آخرش هم هیچ
نسخه اصلی رمان «آخرش هم هیچ» در سال ۲۰۰۸ در آلمان چاپ شده و درباره روزهای پس از پایان جنگ جهانی دوم طیِ سال ۱۹۴۵ است که خانواده «فون گلوبیگ» در «پروس شرقی»، خطر هجوم ارتش سرخ را حس میکنند و ناچارند به مهاجرت اجباری تن بدهند. آنچه بین آدمهای قصه مشترک است، هراسشان از خطر هجوم ارتش شورویست که باعث میشود با وجود همه تفاوتها؛ کنار یکدیگر قرار بگیرند. داستان «آخرش هم هیچ» بهآرامی شروع میشود و نقطه اوجش در انتهای آن قرار دارد. عناوین فصلهای آن عبارتاند از «گئورگنهوف»، «اقتصاددان»، «ویولنزن»، «خالهجان»، «پتر»، «کاتارینا»، «میتکاو»، «نقاش»، «دریگالسکی»، «مرد غریبه»، «آن یکروز»، «حمله»، «بارون»، «پناهجویان»، «معلم»، «پلیس»، «عزیمت»، «استراحت»، «ولادیمیر»، «پیرها»، «در راه»، «تنها»، «موزه» و «قایقموتوری». بخش عمده قصه در ژانویه سال 1945 در عمارت خانواده «فونگلوبیگ» میگذرد. این عمارت واقع در جایی نهچندان دور از «میتکاو»؛ شهری کوچک در «پروس شرقی» و در قطعهزمینی کوچک واقع شده بود که جزو زمینهایی بود که بخش عمده آنها را بهجز همین قسمت کوچک، فروخته بودند و عمارت نیز درحدواندازه قصر نبود. نام صاحبان «گئورگن هوف»، «فونگلوبیک»، «کاتارینا» و «ابرهارد فونگلوبیگ» بود. این لقب اشرافزادگان را «پادشاه ویلهلم» در سال 1905 به آنها اعطا کرده بود. «ابرهارد فونگلوبیگ» درحالحاضر در جنگ راهبر ویژه ورماخت آلمان بود. این رمان نشان میدهد چگونه انسانهایی که هیچ شباهتی به هم ندارند، با خطر قریبالوقوع حمله ارتش مواجه میشوند و چگونه دشواری و مخاطرات اوضاع رابطه هر فرد را؛ بسته به شخصیتی که دارد، با دیگران تغییر میدهد. «کمپوسکی» جزئیات را همچون فرازهای تکرارشونده موسیقی بهکار میگیرد و کل کتاب نیز نظیرِ قطعهای موسیقیست که بهآرامی آغاز میشود، سرسختانه پیش میرود و نهایتاً به اوجی سهمناک میرسد. در قسمتی از کتاب میخوانیم: خالهجان تعجب کرده بود که ناگهان مرغها دیگر تخم نمیگذاشتند. ازآنطرف، کارگران اقامتگاه جنگلی کبدشان چرب شده بود. زن معلم روستا به پسرها گفت: «بیاید جلو، دهانتان را بو کنم! نکند سیگار کشیدهاید؟» مگر نمیدانستند که سیگار چقدر برای سلامتی مضر است؟! این کتاب، با ترجمه ستاره نوتاج در 392صفحه و با قیمت 240هزارتومان توسط نشر «ققنوس» منتشر شده است.