نگاهی به نمایش «دختری در قطار»
محسن سلیمانی فارسانی
هنر نمایش و زندهبودن آن، هم دل میخواهد و هم فهم و سواد. بیآنکه دل نباشد، چراغش در دل تماشاگر کمفروغ است و بیجهت نیست که میگویند هرچه از دل برآید لاجرم بر دل شنید. دل باشد و فهم حرفهای هم که باشد، درامی شکل میگیرد با مضمونی عمیق و با ساختاری شکیل. رسول نقوی نویسندهایست که سالها در عرصه تئاتر در گرایشهای مختلف توانمندی خود را به رخ کشیده است. در خلق آثار اجتماعی، دینی، مفهومی هم در مضمون و هم ساختار در قالب هنر نمایش حرف برای گفتن داشته است. حرفی ماندگار و اثری درخور تحسین؛ اما یکی از دغدغه دلی و همیشگی او در فضای اندیشهورزی تئاتر پرداخت به مقوله باورهای دینی بوده و هست در روزهاییکه خیلی از اهالی قلم و هنر رغبت پرداخت به اینمهم در دل مبارکشان کمرنگ شده است که البته اگر بخواهیم منصفانه جستجو کنیم باید در واکاوی چرایی آن پای حرف این اهالی محترم نشست تا علتها و معلولها را در کفه داوری و قضاوت بررسی کنیم. اما نقوی سوای این بودها و نبودها درپی نهیب دلش برای زندهنگهداشتن آن باورها پایین نکشیده و با خلق نمایشنامهای تحتعنوان «دختری در قطار»، با ورود به معضلات اجتماعی و انتقادی، دختری جوان را دستمایه ورود به یک ارزش نهفته در باورهای شیعی میکند و با پرداخت به لایههای روانشناسانه در قالب روانکاوی و رواندرمانی این دختر فراری و نزدیککردن آن به معجزه بشریت که همان عشق و عاشقیست آنهم در اجتماعی که او را سنگ زدهاند، پرت کردهاند و اجبار کردهاند. درامی دینی خلق میکند.این اثر شریف و قابلتحسین را دراختیار حمیده مقدسی بهعنوان کارگردان قرار میدهد تا او هم براساس سالها تجربه و مهارت در حوزه هنرهای نمایشی، ساختار و شکلی قابلباور و مخاطبپسند برای این متن طراحی کند. مونولوگ و بازیهای تکبازیگر ازجمله خلاقیتهای سخت و ریسکپذیر بازیگریست خصوصاً آنکه متن هم فضایی متنوع و قالبی با یک زندگی فشردهشده داشته باشد. بازیگر در کمتر از یکساعت باید سیر و سلوک نقش خود را بینقص در باور تماشاگر بهدرستی هرچهتمامتر خلق کند و احساس رضایت را در نگاه مخاطبین ببیند؛ که در قضاوت فنی و منصفانه خانم نگین مطفف از پس اینمسیر سخت و دلنشین بهخوبی برآمده است. همهچیز دستدردستهم داده است متن و نمایشنامه تحسینبرانگیز رسول نقوی و کارگردانی حمیده مقدسی و بازیگری نگین مطفف و اعتماد مدیران دلسوز و اهلدل هنرهای نمایشی حوزه هنری، باردیگر درراستای پاسداشت شعایر دینی تا در سالنی جمعوجور اما صمیمی بهنام تماشاخانه ماه در حوزه هنری اتفاقی زیبا و ماندگار را در ذهن مخاطب متبادر سازد. خلاقیت در تصویرسازی صحیح و فضاسازی مناسب و باورپذیر، تماشاگر را به هزارتوی مصائب یک دختر بریده از همهچیز و همهکس در حرکت یک قطار میبرد. قطاری که دو انسان را از تونلهای ناامیدی و سیاهی بهسوی نور و امیدی ماندگار سوق میدهد. دختریکه ناخواسته وارد زندگی مرد جوان مبتلابهسرطان میشود و به تظاهر امید را برای پدرومادر پیرش بهارمغان میآورد و این بازی در بازیها آنقدر ادامه مییابد تا دختر رهاشده از آدمیان نااهل، خود را مقابل بارگاه یکی از بهترین شفاعت کنندگان بیمنت بیابد. حالا حرم نورانی ضامن آهو و دختر که بغضش میترکد و پناهگاه امن خود را با اعماق روح و جان خود درک میکند. جوانی که پس از بارها سوارشدن بر ریل آرزوها و آزمونوخطا، سفر آخر خود را در فضای عطرآگین حرم عاشقی بهپایان میرساند. درپایان یکباردیگر بهاحترام آنانکه گاهی هنر خود را ادای دین به ساخت قدسی امامان همام میکنند و در بیان کرامات اهل سما و با همه کمبودها و بیمهریها حال خوشی به مشتاقان تماشاگر هدیه میکنند سر تعظیم فرود آوردیم.