بازتاب عرفان در ادبیات معاصر ایران
بهمناسبت روز بزرگداشت شمس تبریزی که از چهرههای برجسته عرفان ایرانی-اسلامی و مقالات او از شاهکارهای ادبیات کلاسیک عرفانی فارسیست، به معرفی بعضی از مصداقها و نمونههای حضور و تأثیر عرفان و ادبیات عرفانی در متن ادبیات معاصر فارسی پرداختهایم.
علی شروقی: شعر سهراب سپهری را اگرچه بیشتر متأثر از ذن بودیسم و عرفان بودائی دانستهاند که درست هم هست اما تأثیر عرفان ایرانی را نیز در آثار او میتوان دید؛ ضمناینکه عرفان ایرانی و بودائی را یکسره نمیتوان جدا از یکدیگر دانست و وجوه مشترکی میان این دو میتوان یافت. شعر سپهری را میتوان تلاقیگاه عرفان ایرانی و عرفان بودائی دانست اگرچه رد عرفان بودائی در شعرش پررنگتر است. شعر او واجد تخیل شعری سورئالیستی درخشانیست که با تصویرها و موقعیتهای فراواقعی متون عرفانی قرابتی انکارناپذیر دارد اگرچه برای این سورئالیسم ریشههای دیگری میتوان یافت. اگر بخواهیم علاوهبر جهانبینی، دنبال تأثیر زبان و نحو متون عرفانی بر شعر معاصر فارسی بگردیم و نیز پیوندی میان عرفان و فلسفه غرب در شعر معاصر فارسی پیدا کنیم، شعر یدالله رؤیایی از نمونههای برجسته است؛ شعری که نقطه پیوند ادبیات و نگرش عرفانی با پدیدارشناسی هوسرل و شعر مدرن فرانسه است. زبان و نحو شعر رؤیایی نیز بسیار از متون عرفانی ایرانی، ازجمله شطحیات عرفا، متأثر است. رؤیایی در عرفان ظرفیتی مییابد برای کشف ساحتی پنهان و ورای عینیت و جسم درعینحال، درپیوندبا عینیت و جسم. زبان شعر او مرز مبهم هستی و نیستی را بهنمایش میگذارد و رؤیایی در ساخت و نحو این زبان، بسیار وامدار ادبیات کلاسیک عرفانی است. در حوزه داستان، کاظم تینا تهرانی متخلص به «ک. تینا» و جعفر شریعتمداری متخلص به «درویش» از اولین نویسندگان ایرانیاند که نگرش و حالوهوایی عرفانی را وارد داستان کردند. در آثار این دو نویسنده میتوان رد نوعی از سورئالیسم را دید که قرابت با حکایتهای عرفانی دارد و نگرش پشت این داستانها هم با نگرش عارفانه در پیوند و ارتباط است. تینا و درویش از نویسندگان جریان حاشیه در ادبیات داستانی معاصر ایران بهحساب میآیند؛ نویسندگانی که آثارشان کمتر از نویسندگان جریان اصلی موردتوجه و نقدوبررسی قرار گرفته، اگرچه سه اثر کاظم تینا بهنامهای «شرف و هبوط و وبال»، «آفتاب بیغروب» و «گذرگاه بیپایانی» در سالهای اخیر تجدیدچاپ شده و همچنین در سال ۱۳۷۲ کتابی باعنوان «سایهبین و مینو آگاهی» از او برای اولینبار به چاپ رسید. از داستاننویسان مدرن که ادبیات عرفانی و سنتهای روایی مربوط به این ادبیات را با نگاهی نو و امروزی وارد داستان معاصر کردهاند، یکی هم جواد مجابی است. سورئالیسم، شگفتی، غرابت، تأمل در مفهوم غیب و نوع مواجهه با زندگی و مرگ و طنزاندیشی از نقاط پیوند آثار مجابی با ادبیات عرفانیاند. مجابی هم به وجه اجتماعی عرفان نظر دارد و هم به وجه فلسفی آن. او با نگاهی ژرف به کشف طنز در حکایتهای عرفانی پرداخته و این طنز را در کار خود نیز آورده است. در کار او گرایشی به تمثیلسازی و همچنین قطعهقطعهنویسی هست که اینها را هم میتوان ریشهدار در ادبیات عرفانی دانست. ناگفته نماند که مجابی داستان کوتاهی هم بهنام «شوریده نیشابور» دارد که شخصیت اصلی آن عطار نیشابوری است. این داستان در کتاب «قصه روشن» منتشر شده است. از دیگر نویسندگانی که تأثیر عرفان و نگرش عرفانی در آثارشان مشهود است، میتوان به گلی ترقی اشاره کرد. این نگرش از دورهای بهبعد در بعضی آثار گلی ترقی پیدا شد که از جمله آنها میتوان به داستان «بزرگبانوی روح من» اشاره کرد که داستان یک مکاشفه عرفانی در متن انقلاب و غلبه گفتمان سیاسی در جامعه است. داستان «بزرگبانوی روح من» در مجموعه «جایی دیگر» گلی ترقی منتشر شده است. از عرفانگرایان معاصر یکی هم قاسم هاشمینژاد بود. هاشمینژاد بهجز «سیبی و دو آینه» که کاری پژوهشی شامل شرح زندگی و اندیشههای عرفای بزرگ است، در داستانهایش هم به ادبیات عرفانی نظر داشته است. از رمان «فیل در تاریکی» هاشمینژاد اغلب بهعنوان اولین رمان پلیسی ایرانی یاد میشود؛ رمانی که عنوان آن از حکایت معروف نقلشده در مثنوی معنوی گرفته شده است. ناگفته نماند که اگر لایه پلیسی رمان را کنار بزنیم در آن رد پای نگرشی عرفانی به هستی و زندگی را هم مییابیم. جلوه آشکارتر عرفان در کار هاشمینژاد را در داستان بلند «خیرالنساء» میبینیم؛ قصهای تذکرهوار بهشیوه حکایات عرفانی درباره زنی صاحبکرامت که بیماران را مداوا میکند و شفا میدهد. او «خیرالنساء» را بهشیوه حکایتهای عرفانی نوشته و در نوشتن آن زبانی را بهکار برده که بهقول خودش درگفتوگوبا علیاکبر شیروانی در «راه ننوشته» کمی «قدیمینما» است. از عرفان در ادبیات معاصر نمیتوان سخن گفت و نامی از محمدرضا شفیعی کدکنی نیاورد. جدا از پژوهشهای عرفانی ارزنده این محقق برجسته که منابعی موثق درباب عرفان ایرانی-اسلامی را دراختیار پژوهشگران و نویسندگان و شاعران امروز قرار میدهد، رد عرفان و ادبیات عرفانی را در شعر شفیعی کدکنی هم میتوان یافت؛ ازجمله در یکی از مشهورترین و بهترین اشعار او یعنی «حلاج» که از شعرهای قدیمی شفیعی است و در مجموعه «در کوچهباغهای نشابور» منتشر شده. حلاج و اعدام او در شعر شفیعی رنگوبویی اجتماعی-سیاسی دارد که اقتضای زمانهایست که این شعر در آن سروده شده و گفتمان شعری غالب آنزمانه. «گفتمش آن آسیا مخر و وقف مکن؛ آن دوهزار به من ده تا جهت تو بگردم؛ چون بگردم آردها دهم که در صفت نیاید.» این عبارت از «مقالات شمس تبریزی» پیرمردی در داستان کوتاه «سان شاین» کورش اسدی از مجموعه «باغ ملی» بهزبان میآورد. اسدی بعدتر در رمان «کوچه ابرهای گمشده» شخصیتی بهنام ممشاد خلق میکند که همنام یکی از عرفا، یعنی شیخ ممشاد دینوری، است که شرححالش در «تذکرةالاولیا» عطار هم آمده. حال کشف اینکه بین این ممشاد و آن ممشاد رابطهای جز تشابه اسمی هم هست یا نه برعهده منتقدان است. تأثیر کورش اسدی از میراث ادبیات عرفانی، ازجمله مقالات شمس و تذکرةالاولیاء را اما فقط در همین اشارات نباید خلاصه کرد. این تأثیر را در نثر آثار کورش اسدی هم میبینیم که جاهایی یادآور شعر یدالله رؤیایی و دیگر شاعران شعر حجم است. از نویسندگان جدیدتر، کامران سلیمانیان مقدم در بعضی داستانهای مجموعه «تاش» ماهرانه سنت روایی تذکرههای عرفانی را وارد داستان مدرن کرده. قصههای «کوکو»، «تصادف»، «الیاس پشت پنجره» و تاحدودی قصههای «خنزر و پنزر» و «پشت پرچینها» دراینمجموعه نقطه تلاقی دو سنت ادبی مقامهنویسی و تذکرهنویسیاند که در اولی قهرمانی میآید و کارهایی میکند و حرفهایی میزند و حکایتهایی از او نقل میشود و سپس میرود و در دومی احوال عارفی در موقعیتها و لحظات و حالات گوناگون حکایت میشود که «تذکرةالاولیاء» نمونه بارز آن است. قصه «الیاس پشت پنجره» در مجموعه «تاش» به همین سنت نوشته شده و بهشیوهای نقیضهگونه و در بستری مدرن. بهجز آنهاکه در ساحت اندیشه و جهانبینی و نیز فرم و زبان و نثر و روایتگری و نظایر اینها از متون عرفانی تأثیر گرفتهاند، نویسندگانی هم هستند که مستقیماً به عرفا و زندگی آنها پرداختهاند. پیشتر به «شوریده نیشابور» مجابی که شخصیت اصلی آن عطار است اشاره کردیم؛ اما مولوی و شمس تبریزی بیشازهمه عارفان دیگر ایرانی موضوع نوشتن داستانهای زندگینامهای بودهاند و نوشتن از زندگی و دوستی عمیق میان آنها فقط هم منحصر به ایران نبوده که رمان معروف «ملت عشق» الیف شافاک گواه این مدعاست. در ایران از جمله نویسندگانی که به زندگی شمس و مولانا پرداختهاند محمد قاسمزاده است. او در رمان «گفتا من آن ترنجم» آشنایی و رابطه عمیق مولانا و شمس را دستمایه داستانپردازی قرار داده و برپایه این رابطه به زندگی مولوی پرداخته. قاسمزاده در رمان «شهر هشتم» نیز به بخشی از میراث ادبیات عرفانی، یعنی مثنوی «منطقالطیر» عطار و هفت شهر عشق در این مثنوی، نظر داشته. از دیگر نویسندگان ایرانی که زندگی مولانا و شمس تبریزی را دستمایه داستانپردازی قرار دادهاند، نهال تجدد است. تجدد در کتاب «عارف جانسوخته: داستان شورانگیز زندگی مولانا» که آنرا بهزبان فرانسه نوشته و مهستی بحرینی بهفارسی ترجمه کرده، زندگی مولانا و رابطه او با شمس تبریزی را بهصورت داستانی روایت کرده و در آن از اشعار مولانا هم استفاده کرده است. «عارف جانسوخته» کتابیست که بیشتر برای آشناکردن مخاطبان غربی با مولوی و شمس تبریزی نوشته شده اما میتواند مخاطبان فارسیزبانی را هم که دراینباره نمیدانند و دوست دارند بدانند، بهکار آید. تجدد کتاب دیگری هم درباره مولوی دارد؛ بهنام «در جستجوی مولانا» که آنهم به فرانسه نوشته و توسط مهستی بحرینی بهفارسی ترجمه شده. این کتاب هم درباره زندگی مولوی است و طبعاً بخشیازآن هم به شمس تبریزی و ملاقات و آشنایی مولانا با او اختصاص دارد. ایبنا