درمان از مسیر عشق
بارها شنیدهام که میگویند: «مگر من دیوانهام که به روانشناس مراجعه کنم؟»
مگر روانشناس چه نقشی در بهبود عملکردِ من میتواند داشته باشد؟ و اینکه چه روانشناسی با چه مشخصاتی میتواند راهگشایِ مسیرمان باشد؟ بهگزارش انگارکه؛ در این فرصت میخواهیم پیرامون روانشناسِ حرفهای و تأثیر او در انجامِ صحیحِ فرایند شناختِ خود و پیداکردنِ مسیرِ صحیح، صحبت کنیم. فروید میگوید: «درمان، شفا یافتن از مسیرِ عشق است»؛ اما چرا شفا؟ و چرا مسیرِ عشق؟
اتحادِ درمانی
غالباً، حتی پذیرفتن اینموضوع که نیاز به درمان داریم، مسئلهای بغرنج بهنظر میرسد. اینکه پیشروی شخصی غریبه بنشینی و از رنجها، اسرار و مکنونات قلبی و اشتباهاتی که مرتکب شدهای سخن بگویی، ناممکن بهنظر میرسد و عجیب. تمام اینها به کنار، ازطرفدیگر اینکه به او اعتماد کرده و پیشنهادهای، راهکارها و راهنماییهایش را بپذیری و به آنها عمل نمایی هم اتفاقِ عجیبِ دیگری است و اینگونه بهنظر میرسد که ایجاد اتحاد بین مراجع و درمانگر، سنگِ بنایِ شکلگیری درمان از مسیر عشق است. از ایجادِ اعتمادِ بینِ مراجع و درمانگر گفتیم؛ اینکه چرا بهوجودآمدن این اعتماد، آنقدر مهم است؟ و شکلگیری این اعتماد چه ارتباطی با شفا یافتن دارد؟
تعامل با مراقبِ اصلی و شکلگیری معنا
بگذارید ازاینجا شروع کنیم که اصلاً ما چگونه دنیایِ پیرامونمان را درک مینماییم. مشخصاً هر انسانی دریافتهایی کاملاً فردی از دنیایِ پیرامونش، رفتارهایی که میبیند و پدیدههایی که مشاهده میکند، دارد؛ اما این دریافتها از کجا و چگونه واردِ ساحتِ روان من میشوند؟ و من با چه سازوکاری آنها را تعبیر می کنم؟ هرکدام از ما انسانها، ویژگیهایی را با خود ازطریق ژنتیک، به این دنیا میآوریم و یکی از مهمترین عواملی که باعثِ ایجادِ فیلترهایی برایِ درکِ دنیایِ پیرامونم میشود، نحوه تعامل من با مراقبِ اصلیام که غالباً مادر است، خواهد بود. من بهعنوان نوزادی که سراسر نیاز هستم (نیازهای فیزیولوژیک تا نیاز به مراقبت و دریافتِ محبت)، هیچ دریافتِ مشخصی از اطرافم ندارم و بهنظر میرسد با این سطح از نیازمندی، از درونِ آشفته و پراضطرابی هم رنج میبرم.
مادر بهعنوان آیینه رفتار من
تنها موجودی که میتوانم بازتابِ رفتارم که اکثراً در آن سنین، آشفته است را ببینم، مادر است (مراقبِ اصلی). او با نحوه پاسخدادن به نیازهایم، باعث بهوجودآمدن «معنا» در ساحتِ روانم میشود. برای مثال؛ مادری را تصور کنید که به نیازهایِ من در دوران نوزادی، با تأخیر پاسخ میدهد. این مادر، با تکرارِ مکرر بازتاب رفتاریاش در موقعیتهای مشابه گفتهشده، ممکن است باعث بهوجودآمدن این معنا در دنیایِ روانی من شود که «خواستههای من و باالطبع آن، خودِ من، موجودِ ارزشمندی نیستم».
نقشِ بازتابِ هیجانات تنظیمشده
بزرگان روانشناسی چون «ملانی کلاین» اعتقاد دارند که مادر، در تعامل با فرزندش، بهتر است نقشی را بهعهده بگیرد که هیجانات بالای فرزندش را پس از دریافت، تعدیل کرده و با مهر به او برگرداند. کودک نوپایی را درنظر بگیرید که برای اولینبار درحال تجربهکردن برف و راهرفتن در یکروز برفیست. حتماً این کودک در حینِ راهرفتن، زمین خواهد خورد و البته هیجانات شدیدی چون ترس، اضطراب، غم، ناکامی و... را هم همزمان در روانش تجربه میکند. دو نوع رفتار از جانبِ مادرش را میتوان تجسم کرد:
حالت اول: ابراز خشم مادر؛ مادر با خشم بهسمت کودکش خواهد رفت و با رفتارهای پرخاشگرانه و بیانِ کلمات توهینآمیزی چون «میدونستم زمین میخوری»، «چرا حواستو جمع نکردی دستوپا چلفتی»، «ای بیعرضه» و… سعی در ابراز و نشاندادنِ میزانِ خشمش از ناکامی فرزندش دارد. بهنظر شما، این عکسالعمل مادر، باعث بهوجودآمدن چه معانی در روانِ کودک میشود؟ اینکه او حقِ خطاکردن ندارد وگرنه محبت و حمایت مادر (تنها موضوع دوستداشتنی موجود در آن سنین) را از دست خواهد داد. اینکه اگر اشتباهی انجام دهد، بیکفایت است و لیاقت توجه و تحسین را نخواهد داشت. اینکه حتی در کنارِ مادر هم دنیا جایِ امنی برایِ من نخواهد بود. اینکه درهیچشرایطی نمیتوانم به توانمندیهایم اعتماد کنم. برداشت اینکه ایننوع رفتار چه بر سرِ روانِ این کودک میآورد با شما.
حالت دوم: ابراز حمایت مادر؛ اینبار مادری را داریم که با زمینخوردنِ فرزندش با طمأنینه و نه از رویِ دستپاچگی به او نزدیک میشود و با بیان جملات محبتآمیزی چون «باید موقع راه رفتن بر روی برف بیشتر دقت کنیم؛ چون برف لیز است»، «سعی کن خودت از زمین بلند شوی»، «گاهی پیش میآید که زمین بخوریم» و… هیجاناتِ شدیدِ فرزندش را تنظیم کرده و به او برمیگرداند. ایننوع برخورد باعثِ شکلگیری چه معانی در دنیایِ درونی کودک میشود؟ اینکه اشتباه کردن، اتفاقیست که ممکن است برایِ همه پیش بیاید و مهم ایناستکه در آن شرایط از تمامِ توانمندیهایم برای جبران آن استفاده کنم. اینکه باید مسئولیت انتخابهایم را، خودم بهعهده بگیرم. اینکه میتوانم در سختترین شرایط هم به خودم اعتماد داشته باشم. اینکه در اشتباهاتم، هنوز مادر (سمبلی از موضوعِ دوستداشتنی) مرا دوست دارد و به من اعتماد دارد.
پس تا به اینجا معلوم شد که من برایِ انسان شدن به انسان دیگری نیاز دارم تا بازتابِ رفتارها و هیجانات مرا به من برگرداند اما در فضایی آکنده از مهرو احترام.
جایگاهِ روانشناسِ حرفهای
پس نقشِ روانشناسِ حرفهای کجاست؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم، همه ما، جزوِ دسته دوم نخواهیم بود و در حینِ تعامل با مراقبِ اصلیمان، به میزانی بیاعتمادی، ناشایستی، تحقیر و توهین را تجربه خواهیم کرد؛ یعنی اتفاقات اطرافمان را برمبنای این معانی، تجزیهوتحلیل خواهیم کرد. بیشک افراد دراینشرایط، یا به دامِ کمالگرایی گرفتار میشوند یا به ورطه افسردگی سقوط میکنند مگر آندسته از ایشان که شجاعت کنند و بخواهند این سازههای ویرانگر را اصلاح کنند. آنهایی که با تمامِ سختیها، اراده کنند که آخرین حلقه این زنجیره معیوب باشند و کمالگرایی و افسردگی را به نسلِ بعدیشان انتقال ندهند.
روانشناس بهمثابه آیینه و اعتماد
و روانشناس همان انسانیست که روبهرویمان مینشیند تا بازتابِ هیجانات و رفتارهایمان را، اینبار در فضایی آکنده از احترام و عشق به ما برگرداند؛ چیزیکه پایه و اساس درمان از مسیر عشق را میسازد. او با ما هم مسیر میشود تا خالقِ تجربیاتِ جدیدی باشیم؛ تا بیاموزیم که چگونه میتوان هیجاناتِ آزاردهنده را مشاهده و تنظیمشان کرد. او همان شخصیست که در کنارمان میماند تا تلخی اشتباهاتمان به تجربهای ژرف تبدیل شود؛ زیرا درمییابیم که اشتباه جزء جدانشدنی از زندگی انسانیست و من با تمامِ توانمندیهایم، گاهی مرتکب اشتباه خواهم شد؛ اما در همان لحظات هم دوستداشتنی هستم. اگر او وظایفش را بهخوبی بداند، با خواست و اراده خودمان، از انسانی وابسته و بیاعتماد که خود را لایقِ دوست داشتن نمیداند، مشاهدهگری میسازد که آگاهانه مسیرِ خودشناسیاش را میپیماید و متعهد میشود به تلاش برایِ بهبودش. دیدنِ نقایصمان اما اینبار، پذیرش آنها با مهر و این همان است که ما به آن میگوییم درمان از مسیر عشق. تا اعتمادی که باید بینِ مراجع و درمانگر صورت گیرد، ایجاد نشود، هیچیک از این اهداف محقق نخواهد شد. ازاینروست که باور داریم «درمان، شفا یافتن از مسیرِ عشق است».