی‌ارجاع فروریختند. مطالعه‌ای در سال 2020 نالید: 70درصد مردم، کلبه‌ها را به‌فراموشی سپردند. کرالا، با مشعلی کم‌سو، رقصید، اما این نور به تاریکی بیمار نرسید. غول هند، در خواب، همچنان خفت و بیدار نشد. قصه سوم: فیلیپین، نغمه‌ای در باد گمشده فیلیپین، با جزایرش چون رشته مروارید در آغوش اقیانوس آرام، در دهه 2000 نغمه‌ای از همان جنس سلامت سر داد. دولت، با رؤیای مراقبت برای همه، کارکنان بهداشتی و پزشکان را چون نوازندگان سمفونی فرستاد. کلبه‌ای بامبویی در جزیره‌ای دور، جایی‌که زنی با دستانی مهربان فشارخون پیرزنی را می‌گرفت و او را به بیمارستان محلی می‌فرستد. این نغمه، قرار بود همه جزایر این مجمع را در آغوش کشد اما باد آمد و نغمه را ربود. نوازندگان با جیب‌های خالی و آوازهای ناکوفته، چون پروانه‌هایی در توفان پرپر شدند. کاپیتاسیون که قرار بود چون عسلی شیرین قلبشان را گرم کند، در مرداب نداری و ناکارآمدی گم شد. مردم که کلبه‌های دولتی را قصه‌ای از جنس خاکستر می‌دانستند، قایق‌ها را به‌سوی بیمارستان‌های شهرها راندند. ماهیگیری زیر ستارگان میندانائو آه کشید: «کلبه ما؟ جز دیوار، هیچ ندارد». دولت‌ها، چون موج‌های بی‌رحم، هربار نغمه را نیمه‌تمام گذاشتند. جزایر و شهرها، چون آوازخوانانی بی‌ساز، از هم گسستند. بیمارستان‌ها، چون سواحل توفان‌زده در سیل بیماران بی‌ارجاع غرق شدند. مطالعه‌ای در سال 2017 نالید: 60درصد مردم، نغمه ارجاع را نشنیدند. بدون ستاره دیجیتال، نوازندگان در آسمان گم شدند. فیلیپین با مرواریدهایش، نغمه‌اش را در باد گم کرد. قصه چهارم: آمریکا، بال‌هایی که قفس را درید در دهه 1990، آمریکا، سرزمین یانکی‌ها، دیار آسمان‌های بی‌کران، با غولی از هزینه‌های سلامت روبه‌رو بود. سازمان‌های مدیریت مراقبت‌های سلامت (HMOs)، چون شوالیه‌هایی با تاج‌های زرین به میدان آمد. پزشکان عمومی، چون دروازه‌بانان قصر سلامت، قرار بود هر بیمار را به جاده ارجاع، هدایت کنند. خانواده‌ای در دشت‌های اوهایو با چراغ پزشکشان، قرار بود راه سلامت را بیابد. این قصه، چون آتشی بود که امید را شعله‌ور می‌کرد؛ اما آتش، در برابر باد خشم، خاموش شد. آزادی برای یانکی‌ها چون بال پرنده بود، این قفس ارجاع را تاب نیاوردند. بیماری در نیویورک فریاد زد: «چرا برای قلبم، کلیدی از دیگری بخواهم؟» پزشکان، زیر سایه کاهش هزینه، چون شاعرانی بی‌قلم، رنگ مراقبت را گم کردند. بیمه‌گران و بیمارستان‌ها، در جنگل کاغذها، چون رقصندگان بی‌آهنگ، به‌هم خوردند. مطالعات نالیدند پرنده‌ها از قفس گریختند و به آسمان بیمه‌های آزاد و خصوصی، پر کشیدند. تا دهه 2000، شوالیه‌ها تاج سبز ارجاع را به خاک سیاه سپردند. ایرنا

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه