اندر حکایت افتخارِ کتاب‌نخواندن!

کانیه وست؛ رپر و سلبریتی آمریکایی، در مصاحبه‌ای به‌مناسبت انتشار کتاب خودش گفته بود «اهل کتاب نیستم» و «افتخار می‌کنم که کتاب نمی‌خوانم». در همان‌روزها سم بَنکمَن فرید، اعجوبه سابق دنیای فناوری، نیز به خبرنگاری گفته بود «به‌نظرم اگر کتاب بنویسید یعنی گند زده‌اید، همه‌چیز را می‌شود در یک پست وبلاگی شش‌پاراگرافی بگویید». بازهم می‌توان مثال‌هایی از اظهارنظرهای آزارنده این سلبریتی‌هایِ کتاب‌ستیز آورد. این حرف‌ها نشانه چیست؟ چنین مواضعی چه نتایجی در آینده به‌بار خواهند آورد؟ و چرا کتاب‌خواندن هنوزهم فضیلت به‌حساب می‌آید؟

علیرضا شفیعی‌نسب: وقتی کانیه وست از چشم اکثر مردم افتاد، من و دوستانم خیلی‌اوقات از جدیدترین حرف‌های شوکه‌کننده‌ای که می‌زد حیرت می‌کردیم و کلیپ‌های حرف‌های قبلی‌اش را دست‌به‌دست می‌کردیم که نظر به این سخنان جدید، به‌شدت بودار و مشکوک بودند. یک نمونه از چنین حرف‌هایی این‌بودکه «من اهل کتاب نیستم». این‌را هنگام انتشار کتاب خودش باعنوان ممنونم و خواهش می‌کنم در مصاحبه‌ای گفته بود. درادامه گفت «افتخار می‌کنم که کتاب نمی‌خوانم». این سخن به‌نظرم یکی از نگران‌کننده‌ترین حرف‌هایی است که تاکنون زده است. سخنان یهودی‌ستیزانه و مشخصاً زننده وست انتقاد جهانیان را برانگیخت که واکنشی به‌حق بود، اما موضع کتاب‌ستیزانه او ازاین‌جهت نگران‌کننده است که هم چیزهایی را درباره شخصیت خودش نشان می‌دهد و هم درباره منش خودپسندانه و خودخواهانه فرهنگ امروزی. ما درطول‌تاریخ هیچ‌گاه به این‌حجم از دیدگاه‌ها و اندیشه‌ها و اطلاعات دسترسی نداشته‌ایم. بخش زیادی از آن جذابیتی زودگذر دارد اما درنهایت بی‌اهمیت است و نباید آن‌را با تخصص اشتباه گرفت، چه‌رسد به حکمت. این‌را عموم می‌دانند و از آن سخن می‌گویند. امروزه ازیک‌سو می‌توان به‌راحتی از هرچیزی اطلاع یافت و به اطلاع دیگران هم رساند و ازسوی‌دیگر، موفقیت در یک عرصه به‌راحتی به شبه‌مرجعیت در هزارویک عرصه دیگر تبدیل می‌شود. این دو عامل دست‌دردست تمایل سنتی آمریکایی‌ها به روشنفکرستیزی و سلبریتی‌پرستی داده‌اند و با آن درآمیخته‌اند. اگر افول علوم انسانی به‌مدت یک‌دهه ادامه یابد، فرهنگی سطحی‌نگر برایمان باقی می‌ماند که در آن حتی نخبگان هم گنجینه‌های گرانبار بهترین تفکراتمان را بیهوده خواهند دانست. اگر یک‌نفر در این خودتخریبیِ باکلاس که شاخصه روزهای پایانیِ سال ۲۰۲۲ بود، از کانیه وست پیشی گرفته باشد، کسی نیست به‌جز اعجوبه سابق دنیای فناوری، سم بَنکمَن فرید. بَنکمَن فریدِ سی‌ساله، در خودمعرفی‌نامه نسنجیده‌ای مربوط به ماه سپتامبر که در وب‌سایت سکویا کپیتال منتشر شد، به هرنوع ادبیات می‌تازد و باآب‌وتاب به خبرنگار می‌گوید که چرا «هرگز» کتاب نمی‌خواند. می‌گوید «من خیلی به کتاب‌ها بدبینم. نمی‌خواهم بگویم هیچ کتابی ارزش خواندن ندارد، ولی باورم چندان هم از این دور نیست. به‌نظرم اگر کتاب بنویسید یعنی گند زده‌اید، همه‌چیز را می‌شود در یک پست وبلاگی شش‌پاراگرافی بگویید». سخن آزارنده‌ای است و درست به‌اندازه حرف وست ریشه در نادانی و غرور دارد، اما بیشتر نگران‌کننده است، چون بنکمن‌فرید خواننده‌ای نیست که آلبوم اولش «دانشجوی انصرافی کالج» نام داشته باشد. آدمی ظاهراً جدی است که در مجامع قدرت تحسین شده است، هم به‌عنوان فردی آگاه در امور مالی و هم (به‌خاطر کارهای خیریه بسیار تبلیغ‌شده و ارتباط علنی‌اش با جنبش «دیگردوستیِ مؤثر») به‌عنوان نابغه‌ای اخلاق‌مدار. عنوان آن خودمعرفی‌نامه هم این بود: «سم بنکمن‌فرید عقده منجی دارد. شاید شما هم باید داشته باشید». از قدیم گفته‌اند «تا سه نشه، بازی نشه». متأسفانه می‌خواهم مثال سومی هم از یک کتاب‌ستیز برجسته بزنم. مجله نیویورک، در مطلبی درباره رسوایی‌شان مک‌اِلوی، بنیان‌گذار سی‌ساله اندیشکده «داده‌ها در خدمت پیشرفت»، می‌گفت «طبق نظر [مک‌الوی]، کتاب‌ها ابلهانه‌اند و فقط چیزی را به شما می‌گویند که مردم دوست دارند بدانید». اعتراف می‌کنم نمی‌دانم این اصلاً چه معنایی دارد، چه‌رسدبه‌اینکه چرا به‌نظر مک‌الوی حرف خیلی عمیقی است. مک‌الوی که خودش هم از مبلغان دیگردوستیِ مؤثر است با بنکمن فرید (که در سال ۲۰۲۰ حدود ۴۰ میلیون‌دلار برای نهضت‌های دمکراتیک هزینه کرد و قول داد قبل از سال ۲۰۲۴ مبلغ شگفت‌انگیز یک‌میلیارددلار کمک کند) دیدار کرد و چندی‌بعد به یکی از مشاوران معتمد او تبدیل شد و آن‌چنان‌که دیوید فریدلندر می‌نویسد، «بهترین‌راه جهت‌دهیِ یک رودخانه پول نقد را به او یاد داد. مک‌الوی به همکارانش گفت ‘خیلی باحال’ است که قبل از سی‌سالگی مشاور یکی از ثروتمندترین آدم‌های دنیا باشی». «باحال» یکی از شیوه‌های توصیف مداخله‌های مالی و سیاسی این مردان جوان و بااعتمادبه‌نفس است؛ اصطلاحات دیگری همچون «در قعر ناآگاهی»، «بی‌صلاحیت و بدخواه» و «ورشکسته اخلاقی» نیز به ذهن می‌رسد. مک‌الوی مدتی پس از آغازبه‌کارش رسوا شد، به‌خصوص بابت ساختِ داده‌های نظرسنجیِ خطاآمیز و حتی ظاهراً فشارآوردن به دست‌کم یکی از کارمندان برای شکستن قانون اعانه‌های انتخاباتی و مشارکت در طرح اعانه‌کننده پوشالی (جُرم فدرالی که بنکمن فرید نیز به آن متهم شده است). تمام این‌ها در دورانی اتفاق افتاد که شیادیِ رمزارزیِ بنکمن فرید درحال‌شکست بود و طی این فرایند ده‌ها میلیارد از پول مردم را به فنا داده بود. اینکه کسی کتاب نخواند یا آن‌قدری که دلش می‌خواهد کتاب نخواند یک‌چیز است، بیزاری از کتاب‌خواندن یک‌چیز دیگر. اینکه کسی کتاب‌خوانی را قاطعانه رد کند نشان از ضعفِ بسیار اساسی‌تری در شخصیت او دارد. چنان‌که یک‌روز کانیه وست حین اجرایی زنده (با لحنی پیامبرگونه) گفت «من نقل‌قول‌هایم را از فیلم‌ها می‌گیرم چون کتاب نمی‌خوانم، یا مثلاً ... از زندگی واقعی و این‌جور چیزها، چون آدم باید واقعی زندگی کند؛ با آدم‌های واقعی حرف بزند؛ اطلاعات بگیرد؛ از مردم سؤال بپرسد؛ آن جمله یک همچین چیزی بود که ‘مثل اَبرقهرمان‌ها بمیر، وگرنه زنده می‌مانی و آدم‌بده می‌شوی’». خیلی هوشمندانه به‌نظر می‌آید که اطلاعاتت را از پست‌های وبلاگیِ شش‌پاراگرافیِ ایدئال بنکمن فرید بگیری یا از فیلم‌ها و گفت‌وگو با مردم که شیوه موردعلاقه وست است، اما در واقعیت این‌کار همان‌قدر احمقانه است که کسی تصمیم بگیرد فقط فست‌فود بخورد. بسیاری از کتاب‌ها نباید منتشر می‌شدند و نوشتن هم فرایندی توان‌فرسا و پر از ناکامی است؛ اما وقتی کتابی به موفقیتِ هرچند جزئی می‌رسد، نشان از سطحی از تمرکز و پیرایش (تسلط بر موضوع و سیاق، به‌علاوه صبر زیاد و بازبینی فراوان) دارد که چیزی به پایش نمی‌رسد. کتاب‌نوشتن عملی فوق‌العاده نامتوازن است: کتابی که می‌توان در چندساعت مطالعه کرد سال‌ها طول کشیده تا به‌ثمر بنشیند. فضیلتش دقیقاً همین است. آن صبر نادری که کتاب از خواننده می‌طلبد (همان چندساعت کُندی که در تمرکز عمیق می‌گذرد) نیز فضیلت است. می‌توان سؤالی معقول پرسید: این مردانِ کتاب‌ستیز دقیقاً به کجا چنین شتابانند؟ به‌شوخی هم می‌توان پاسخی منطقی داد که به زندان یا گمنامی و فراموشی. اواخر رمان آنا کارنینا، شخصیت آنا و معشوقش، ورونسکی، در تبعید اجتماعیِ خودخواسته به ایتالیا هستند که با سخنرانی غرایی مواجه می‌شوند درباره سطحی‌نگریِ مخرب مردان جوان «آزاداندیش» (یا می‌توانیم بگوییم، اغتشاشگران اولیه‌ای) که درآن‌روزگار زیاد شده بودند و در «تفکرات انکار» غوطه می‌خوردند. گولِنیشچِف، دوست ورونسکی، می‌گوید «قدیم‌ها، آزاداندیشان مردانی بودند که با انگاره‌های دین، قانون و اخلاق بار می‌آمدند و فقط از راه تعارض و کشمکش به آزاداندیشی می‌رسیدند؛ اما امروزه گونه جدیدی از آزاداندیشانِ مادرزاد به‌وجود آمده که بزرگ شده‌اند و اصول اخلاق و مذهب و وجودِ مرجعیت حتی به گوششان هم نخورده است». به‌قول تولستوی، مشکل کار اینجاست که چنین مردان جوان و جاه‌طلبی می‌کوشند «خودآموز یاد بگیرند، چون ابله که نیستند» و بدین‌ترتیب «به‌جای آثار کلاسیک و نوشته‌های الهی‌دانان و تراژدی‌ها و تواریخ و آثار فیلسوفان و تمام آثار روشنفکرانه‌ای که سر راهشان قرار می‌گیرد ... سراغ مجلات» می‌روند. این تکه از رمان آنا کارنینا را یکی از دنبال‌کنندگان توییترم برای من فرستاد، زمانی‌که دراین‌شبکه اجتماعی گلایه کردم که حتی جسورترین و بااستعدادترین مردان جوان زمانه خودمان (ظاهراً همیشه باید مرد باشند) دیدی تحقیرآمیز نسبت به شیوه‌های متعارف یادگیری دارند؛ و هرچند این جوانان، برخلاف جوانان زمان تولستوی، معتقدند حتی اگر به خودتان زحمتِ خواندن مجله بدهید بازهم گند زده‌اید، اما با آن آزاداندیشان پیشین وجه اشتراکی دارند: امتناع مغرورانه از باور به اینکه گذشته چیزی برای عرضه به آن‌ها دارد. این خودآموخته‌های غرق در فناوری (حتی وست هم قربانیِ فرهنگِ یافتن راه‌وچاه در تمام مسائل غامض بشری ازطریق «مهندسی» شد)، برخلاف آزاداندیشانی که انتقاد گولنیشچف را برانگیخته‌اند، حالا جهان‌بینی‌ای را برمی‌گزینند که در آن، به‌قول گولنیشچف، «آیین‌های کهن حتی ارزش این‌را هم ندارند که موضوع بحث باشند». باآنکه سه مردِ بی‌آبرویی که دراینجا توصیف کردم نمونه‌های افراطی‌اند، اگر بگویم که ما از حکمت راستین و فروتنیِ حاصل از دانشوری که بر مفاهیم خام‌اندیشانه‌ای مثل شکست‌ناپذیری لگام می‌زند به‌شدت بیگانه و دور شده‌ایم. ترجمان

ارسال دیدگاه شما

هفته‌نامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه