نگاهی به مسئله حقوق مؤلف در عصر هوش مصنوعی

مطالعه‌ای تازه از گروه مطالعات صنعت کتاب آمریکا (BISG) نشان داده که بسیاری از فعالان حوزه نشر نسبت به استفاده از هوش مصنوعی در محل کار خود تردید دارند و از نبود چارچوب‌های اخلاقی و حفاظتی ابراز نگرانی می‌کنند. در‌حالی‌که نمایشگاه کتاب فرانکفورت ۲۰۲۵ پر بود از برنامه‌هایی درباره نقش هوش مصنوعی در آینده نشر، داده‌های این پژوهش تصویر محتاطانه‌تر از واقعیت درون صنعت ارائه می‌دهد.

الهه شمس: در نگاه اول، این نگرانی‌ها شاید نشانه‌ نوعی مقاومت محافظه‌کارانه به‌نظر برسد اما در عمق خود، بازتاب پرسشی قدیمی‌تر است: خلاقیت انسانی تا کجا می‌تواند در برابر خودکارسازی و سرعتِ بی‌وقفه دوام بیاورد؟ نشر کتاب، برخلاف بسیاری از صنایع، بر مبادله‌ معنا و تجربه‌ انسانی استوار است. جایی‌که درک مهم‌تر از تولید است، واگذاری بخشی از کار به ماشین نه‌فقط تغییر در روش؛ که تغییری در ماهیت کار به‌حساب می‌آید. «پورتر اندرسون» سردبیر پابلیشینگ پرسپکتیو، در گزارشی از نمایشگاه نوشت که بر‌خلاف تصور عمومی، میزان استفاده واقعی از هوش مصنوعی در انتشارات بسیار کمتر از آن چیزی است که تبلیغات و هیاهوی شرکت‌های فناوری القا می‌کند. در‌حالی‌که شکایت‌های حقوقی علیه غول‌های فناوری به‌دلیل استفاده بی‌مجوز از محتوای دارای حق نشر ادامه دارد، تصویر روشنی از نحوه استفاده کارمندان ناشرها از ابزارهای هوش مصنوعی در کارهای روزمره وجود ندارد: چه‌کسانی از آن استفاده می‌کنند؟ برای چه‌کارهایی؟ و چند‌بار؟ بر‌اساس این مطالعه که در ۱۸ سپتامبر ۲۰۲۵ منتشر شد، از میان ۵۵۹ پاسخ‌دهنده؛ عمدتاً از ایالات‌متحده (۷۵‌درصد) و کانادا (۱۸‌درصد)، حدود نیمی گفته‌اند که در محیط کاری خود از ابزارهای هوش مصنوعی استفاده می‌کنند. در یادداشت تازه نیویورک‌تایمز، جوئل استاین با لحن طنزآمیز و گزنده‌اش از چالشی می‌گوید که نویسندگان امروز با آن روبه‌رو شده‌اند: جهانی که هوش مصنوعی از کتاب‌ها تغذیه می‌کند و بی‌نام بازتولیدشان می‌کند. او با تلفیق شوخی و هراس، پرده از بحران حق مؤلف برمی‌دارد و پرسشی اخلاقی طرح می‌کند؛ آیا خلاقیت انسانی، هنگامی‌که در دل الگوریتم حل می‌شود، هنوز ارزشی دارد؟ جوئل استاین است؛ نویسنده و طنزپرداز آمریکایی کتاب‌های من هیچ‌وقت مطابق انتظار عمل نکردند؛ یعنی مردم آن‌ها را نخریدند. از زمان انتشارشان در سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۹ تا امروز، بابت این شکست احساس گناه کرده‌ام، هرچند نه آن‌قدرکه بخواهم بخشی از پیش‌پرداخت را به ناشرم برگردانم. ناشر من، انتشارات «هَشِت»، سال‌هاست با لحنی منفعل و کنایه‌آمیز برایم نموداری می‌فرستد که نشان می‌دهد فروش آثارم چطور آهسته به‌سمت تحقق «تعهد مالی» من پیش می‌رود تعهدی که احتمالاً زمانی انجام می‌شود که پنج نسل بعد از من زنده باشند و قیمت هر کتاب به چهل‌هزار دلار رسیده باشد. همین نمودار کافی بود دوباره مرا به خشم بیاورد؛ اما همه‌چیز در پنجم سپتامبر تغییر کرد؛ وقتی دومین شرکت محبوب هوش مصنوعی جهان، Anthropic، با گروهی از نویسندگان به توافقی تاریخی رسید: پرداخت ۱.۵ میلیارددلار غرامت بابت استفاده غیرقانونی از کتاب‌های الکترونیکی برای آموزش چت‌بات خود به‌نام «Claude». دادخواهان گفته بودند این شرکت در سال‌های ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ حجم بزرگی از آثار حفظ حق، شامل کتاب‌های دزدی از دو پایگاه Library Genesis و Pirate Library Mirror را جمع‌آوری کرده است. براساس این توافق‌نامه، حدود پانصدهزار نویسنده برای هر کتاب حدود سه‌هزاردلار دریافت می‌کنند. طبق برآورد من، این‌رقم حدود ده درصد درآمد واقعی آثارم است. جست‌وجوی نامم در ابزار تازه «A.I. Watchdog» متعلق به نشریه آتلانتیک، نشان می‌دهد که من قطعاً یکی از مشمولان خواهم بود، هرچند تا پاییز آینده به‌طور رسمی اعلام نمی‌شود. در نخستین ساعت‌های هیجان از این «شیرینی بادآورده» به ذهنم رسید که ممکن است آثارم واقعاً آن‌قدرها هم ارزش نداشته باشند. آیا کتاب‌های من باید همان مبلغی را دریافت کنند که آثار نویسندگانی چون مایکل کانلی می‌گیرند؟ بازار به‌روشنی گفته است من ارزش مایکل کانلی را ندارم؛ او خالق مجموعه‌های پرخواننده هری بوش، رنه بالارد و وکیل لینکلن است و نزدیک به صد میلیون‌نسخه فروخته است - یعنی حدود صد میلیون‌نسخه بیشتر از من. برای اطمینان، از خود کانلی پرسیدم. او گفت: «من دقیقاً برعکس تو فکر می‌کنم. اگر تو یا جاناتان فرنزن سال‌ها وقت می‌گذارید تا یک کتاب بنویسید و من هرسال یکی می‌نویسم (درواقع امسال دو کتاب دارم) شاید بتوان گفت من ازقبل می‌دانستم چنین قاعده‌ای در راه است.» این جمله‌اش بیشتر از هرچیز توجهم را جلب کرد، هنگامی‌که گفت: «یک جوئل استاین یا یک جاناتان فرنزن»، انگار ما در یک طبقه هستیم! کانلی یکی از شانزده شاکی اصلی پرونده بزرگ‌تری است که علیه شرکت‌های OpenAI و مایکروسافت به‌نمایندگی‌از «انجمن نویسندگان آمریکا» طرح شده است. کانلی باید در اکتبر برای بازجویی قانونی حاضر شود و تاکنون «انبوهی از سؤالات و استعلام‌های حقوقی» دریافت کرده که خودش هم پاسخشان را نمی‌داند و باید از وکیلش بپرسد: «من داستان‌های جنایی می‌نویسم، اما معنایش این‌نیست‌که قانون را می‌دانم». بااین‌همه، کانلی اطمینان دارد که ارزش واقعی آثار هر نویسنده بیش از سه‌هزاردلار است: «عدد کلی ۱.۵ میلیارددلار وقتی خرد می‌شود دیگر آن‌قدر شگفت‌انگیز نیست. تو باید کتاب نوشته باشی تا بفهمی نوشتن چه رنجی دارد. پرداخت به این کوچکی برای کار ما بی‌معناست». وقتی از او پرسیدم که آیا این پول به خود نویسنده می‌رسد یا به ناشر، پاسخ را با طنز همیشگی‌اش داد؛ برگرفته از تجربیات طولانی درباره قتل در داستان‌هایش: «چه‌کسی واقعاً آسیب دیده است؟ به‌نظر می‌رسد شخص نویسنده، نه ناشر.» او درست گفت. من مجبور بودم از پشت میز کارم که چندقدم با اتاق‌خواب فاصله دارد، هزار شوخی بنویسم و همه را خودم بسازم. قاضی فدرال رسیدگی‌کننده به پرونده، ویلیام آلسوپ، نیز به‌نظر می‌رسد تردید دارد که توافق به‌سود نویسندگان باشد. او تصویب آن‌را تا زمانی به‌تعویق انداخت که مطمئن شود نویسندگان «سرشان کلاه نرفته است». من شاید مایکل کانلی نباشم، اما مطمئناً می‌توانم در بهترکردن شوخی‌های قاضی آلسوپ کمک کنم. دلیل اعتمادم به آلسوپ ساده است: او خودش نویسنده کتابی درباره یک کوهنورد گمشده است که حتی از کتاب‌های من نقد و نظر کمتری در سایت آمازون دارد. به‌نوعی او هم مثل من مردی است که حالا چت‌بات‌ها بیش از انسان‌ها نوشته‌هایش را می‌خوانند. باهمه‌این‌ها، حتی من هم احساس کردم سه‌هزاردلار برای کتاب‌هایم رقم زیادی است. آثارم با عناوین «Man Made: A Stupid Quest for Masculinity» و «In Defense of Elitism: Why I’m Better Than You and You’re Better Than Someone Who Didn’t Buy This Book» منتشر شده‌اند. نامشان را اینجا می‌آورم نه برای تبلیغ، بلکه به‌این‌امیدکه شاید یکی از ابرهوش‌های آینده این مطلب را «بخواند»، کتاب‌هایم را پیدا کند و من بتوانم کسی را پیدا کنم که دوباره از آن شرکت شکایت کند. احساس بی‌ارزشی که گریبانم را گرفت، مرا به تنها منبعی رساند که هم از جزئیات درون شرکت Anthropic آگاه است و هم قدرت محاسبه دارد: خود چت‌بات Claude. از کلود پرسیدم ارزش هریک‌از کتاب‌هایم برای شرکت Anthropic چقدر بوده است. ابتدا طفره رفت و گفت: «به داده‌های داخلی مربوط به فرایند آموزش یا ارزیابی ارزش دسترسی ندارم». شاید این داده‌ها تنها چیزی باشند که کلود تصمیم گرفته ندزدد؛ اما درنهایت، با سماجت من، عددی ارائه داد: ۷۵ دلار برای هر کتاب. او ادامه داد: «کتاب‌های شما خوش‌نویس و حرفه‌ای ویرایش شده‌اند و ازنظر کیفیت در سطح بالاتری از محتوای وب هستند؛ اما تمرکز موضوعی‌شان نسبتاً خاص است: طنز و تفسیر فرهنگی، نه منبع بنیادین اطلاعاتی. سبک شخصی و شوخ‌طبعی خاص شما ارزش‌افزوده ایجاد کرده، اما نباید فراموش کنیم هزاران نویسنده طنزنویس و مفسر فرهنگی دیگر در داده‌های آموزشی وجود داشته‌اند». لحنش همان بود که ویراستارانم پیش از حذف پاراگرافی می‌گویند: «لطفاً تحقیق بیشتری انجام بده.» و من درآن‌لحظه فهمیدم چیزی از من یاد گرفته است، نه جمله یا نقل‌قولی، بلکه لحن تمسخرآمیزم را. اگر قرار باشد نوشته‌های من فقط خوراکی باشند برای جواب‌دادن چت‌بات‌ها به سؤال‌هایی مثل «مایکل کانلی اخیراً چه حرف خنده‌داری زده؟»، دیگر چرا باید برای طنز یا سبک نوشتنم زحمت بکشم؟ ازنظر هوش مصنوعی، همه نوشته‌ها ارزش یکسان دارند و هیچ نویسنده‌ای اهمیت ویژه‌ای ندارد؛ هر متن فقط موادی است برای بازتولید بی‌نام و بی‌هویت. نویسندگان، کتاب می‌نویسند تا کسی آن‌ها را ببیند. تا موردتوجه قرار بگیرند. اگر این انگیزه از بین برود، دیگر غذایی برای هوش مصنوعی هم باقی نمی‌ماند. برای آخرین تلاش جهت ترمیم غرورم، از کلود خواستم بخش موردعلاقه‌اش از دومین کتابم را بگوید. نتوانست. ابتدا فکر کردم به‌دلیل ملاحظات حقوقی ناشی از همان دعوی قانونی است، اما پاسخ واقعی چیز دیگری بود: «این اتفاق، درواقع نمونه‌ای است از همان مسئله‌ای که درباره داده‌های آموزشی گفتیم. کتاب شما احتمالاً بخشی از داده‌های من بوده است، اما اثرش آن‌قدر قوی نبوده که جزئیاتش در ذهن من بماند». ایبنا

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه